هدایت شده از قصهگو✏📃
تا چند روز پیش شاگردم بود.
هر چه فکر میکنم، جز لبخند همیشگی و نگاه آرامش، تصویر دیگری از صورتش در ذهنم ثبت نشده.
از مدرسهی محل کارورزیاش تا حوزه هنری، راه زیادی بود. برای همین همیشه کمی دیر میرسید و اکثر اوقات روی یکی از صندلیهای آخر کلاس مینشست.
در نوشتن مصمم بود. اما انگار در هر چیزی مصمم بود. نوشتن هم راهی بود برای رسیدن به هدفی که در دل داشت.
اما مگر میتوان همه چیز را نوشت؟
خودش در یکی از متنهای کلاسیاش نوشته بود:
" شهادت هنری بود برای مردان خدا، و در فهم محدود من نمیگنجد که بخواهم آن را به تصویر بکشم.قلم را کنار گذاشتم...
نور مطلق شهادت را چگونه در صفحات تاریک این دنیا میتوانم ترسیم کنم؟"
فائزه، شهادت را نه با قلم، که با جانش
ترسیم کرد. او شهادت را زندگی کرد.
من و همهی دوستانش دلتنگش میشویم. و تکهای از قلبمان برای قصهای که قرار بود بنویسد، همیشه خالی میماند. قصهای که دربارهی حسرت شهادت بود...
و قصهی تنوری که به سرزمین ترسها راه داشت. و قصهی دختری که هر شب قبل از خواب، با بال خیال به سرزمینهای دیگر سفر میکرد...
شاید ماجرای خودش بود. او که خودش را اهل این زمان نمیدانست :
"من واقعا متعلق به این زمان نیستم. ربطی به این دوره و زمانه ندارم. وقتی در کلاف هزارتوی این شهر گم میشوم و بین آدمهای رنگارنگ بر میخورم، سرگردانی، تنها احساسی ست که دارم."
حتما آن خلوتگاه گوشهی اتاقش هم دلتنگش میشود. و آن دیوار دلخواهش که عکسهای عزیزانش را آنجا گذاشته بود و آن را بهترین جای دنیا معرفی کرده بود.
میدانم که هر کدام از دخترهای کلاسم، دنیایی بزرگ و کشف نشده هستند. مثل همهی آدمهایی که اطرافمان زندگی میکنند. میدانم که خداوند، دوستانش را بین همین آدمهای اطرافمان پنهان کرده. شبیه نگینهایی که تنها خود خدا، قدرشان را میداند.
مثل این دختر، که تا همین چند روز پیش، شاگرد من بود و حالا اوست که استاد من شده است.
#شهید
#شهیده_فائزه_رحیمی
#کرمان
https://eitaa.com/ghessegoooo
16_ya-man-arjooho-ghahar_(www.Rasekhoon.net).mp3
575.1K
____
آقای موسوی قهار
صدای تان برای من، تکراری شده است.
آقای موسوی، من مداح نیستم. قاری هم نیستم. اصلا درگوشی بگویم، گاهی قرآن خواندنم ریپ می زند مثل کلاس اولی ها سر خواندن کتاب فارسی.
پس همین اول کار بگویم که پا در کفش بزرگان نمی کنم. من در ادبیات خودمان، یک چیز را می دانم. آشنایی زدایی. یعنی چه؟ یعنی چیزی را که تکراری و عادی شده به شکلی نو و خلاقانه از تکرار خارج کنیم.
خوب که چه؟ می گویم.
عرضم اینکه صبحی، که مثل عُرفای درحال سماع، مست صدای تکراریتان شدم، چیزی در سرم تکان خورد. من مست صدای تکراری شدم؟ اصلا تکرار یعنی چه؟
گیج تان کردم؟ ببخشید جناب.
نشستم ته مانده ی فسفر مغزی را سوزاندم. می ارزید راستش. همیشه تکراری ومعمولی شده ها بد نیستند؛ یعنی نیاز به از نو ساختن ندارند. باید همانطور دست نخورده و ناب در صندوقچه بمانند. مثل بوی تن مادر که تکرارش هم بی تکرار است.
آقای موسوی؛ صدای شما من را پرت می کند وسط سریال خانه به دوش، وسط سفره های سحر در گرگ و میش هوا، وسط روزهای خوشِ بی غصه. حق بدهید که دلم نیاید دعای ماه رجب را هم با زمزمه تکراری خودم بخوانم! حق بدهید حیفم بیاید و فکر کنم چیز باارزشی را از دست می دهم. حق بدهید مغزم از مستیِ تلوتلو خوران خودش نگذرد.
آشنازدایی سیری چند؟ اینجاها جواب نمی دهد آقا.
آقای موسوی؛ ناراحت شدم وقتی در جستجوهای اینترنتی، چشمم به علت فوت تان افتاد. سرطان حنجره؟ قربان آن حنجره که اینطور با روح و روان ما بازی می کند. قربان آن حنجره که اینطور با کلمات نور، خودش را ماندگار می کند.
آقای موسوی قهار؛ نور به قبرتان ببارد.
#ماه_رجب
#التماس_دعا
@selvaaa
می شود لطفی در حق این حقیر کنید؟
می شود امشب، موج دعایتان را، ذکر حمدتان را روانه کنید سمت بیمار در اغمای ما؟🙏
نفس هایتان گرم و دل هایتان متصل🌱
#لیله_الرغائب
@selvaaa
____
_بهت میگن تو خاصی؟ دعوت شدی؟ تو هم جو برت میداره از جلسه که پاشدی، آستیناتو میتکونی، فک میکنی از هرطرف صدتا میکائیل و جبرئیل می ریزه. نه! از این خبرا نیست...
استاد سیبل سرم را نشانه گرفته بود. تصویر مات در ذهنم واضح تر می شد و پر جزئیات تر. پس اعتکاف که می گفتند این بود؟ زل زدم توی چشم هایش. تیغ برداشت و دل و روده " ظرفیت های مغفول آدمی" را ریخت بیرون. تهش هم فردیت جانمازهایمان را دوخت به لباس اجتماع و پر کردن خلاهایش. لیستی از کارهای نکرده توی سرم ردیف شد. گوشه لبم را گزیدم که: وای چقدر کار دارم.
#اعتکاف_دانشجویی
#ما_خاص_نیستیم
@selvaaa
تأمل در آیینهٔ دل کنی
صفایی بهتدریج حاصل کنی
اگر سعدی خوان هستید بسم الله 🌱
https://eitaa.com/joinchat/4228252340C2c65d420aa
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تنت بوی پدر می دهد
حلما دختر شهید پوریا احمدی ست که اغتشاشات سال گذشته به شهادت رسیدند
#حال_خوب_کن
@selvaaa
____
زن در را کوبید و آمد داخل، گوشی در دستش و صدای " ضربه سعید عزت الهی و سوت ..." در فضا پیچید. منشی گفت "فوتبال نگاه میکنی؟ کجا با کجاست؟"
سرش را از گوشی بلند کرد و با صدای بلند و پراز شوری گفت ایران با ژاپن. چند دقیقه بعد از هر گوشی سین های پشت سر هم می ریخت در اتاق: سردار میره جلو، آفرین سردار...
مطب، استادیوم فوتبالی بود دور از قطر و گوشه ای از شهر. تماشاچی ها چشم انتظار نوبت نبودند، انتظار برد ایران را می کشیدند.🇮🇷
@selvaaa
سِلوا
صحن امیرالمومنین رو که بگیری و بیای جلو، چشمت میخوره به موکب های آستان قدس رضوی. کوله به دوش از حرمی
____
بد به حال هر کسی که بخل کرد و با غرور
رو نزد بر این امام مهربان و ناز کرد
قسم به کظم غیظ هایت آقا...
السلام علیک یا باب الحوائج یا موسی بن جعفر الکاظم (ع)
@selvaaa
____
مثلا دست بکشید روی سرم. نورون ها اتصال کنند. ایده ای جرقه بزند. پیک به گیرنده وصل شود. طرحی ترشح کند. بریزد توی رگ. برسد به انگشتانم. قلمم متبرک شود. می شود؟
#پیامبر_مهربانی
@selvaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
___
روزمون از این زاویه مبارک❤️
یک عدد دهه هفتادی در جمع دانشجویان هشتادی هستم.✋
توان از انگشت هایم ریخت بیرون و روحم عروج کرد. امان از این فتنه ها🚶♀
#ولادت_حضرت_علی_اکبرع
#روزجوان
#سرزمین_نور