May 11
پَرِ کاه، از دور یک موجود سبکبارِ سبکبالِ آزادِ خوشگذران به چشم می آید، از اندوه خالی است، بی دغدغه خودش را به دست باد سپرده است، رقصانِ رقصانِ رقصان؛ از دل پر آشوب او چیزی نمی دانند...
#ادبیات_دل
#میم_دال_شین
...پنجره های اتاق من از انتقال و حتی انعکاس نور خسته اند، دیواری شده اند برای خودشان...
#ادبیات_دل
#میم_دال_شین
خارِ ناچیزم، مرا در بوستان مقدار نیست
اشکِ بی قدرم، زچشمِ آشنا افتاده ام
#ادبیات_دل
#رهی
#میم_دال_شین
نماز عابد، کتاب عالم ، خیال عارف نشد مرا درمان
وصال عاشقانهی تو دوای درد من است
#ادبیات_دل
#میم_دال_شین
🔴روایتی غریب و سوزناک از وقایع بعد از شهادت شیخ فضل الله نوری (۱۱ مرداد ۱۲۸۸)، کیفیت غسل و کفن و دفن ...:
🔸در اثر تلاطم و طوفان یک مرتبه طناب از گردن آقا پاره شد و نعش به زمین افتاد. جنازه را آوردند توی حیاط نظمیه مقابل در حیاط روی یک نیمکت گذاشتند جمعیت کثیری ریخت توی حیاط محشری برپا شد مثل مور و ملخ از سر و کول هم بالا می رفتند همه می خواستند خود را به جنازه برسانند دور نعش را گرفتند و آنقدر با قنداق تفنگ و لگد به نعش زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهانش روی گونه ها و محاسنش سرازیر شد . هر که هر چه در دست داشت میزد آنهایی هم که دستشون به نعش نمیرسید تف میانداختند
به همه مقدسات قسم که در این ساعت گودال قتلگاه را به چشم خودم دیدم یک مرتبه دیدم یک نفر از سران مجاهدین مرد تنومند و چهارشانه بود وارد حیاط نظمیه شد غریبه بود جلو آمد بالای جنازه ایستاد جلوی همه دکمه های شلوارش را باز کرد و روبروی اینهمه چشم شُر شُر به سر و صورت آقا شاشید!
▪️تحویل جنازه
عدهای از صاحب نفوذها یپرم ارمنی را از عواقب سوزاندن نعش شیخ و تحویل ندادن می ترسانند . یپرم راضی میشود و می گوید : بسیار خوب ... به نظمیه تلفون کنید که لاشه را به صاحبانش رد کنند. سه نفر از بستگان شیخ شهید و سه نفر از نوکر هایش توی آن تاریکی توپخانه در گوشهای با یک تابوت منتظر تحویل جنازه بودند. آقا لخت و عور آن گوشه همینطور افتاده بود لا اله الا الله جنازه را در تابوت گذاشتیم و با دو مجاهد ما را راهی کردند.
▪️جنازه را وارد حیاط خلوت خانه شیخ کردند. شیخ ابراهیم نوری از شاگردان شیخ جنازه را غسل داد.
بعد کفن کردیم و بردیم در اطاق پنج دری میان دو حیاط کوچک پنهان کردیم.
سر مجاهد ها را گرم کردیم. بعد تابوت را با سنگ و کلوخ و پوشال و پوشاک پر و سنگین کردیم.
یک لحاف هم تا کرده روی آن کشیدیم تابوت قلابی را با آن دو نگهبان سر قبر آقا فرستادیم. متولی قبرستان که در جریان بود مثلاً نعش را دفن کردو آن دو نگهبان با تابوت به نظمیه برگشتند.
صبح اوستا اکبر معمار آمد و درهای اطاق پنج دری را تیغه کردیم و رویش را گچکاری کردیم.
♦️دو ماه بعد از شهادت شیخ در اتاق پنج دری را شکافتیم جنازه در آن هوای گرم همانطور تر و تازه مانده بود. جنازه را از آنجا برداشتیم و به اتاقی دیگر آن سوی حیاط منتقل کردیم و دوباره تیغه کردیم.
♠️ کم کم مردم فهمیدند که نعش شیخ نوری در خانه است می آمدند پشتدیوار فاتحه می خواندند و می رفتند. از گوشه و کنار پیغام میدادند امامزاده درست کردید؟! ۱۸ ماه از شهادت شیخ گذشته بود. بازاری ها بخیال میافتند دیوار را بشکافند و جنازه را برداشته دورشهر بیفتند و وااسلاما و واحسینا راه بیندازند. پیراهن عثمان برای مقصد خودشان.
🕌حاج میرزا عبدالله سبوحی واعظ میگوید یک روز زمستانی خانم شیخ مرا خواست. دیدم زار زار گریه میکند گفت دیشب مرحوم آقا رو خواب دیدم که خیلی خوش و خندان بود ولی من گریه میکردم آقا به من گفت گریه نکن همان بلاهایی را که سر سیدالشهدا آوردند ، سر من هم آوردند. اینها می خواهند نعش مرا در بیاورند زود آن را به قم بفرست.
همان شب تیغه را شکافتیم و نعش را در آوردیم. با اینکه دو تابستان از آن گذشته بود و جایش هم نمناک بود اما جسد پس از ۱۸ ماه همانطور تر و تازه مانده بود فقط کفن کمی زرد شده بود به دستور خانم دوباره کفن کردیم و نمد پیچ نمودیم به مسجد یونس خان بردیم و صبح به اسم یک طلبه که مرده آنرا با درشکه به امامزاده عبدالله بردیم و صبح جنازه را با دلیجان به طرف حضرت معصومه حرکت دادیم.
شیخ شهید در زمان حیات خود در صحن مطهر برای خودش مقبرهای تهیه کرده بود و به سید موسی متولی آن گفته بود این زمین نکره یک روز معرفه خواهد شد
نزدیک قم کاغذ به متولی نوشتیم که زنی از خاندان شیخ فوت کرده می خواهیم در مقبره شیخ دفنش کنیم و به هادی پسر شیخ سپردیم در هنگام دفن جلو نیاید تا فکر کنند واقعا میت زن است و قضیه لو نرود. شب جنازه در مقبره ماند صبح خیلی سریع قبری به حد نصاب شرعی کندیم و با مهر تربتی که خانم داده بود جنازه را درون قبر گذاشتیم نعش پس از ۱۸ ماه کمترین بوی عفونتی نداشت.
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.
این آیه ای است که روی قبر شهید حاج شیخ فضل الله نوری نوشته شده است .
📗کتاب «سرّ دار» به قلم تندرکیا نوه شیخ شهید& نشر صبح ۱۳۸۹/ چاپ سوم - ص ۵۲ - ۷۲
@mim_dal_shin
🌹
حتی یک آیه در قرآن نمی یابی که بگوید، به خدا و پیامبران، اعتقاد داشته باشید، آنجا سخن از "ایمان" است نه اعتقاد. فعل قرآن، "ءامِنُوا" است نه "اِعتَقِدُوا".
پس موُمن باش و عقیده مند مباش، زیرا؛
با موُمن، احساس "امنیت" می کنی، با معتقد احساس خطر
موُمن، آزاد و آسان گیر است - معتقد، فضول و سخت گیر
موُمن، دریا دل و بی تضاد است - معتقد، پر از حد و مرز و غرق در تضاد
موُمن، یار مردم است - معتقد، مزاحم شان
موُمن، هشیار است - معتقد، وسواس
موُمن، همه جا احساس امنیت می کند - معتقد، فقط در جمع خودشان
موُمن، نشاط می آورد و آرامش می دهد - معتقد، می ترساند و اضطراب می بخشد
موُمن، از حق همه می گوید - معتقد، از حق خودی
موُمن، خود را تسلیم کرده است - معتقد، تحمیل
خدای موُمن، ارحم الراحمین است - خدای معتقد، ذهنیاتش
موُمن، کتاب خدا را می خواند برای رهایی - معتقد، می خواند تا آیه ای بر علیه کسی بیابد
موُمن، از عقیده مندی بدور است - معتقد، از ایمان
موُمن، همیشه "اکنون و اینجا" ست - معتقد، در توهّم
موُمن، حقیقت گراست - معتقد، آرمان گرا
بهشت موُمن، در "حال" است - بهشت معتقد، قرار است که بیاید
پیامبر موُمن، "رحمهُُ للعالمین" است - پیامبر معتقد، یکی شبیه خودش
اندیشه ی موُمن، تمامیّت زندگی است - دغدغه ی معتقد، ظاهر آن
موُمن، در اختیار حق است - معتقد، در اختیار احساساتش
موُمن، ذهنش را نرم و پذیرا کرده است - معتقد، ذهنش را تیز و آماده ی حمله
نیروی موُمن، حکمت اش است - نیروی معتقد، زورگویی اش
مدینه فاضله ی موُمن، قلب خودش است که عرش رحمان است - مدینه فاضله ی معتقد، چیره شدن بر این و آن.
@mim_dal_shin
🌹
...یه کشور دنبالِ انتقام...😊
گوگل برای سرچ نام #حسن_روحانی پس از مراسم تحلیف چه نتایجی را نشان میدهد؟
@mim_dal_shin