eitaa logo
شهید حاج قاسم سلیمانی
40.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
5.7هزار ویدیو
22 فایل
《بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ》 ✍کانال شهید حاج قاسم سلیمانی خادم کانال: @abozar_zaman 💠تبلیغات👇 http://eitaa.com/joinchat/2123169822Cc0f10b760f
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | فرازی از وصیت‌نامه الهی-سیاسی شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی ☫ @sephbod_soleymani
🔰خامنه ای عزیز ✍برادران و خواهران عزیز ایرانی من، مردم پر افتخار و سربلند که جان من و امثال من، هزاران بار فدای شما باد، کما اینکه شما صدها هزار جان را فدای اسلام و ایران کردید؛ از اصول مراقبت کنید. اصول یعنی ولیّ‌فقیه، خصوصاً این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛ خامنه‌ای عزیز را عزیزِ جان خود بدانید. حرمت او را حرمتِ مقدسات بدانید. 🔺برشی از وصیتنامه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی ☫ @sephbod_soleymani
🔰پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند. ✍ خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند. به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.» حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم. پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم. صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم. حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد. پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند. 📚برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» خاطرات خود نوشت شهید حاج قاسم سلیمانی ☫ @sephbod_soleymani
🔰پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند. ✍ خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند. به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.» حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم. پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم. صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم. حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد. پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند. 📚برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» خاطرات خود نوشت شهید حاج قاسم سلیمانی ☫ @sephbod_soleymani
🔰شهید سلیمانی برای آمریکا خطرناک‌تر از سردار سلیمانی است ✍رهبر انقلاب: یک نفری گفته بود که شهید سلیمانی برای دشمنانش خطرناک‌تر از سردار سلیمانی است؛ درست فهمیده بود. وضع آمریکا را ببینید! از افغانستان فرار میکند و در عراق ناچار است تظاهر به خروج کند. یمن و لبنان را نگاه کنید. در سوریه هم زمین‌گیر شدند... ☫ @sephbod_soleymani
✅خامنه‌ای عزیز را، عزیزِ جان خود بدانید ✍️سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: برادران و خواهران عزیز ایرانی من، مردم پر افتخار و سربلند که جان من و امثال من، هزاران بار فدای شما باد، کما اینکه شما صدها هزار جان را فدای اسلام و ایران کردید. از اصول مراقبت کنید. اصول یعنی ولیّ‌فقیه، خصوصاً این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛ خامنه‌ای عزیز را، عزیزِ جان خود بدانید. حرمت او را حرمتِ مقدسات بدانید. ☫ @sephbod_soleymani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اولین برخورد همرزمان حاج قاسم با دست‌نوشته‌ی ایشان ساعتی پس از شهادت " خداوندا مرا پاکیزه بپذیر" ☫ @sephbod_soleymani
پرواز کردن سخت نیست... عاشق که باشی بالت می‌دهند؛ و یادت می‌دهند تا کنی... آن هم عاشقانه... ☫ @sephbod_soleymani
✅امثال شهید سلیمانی‌ سیطره دشمنان را برچیدند ✍️آیت الله عاملی، نماینده ولی فقیه در استان اردبیل در همایش شهدای روحانی، بصیرت سیاسی و انقلاب: قبل از انقلاب اسلامی هیچ چیزی نداشتیم حتی ذوب‌آهن هم از آمریکا به ما نرسید اما به برکت خون شهدا توانستیم به گسترش روزافزون علم و تکنولوژی دست یابیم. امثال شهید سلیمانی‌ در جامعه سیطره دشمنان را برچیده و این یک سیستم جهانی است و برگرفته از خون شهداست و هرچه داریم مدیون خون پاک شهدای والامقام است. ☫ @sephbod_soleymani
📌سلیمانی نیوز | شهید سلیمانی، دیپلماتی تمام عیار و مرد میدان واقعی بود/ حاج قاسم‌، پدرم را شهید زنده خطاب کرد ✍علی ایرلو فرزند شهید حاج حسن ایرلو :پدرم و شهید سلیمانی رفاقت خیلی نزدیکی داشتند بواسطه اینکه هر دو در جبهه مقاومت فعالیت می‌کردند و هر دو به نوعی صدای مظلومیت کشورهای مقاومت برای رساندن به گوش جهانیان بودند. به یاد دارم در اربعین مادربزرگم یعنی مادر شهیدان ایرلو، که حاج قاسم تشریف آوردند پدرم را شهید زنده خطاب کردند. سال 92 بود و تقریباً 6 سال بعد وقتی ما در جلسه‌ای بودیم و حاج قاسم هم حضور داشتند به مادر بنده گفتند حاج آقای شما به یمن بروند شهید می‌شوند. شاید حاج قاسم به هر کسی این حرف را نمی‌گفت یا به هر کسی شهید زنده نمی‌گفتند ولی بواسطه رفاقت و شناخت نزدیکی که از ایشان داشتند این حرف‌ها بیان می‌شد. شهید سلیمانی، هم یک دیپلمات تمام عیار بود و هم یک مرد میدان واقعی. ☫ @sephbod_soleymani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹حاج قاسم سلیمانی: امام این جمله را فرمودند: که اگر کسی در مقابل دین ما بایستد ما در مقابل دنیای او خواهیم ایستاد.‌ این دین چیه؟ تعریف این دین از منظر امام چیه؟ من تعریفم از امام در مسئله دین، کسی در مقابل دین ما بایستد، عبارت است از سه کلمه است: مذهب، ملت و کشور. ☫ @sephbod_soleymani
✅حاج قاسم، دیپلماتی برجسته در سطح جهان بود ✍️دکتر غفور کارگری، از همرزمان شهید سلیمانی: آن‌هایی که می‌خواهند حاج قاسم را تنها در کسوت نظامی محدود و محصور کنند بدانند که سایر ابعاد شخصیتی حاج قاسم بسیار فراتر از بُعد نظامی این فرهیخته و مجاهد جهان اسلام است. حاج قاسم یک دیپلمات برجسته در سطح جهان بود که علاوه بر بُعد نظامی و دیپلمات، فردی ادیب و آینده‌نگر بود. سردار سلیمانی بعد از دوران دفاع مقدس، حسن باقری و مهدی باکری را الگوی خود در تمام اعمال و رفتارش قرار داده بود. حاج قاسم شیفته و دلباخته مهدی باکری بود و جمله معروف آقا مهدی "خدایا من را پاکیزه بپذیر"، همواره همراه حاج قاسم بود و حتی سه روز پیش از شهادت، وی این جمله معروف شهید باکری را بازنویسی کرده بود. ☫ @sephbod_soleymani
📸 | تصویری از حاج قاسم سلیمانی جهت استفاده در پس زمینه تلفن همراه ☫ @sephbod_soleymani
📸تصویری کمتر دیده شده از حضور حاج قاسم در کنار مرجع عالیقدر مرحوم آیت الله صافی گلپایگانی ☫ @sephbod_soleymani
✅مکتب مدیریت شهید سلیمانی باید در ارگان‌های مختلف تدریس شود ✍️حجت الاسلام شیرازی، جانشین سازمان عقیدتی سیاسی وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح: اگر دنیا شخصیتی مثل سردار سلیمانی داشت پیرامون شخصیت او ده‌ها هزار کتاب نوشته می‌شد. در رابطه با شخصیت‌های دوران هشت سال دفاع مقدس و هم در رابطه با شخصیت امام راحل غفلت کردیم، حداقل در رابطه با شخصیت شهید سلیمانی غفلت نکنیم. مکتب مدیریت شهید سلیمانی، باید در در دانشگاه‌ها، حوزه‌های علمیه، مدارس، ارگان‌ها و وزارتخانه‌های مختلف تدریس و نگاه شهید سلیمانی به مردم تبیین شود. ☫ @sephbod_soleymani
📌«گردشگری مقاومت»، بواسطه زادگاه و مزار شهیدسلیمانی به جاذبه‌های کرمان اضافه شد ✍فریدون فعالی، مدیرکل میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع‌دستی کرمان:به‌دلیل زادگاه سردار سلیمانی وهم‌چنین ظرفیتی که مزار ایشان در زمینه گردشگری ایجاد کرده است، کرمان به‌عنوان پایتخت گردشگری مقاومت ایران معرفی شد که سند آن نیز در دست تدوین است. بخشی از محور فعالیت‌های گردشگری کرمان طبق این سند، به موضوع گردشگری مقاومت و زائرانی که در طول سال مزار سردار را زیارت می‌کنند و در کنار آن بخشی از جاذبه‌های گردشگری استان را هم می‌بینند، اختصاص می‌یابد. طی 2سال گذشته و بعد از شهادت سردار، بخشی از گردشگری ما با این عنوان معنا پیدا می‌کند و نیاز است بخشی از محورهای گردشگری را به موضوع مقاومت اختصاص دهیم. در ایام سالگرد شهادت سردار سلیمانی با وجود محدودیت‌های کرونا حدود 30 هزار نفر زائر به کرمان سفر کردند و ما باید خودمان را برای حضور این زائران که برای زیارت مزار سردار به کرمان می‌آیند و از محورهای گردشگری کرمان هم بازدید می‌کنند، آماده کنیم. ☫ @sephbod_soleymani
📸 | تصویری از شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس جهت استفاده در پس زمینه دسکتاپ ☫ @sephbod_soleymani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍حاج قاسم سلیمانی: امام، رضوان الله تعالی علیه، رحمة الله علیه، که خداوند او را با انبیاء و اولیا قرین رحمت کند، حق بزرگی به گردن همه‌ی ما و شما دارد. امام کاری کرد کارستان. هیچ عالمی در تاریخ شیعه، هیچ مرجعی در تاریخ شیعه، نه دیروز و نه امروز، قادر نبود کاری که امام انجام داد، انجام دهد. امام در اوج ناباوری، حتی در زمان مخالفت بعضی از برجستگان عالم تشیع، امام تاسیس حکومت اسلامی را در فکر پروراند و در اولین فرصت به مورد اجرا گذاشت. 🌷به مناسبت بازگشت امام خمینی (ره) به کشور و آغاز دهه فجر ☫ @sephbod_soleymani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امشب | حال و هوای زائرین مزار شهید سلیمانی و زمزمه دعای توسل ☫ @sephbod_soleymani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت تکان‌دهنده حاج قاسم سلیمانی از روزی که امام خمینی احساس کرد توسط ساواک ربوده شده ☫ @sephbod_soleymani
✅حاج قاسم، دنیا را انگشت به دهان کرد ✍️سردار شریف، سخنگو و مسئول روابط عمومی کل سپاه: اندیشکده‌های نظامی غرب در حال مطالعه این موضوع هستند که چطور داعش با آن همه تجهیزات نظامی و امکانات مالی نتوانست به هدف خود که فروپاشی نظام سیاسی سوریه و در ادامه شکست محور مقاومت بود دست یابد و سربازان مقاومت با دلدادگی به سرباز انقلاب اسلامی، حاج قاسم سلیمانی توانستند بر این جریان تکفیری صهیونیستی و تروریستی پیروز شوند. در واقع شهید سلیمانی، دنیا را انگشت به دهان کرد. ☫ @sephbod_soleymani
📌خاطره‌ای از حاج قاسم از زبان برادرش حسین ✍حسین سلیمانی، برادر بزرگ سردار شهید سلیمانی در جشنواره ذوالفقار کرمان:در سفری که سردار سلیمانی به سوریه می‌رفت مادرم خیلی بیمار بود و سه بار از دم در برگشت و در مقابل مادرم زانو زد و مادرم را بوسید، مرحله دوم کنار مادرم خوابید و لحظه سوم پای مادرم را بوسید وقتی سوار ماشین شد گفت لحظه‌‌های آخر مادرم است مواظبش باشید. از سوریه دوبار تماس گرفت و لحظه‌ای که مادرم فوت کرد نمی‌دانستیم چطور به ایشان خبر بدهیم و به آقای قالیباف گفتیم تا خبر بدهند. آقای قالیباف تماس می‌گیرند و اطلاع می‌دهند باید برای یک کار واجب به ایران برگردید و شهید سلیمانی میگه کار مهمی دارم وقتی که آقای قالیباف اصرار کرد می ‌گویند مادرم فوت کردند و پیغام می‌دهند به حسین بگو جنازه مادرم را نگه دارد تا من بیایم... حاج قاسم 4 نوه داشت و خیلی به آنها وابسته بود، این اواخر بچه‌ها را زیاد تحویل نمی‌گرفت که به آن‌ها وابسته نشود. ☫ @sephbod_soleymani