eitaa logo
194 دنبال‌کننده
951 عکس
787 ویدیو
9 فایل
ظهور یوسف زهرا
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 🔘 ضمانت بهشت... ✅ابو بصير گويد: من همسايه ای داشتم كه با دربار سلطان در ارتباط بود و از این طریق مالی به دست آورده بود، مجلسی برای زنان آوازه خوان آماده میکرد و با دوستانش مجلس عیش و نوشی ترتیب می داد و خودش هم شرب خمر می کرد. من بارها او را نصیحت و موعظه كردم، ولی او دست برنداشت، چون پافشاری زيادی كردم، به من گفت: من مردی گرفتار به گناه هستم اما تو انسان صالحی هستی اگر وضع مرا به صاحبت امام صادق(علیه السلام) مطرح کنی ، اميدوارم خدا مرا هم به وسيله تو نجات بخشد، حرف او در دلم تأثير كرد، چون خدمت امام صادق(علیه السلام) رسيدم، حال او را بيان كردم، حضرت به من فرمود: چون به كوفه باز گردی او نزد تو آيد پس به او بگو جعفر بن محمد گويد: تو این خطاهایی که مرتکب میشوی واگذار، من بهشت را از خدا برای تو ضمانت مي كنم. چون به كوفه باز گشتم، او و ديگران نزد من آمدند، من او را نزد خود نگه داشتم تا منزل خلوت شد آنگاه به او گفتم: ای مرد من وضع تو را به حضرت ابي عبداللّه، جعفر بن محمد، امام صادق(علیه السلام) عرض كردم به من فرمود: چون به كوفه باز گشتي نزد تو می آيد، به او بگو جعفربن محمد مي گويد: تو این خطاهایی که مرتکب میشوی واگذار، من بهشت را از خدا براي تو ضمانت مي كنم، او گريست و گفت: تو را به خدا امام صادق(علیه السلام) به تو چنين گفت؟ من سوگند ياد كردم كه او به من چنين گفت، پس گفت همین اندازه بس است سپس پا شد و رفت؛ بعد از چند روز نزد من فرستاد و مرا بخواست، چون رفتم ديدم پشت در خانه خود برهنه نشسته است، به من گفت: ابا بصير! هر چه در منزل داشتم که همه از حرام بود به صاحبانش برگرداندم و در راه خدا دادم حتی لباس هايم را) و اكنون چنانم كه مي بيني. ابو بصير گويد: من نزد دوستانم رفتم و لباسی برايش تهیه کردم، چند روز ديگر گذشت، دنبالم فرستاد كه من بيمارم، نزد من بيا، من نزدش رفتم و مدتی براي معالجه او رفت و آمد می کردم تا اینکه حالش بدتر می شد و بالاخره مرگش فرا رسيد لحظات آخر چشمانش را باز کرد و گفت : امام صادق(علیه السلام) به ضمانت خود وفا كرد. این را گفت و در گذشت رحمت خدا بر او باد. چون حج به جا آوردم نزد امام صادق(علیه السلام) رسيدم و اجازه خواستم، چون خدمتش رفتم، هنوز يك پايم در صحن خانه و يك پايم در راهرو بود كه از داخل اتاق بي آن كه چيزي بگويم، فرمود: اي ابا بصير ما براي رفيقت وفا كرديم. 📚کافی ج۱ ص۴۷۴ ----------------------- ✍🏼 در توبه باز است و باید قبل از بسته شدن آن شتاب کرد. 🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿
9.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره ای از آیت الله صافی درباره کار کردن برای امام زمان و عمر بیشتر گرفتن ایشان. توسط استاد پورسیدآقائی
👌👇👆👌 بعد ازخواندن هردو رڪعت نمازشب، مےخوابید و بیدار مےشد تا دو رڪعت دیگر بخواند. از او سوال شد چرا؟ گفت: نفس را بایدرنج دادتا‌ پاڪ‌ شود🌺 🦋
✨﷽✨ـ 🍂مهر مادر🍂 ارادت عجیب به حضرت زهرا علیهاالسّلام داشت، در هر پست و مقامی بود مجلس عزای فاطمیه را برپا می‌کرد و خودش هم مانند خادمان، در کنار در می‌ایستاد و خوش آمد می‌گفت. در نیروی هوایی که بود مسجد حضرت زهرا علیهاالسّلام را در پادگان ولی‌عصر عجلﷲفرجه- راه‌اندازی کرد. وقتی به فرماندهی نیروی زمینی انتخاب شد در مراسم رسمی پشت تریبون رفت و خدا را به حق حضرت زهرا علیهاالسّلام قسم داد و گفت «من دوست داشتم در نیروی هوایی شهید شوم ولی ان‌شاءالله در نیروی زمینی دوران شهداتم فرا برسد.» علت این همه عشق و علاقه‌اش به حضرت زهرا علیهاالسّلام را دوستان قدیمی او می‌دانستند. یکی از آن‌ها می‌گفت «اوایل سال ۱۳۶۱ در عملیات بیت‌المقدس در خدمت حاج احمد بودیم. او فرمانده تیپ نجف بود. نیروها خیلی به او علاقه داشتند. در حین عملیات به سختی مجروح شد، ترکش به سرش خورده بود. با اصرار او را به بیمارستان صحرایی بردیم. شهید کاظمی می‌گفت «کسی نفهمد من زخمی شدم. همین جا مداوایم کنید. می‌خواست روحیه‌ی نیروها خراب نشود.» دکتر گفت «این زخم عمیق است، باید کاملاً مداوا و بعد بخیه شود» به همین دلیل بستری شد. خونریزی او به قدری زیاد بود که بی‌هوش شد. مدتی گذشت، یک دفعه از جا پرید! گفت «بلندشو، باید برویم خط» هر چه اصرار کردیم بی‌فایده بود. بالاخره همراه ایشان راهی مقر نیروها شدیم. در طی راه از ایشان پرسیدم: شما بی‌هوش بودی، چه شد که یک‌دفعه از جا بلند شدی؟ هر چه می‌پرسیدم جواب نمی‌داد. قسمش دادم که به من بگویید که چه شد؟ نگاهی به چهره‌ی من انداخت و گفت «می‌گویم، به شرطی که تا وقتی زنده‌ام به کسی حرفی نزنی.» بعد خیلی آرام ادامه داد «وقتی در اتاق خوابیده بودم، یک باره دیدم خانم فاطمه زهرا علیهاالسّلام آمدند داخل اتاق، به من فرمودند: چرا خوابیدی؟ گفتم: سرم مجروح شده، نمی‌توانم ادامه دهم. حضرت زهرا علیهاالسّلام دستی به سر من کشیدند و فرمودند: بلند شو، بلند شو، چیزی نیست، برو به کارهایت برس.» وقتی حاج احمد به منطقه برگشت در جمع نیروها گفت «من تا حالا شکی نداشتم که در این جنگ ما برحق هستیم، اما امروز روی تخت بیمارستان این موضوع را با تمام وجود درک کردم.» 🥀 شهید احمد کاظمی ▫️ تاریخ تولد ۱۳۳۸ ▫️ تاریخ شهادت ۱۳۸۴ ▫️ مدفن گلستان شهدای اصفهان
شهید علی سیفی نوجوان که بود، یک شب مهمان ما بود. صبح وقتی از خواب بیدار شد که نماز صبحش قضا شده بود. خیلی ناراحت بود. وسایلش را جمع کرد و رفت. تا مدت ها خبری از او نداشتم. بعدها فهمیدم دو هفته به خاطر یک نماز قضا روزه گرفته بود. شهید علی سیفی منبع: کتاب بیا مشهد
🔰: 📌 اى عزيزان من! و را در تمام اعمال و گفتار و كردارتان بايد داشته باشيد، نه سال و ماهى يك مرتبه؛ بلكه شبانه روزى يك مرتبه، اگر نگوئيم ساعتى يك مرتبه محاسبه و هر آنى مراقبه لازم است. 📍اگر نفس را آزاد گذاشتيد و مراقب آن نبوديد و محاسبه اعمال نكرديد و دوش به دوش غفلت عمر را گذرانديد، از سوء خاتمه بترسيد. 📚برگرفته از وصایای اخلاقی آیة الله سعادت پرور ره به فرزندان🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه عملی می‌تواند باعث شود تا هزاران سال بعد از فوت انسان ثواب برایش نوشته شود؟در آن شرایط تنهایی بعد از مرگ که شخص فوت شده نمی‌تواند کار خیری انجام دهد و شدیدا هم محتاج به عمل خیر هست چه چیزی به دادش می‌رسد وباعث میشود بعد از مرگ هم برایش ثواب بنویسند؟ثروت یا شهرت یا قدرت یا زیبایی یا لذت و رفاهی که در دنیا داشته یا حتی نماز و قرآنی که خوانده؟هیچ کدام پس چه چیزی؟؟؟جواب را بشنوید
🥀🕊 ‌تہ‌صف‌بودم،بہ‌من‌آب‌نرسید. بغل‌دستیم‌لیوان‌آبش‌را‌داد‌دستم‌گفت‌ من‌زیاد‌تشنہ‌‌ام‌نیست . نصفش‌را‌تو‌بخور . فرداش‌شوخے‌شوخے‌بہ‌بچہ‌ها‌گفتم‌ از‌فلانےیاد‌بگیرید،دیروز‌نصف‌آب‌لیوانش‌ را‌بہ‌من‌داد . یکے‌گفت : لیوان‌ها‌همہ‌اش‌نصفہ‌بود ..💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این چند دقیقه از حاج‌قاسم سلیمانی محشر است؛ نامش را چه بگذاریم؟ الهیات، عرفان یا مناجات نمی‌دانیم؛ شاید توصیفی عاشقانه از دفاع مقدس بهترین عنوان باشد سلیمانی: آمد، اورکتش روی دوشش بود و جوراب نداشت. یک نگاهی به او انداختم و لبخندی زدم. گفت: "داشتم با این حال نماز می‌خواندم. گفتند که با من کاری دارید. می‌خواستم جورابم را بپوشم، با خودم گفتم که حسین پسر مش غلامحسین تو اینجوری رفتی پیش خدا، حالا میخای پیش فلانی یه‌جور دیگه بری؟!"