توی سطح شهر،
خیلی کم خیاطی زنونه دیدم این سالها...
اصصلا یادم نیست دیدم یا نه!
اکثرا داخل خونههاست...
چرا یکیشون با نمای تمام شیشه باید بیاد سر کوچهی ما! و من همیشه از جلوش رد میشم
و میپرسم دامن چند میدوزین و پیراهن چند میدوزین و... میگه وقت نداریم تا دو ماه دیگه، برا من که تکدختر یه مامان خیاط بودم و اگه صبح برای عصر مهمونی دعوت میشدم و پارچهم سه ساعته میشد یه پیراهن، غمگینه این نه شنیدن!
پرتوقعی نیستا، فقط غمگینه.
هی چشمها را سرمه کرده، سرخ میخندم
موی پریشان را دماسبی گرچه میبندم ↓
از مادری خیاط، پنهان میشود حالم؟
از سوزنش که گیر کرده روی احوالم؟
من شعر میخواندم که از هذیانِ در تب گفت
میترسم از ابهام این حرفی که یک شب گفت:↓
"مادر فدای های و هویِ روز و شبهایت
که خندههایت کوکه دختر کنج لبهایت"
از پشتِ در با هقهقم تا صبح میسوزد
چشمِ امیدم را ولی بر راه میدوزد
شب، گریهی واماندهام را درز میگیرد
روزش برایم دامن ِکوتاه میدوزد
#ملیحه_آخوندی
#قسمتی_از_شعر
مرا به خاطرههایی که رفته برگردان
سهشنبه را به هیاهوی هفته برگردان
سلام و عرض ادب...
ممنون از لطفتون به کتاب سهشنبهی من...
در جلسات مختلف چه حضوری و چه مجازی، خیلی به من لطف داشتین و لازم میدونم
یه سری توضیحات درمورد مراسم رونمایی و تهیهی کتاب بدم خدمتتون.
ممنون میشم با مهربونی بخونین و منتشر کنین همهی مطالب رو🕊❤️
خب میدونین که کتاب منتشر شده و همیشه رسم بر این بوده که رونمایی میگیریم و دوستانی که تمایل داشته باشن، کتاب رو حضوری خریداری میکنن.
حالا چون چاپ کتاب با ایام امتحانات و انتخابات و محرم و صفر و... همراه شده، جشن رونمایی با تاخیر دو سه ماهی، انشالله برگزار میشه در دانشگاه فردوسی...
از اونجایی که برای انتشارات مربوطه، خیلی این نکته مهمه که کتاب شاعر، در همون یکی دو ماه اول خریداری بشه و بره برا چاپ بعدی،
لطف بزرگی به من میکنین اگه زودتر از
انتشارات فصل پنجم در تهران،
کافه کتاب آفتاب در مشهد، احمدآباد، نبش قائم ۴
کتاب رو خریداری بکنین.
دوستان زیادی لطف داشتین و خواستین توی جلسات شعر براتون کتاب رو بیارم که خب من حقيقتا این کارو نمیتونم انجام بدم و نهایت میتونم براتون ارسال کنم.
و یا اینکه اگه براتون سخته برین کافه آفتاب، مجتمع مهر کوهسنگی، در گالری نیلار هم از کتاب موجود هست و میتونین با خودم هماهنگ کنین و تشریف بیارین اونجا از من بگيرين.
مجدد میگم دوستان خارج از مشهد، اگه حضوری یا غیر حضوری از انتشارات فصل پنجم خریداری کنین، به من خیلی لطف میکنین 🕊
اگه به هر دلیلی میخواین که حتما کتاب رو از خودم بگیرین، من شماره کارتم رو جسارتا اینجا میذارم و میتونین رزرو کنین که انشالله در فرصت و جای مناسب، کتاب رو تحویل بگیرین.
متشکرم🕊
آیدی بنده جهت هماهنگی
@Maliheakhoondi
شماره کارت
6037691520157934هزینهی روی جلد ۱۰۰ تومان ناقابل🌱
از دل و دیده، گرامیتر هم آیا هست؟
"دست"!
آری، ز دل و دیده گرامیتر، "دست"...
شرفِ دست، همین بس که نوشتن با اوست
خوشترین مایهی دلبستگیِ من با اوست
#فریدون_مشیری
#روز_قلم
بسماللهالرحمنالرحیم
من آمدم که سرِ دین و باورم باشم
اگرچه منتقدم، پشت کشورم باشم
هزار چشم به دنبال آب و خاک من است
به فکر در به دری و نفاق این وطن است
چه ترس از این همه طوفان، تنِ درختان را
قوی کند فقط این باد ریشههامان را
تکان نداده تو را هیچ رعشهای، وطنم!
و کوچکت نکند هیچ نقشهای، وطنم!
در اوج قدرت از این تاج و تخت میترسد
و شیرترینش هم از گربه سخت میترسد!
چه با شکوه و قشنگ است جان دهی، آری
برای کشور سبزی که دوستش داری
#ملیحه_آخوندی
#صندوق_هنرمندان
#وطن
هدایت شده از شمعدونی☘️عاطفه سادات موسوی
ملیحه آخوندی رو خیلی دوست دارم
و بهش افتخار میکنم 😇✌️
هدایت شده از آب وآجر.الهه بیات مختاری
و کوچکت نکند هیچ نقشه ای وطنم !👏
48.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آوازهخون
با صدای محسن چاوشی
ترانهسرا: امید روزبه
با همکاری دختران خانهی فرزندان جانان
کارگردان، تنظیم و تدوین: ملیحه آخوندی
هر قدر که شام میشود پیداتر
در قاب نبرد میشوی زیباتر
یک پهنه سپاه، یک تنه نیزه شدند
تا یک سر و گردن بروی بالاتر...
#سهیل_سعادت
#محرم
قدم قدم قدم قدم قدم قدم قدم زدم
واسه شماس یا که خودم! مهم اینه که اومدم🕊
#روضه_ات
#ملیحه_آخوندی
صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ الحُسَین
کجا برم وقتی که دنیا بی خیاله گم شدم
من بلدم خونهمونو چرا سه ساله گم شدم؟!
مُحرمت داره به کوچهمون پامو وا میکنه
توو روضههای خونگیمون منو پیدا میکنه
قدم قدم قدم قدم قدم قدم قدم زدم
واسه شماس یا که خودم مهم اینه که اومدم
آدمی که با شونهی شکسته روی پاهاشه
این دفه میشه سر من رو شونهی عَلَم باشه؟
بهونه میکنم تو وُ علم رو، گریه میکنم
ببخش اگه غصهی مادرم رو گریه میکنم
دستای کی پای اجاق نذریا نمیسوزه؟
پیرهن سیاه بچههای کوچه رو کی میدوزه؟
به نونواها کی میسپره چونه فراوون بزنن
که نونها سنگ تو رو به سینههاشون بزنن!
شبیه وا موندن یک گره رو دارِ قالیه
آدمی که توی شلوغیام جاش خالیه
سه ساله گفتم که بیبی مادرم و بابام علی
سه ساله انگاری زبونی بوده عشقتون، ولی
میشه منو واقعی بی خیال این جهان کنی
میشه یه فرصت بدی و دوباره امتحان کنی؟
میخوام دوباره بند به بند لهوفو دوُر کنم
با خطبههای زینبت، جاخالیا رو پر کنم
#ملیحه_آخوندی
#محرم
#مادر
#امام_حسین_من
@seshanbee🕊
سهشنبهیِ ملیحه آخوندی🕊
صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ الحُسَین کجا برم وقتی که دنیا بی خیاله گم شدم من بلدم خونه
.
چندتا از آشناها که این شعرو خوندن، پیام دادن که آیا واقعا برگشتم؟
این فقط یه شعره و حسرت من...
دلتنگیه برای زندگیِ قبل این سه سال...
محرما، دلتنگیم بیشترم میشه، اما نمیدونم کی وقتش میرسه. شایدم هیچوقت نرسه...
ما شاعرا چیزایی که نداریم و یا نمیتونیم داشته باشیم رو شعر میکنیم بلکه یکم آروم شیم.
التماس دعا🕊
انگار کن که حضرت زینب:
دعا کردم اما نشد، زیر حرفش
نزد، دستِ پر بود و از آخر آمد
ولی مقصدش را عوض کرده بودند
اگرچه از آن راه رفته میآمد!
و پایانِ راهش، دو راهی که هرسو
به یک گونه لبتشنه و پای رودند
به خونش، به آبش... چه میشد سرانجام؟!
که هر سو به نوعی لب چشمه بودند!
صدا زد علمدار: "اگر زخم داری
جدا کن سرم را ، بیا این به آن در
که یک کربلا گریه دیدم من امروز
بیا اشک این مشک را درنياور!"
کمی آنطرفتر، کسی نیزه را برد
سری نیزه را راهی کوچهها کرد
و تاریخ دید آخرش در رذالت
کسی هم سری توی سرها درآورد
زمین داد میزد که : "امرِ خدا بود
نگویید با ما مدارا نکردی
که بی حرمتی را تو دیدی، شنیدی
و یک لحظه حتی دهان وا نکردی! "
*
پر از حرف باشی و گوشی نباشد
پدر محرمش چاه و من هم، همین رود
کسی درد ما را نمی فهمد اینجا
فقط آب حلال هر مشکلی بود
#ملیحه_آخوندی
#محرم🖤
@seshanbee
حالم بد است، بد! به تو هی فکر میکنم
عقلم به دردهای خودم قد نمیدهد
تقدیر؟! سرنوشت؟! خدا داده؟! نه! مگر
مادر نگفته بود "خدا بد نمیدهد"
#بیبی_سمانه_رضایی
یک نفر رو زمین نبود اگه
خودکشی رو حلال میکردی...
#خدا
#سید_علی_رضایی
(برای پاهای بی قرارِ مادرم)
در آن روزها...🖤
تعبیر دیگر از وفا در گوش من خوانده
دردی که بی رحمانه پای مادرم مانده
فکر غریبی در سرم، دلمُردهام کرده
بی خواهری حالا دوبار آزردهام کرده
او که همیشه غصه را در خواب میدیده
حالا شب و روز زیادی را نخوابیده
تنها فقط موهاش بوده توی این خانه
سنگینترین باری که گاهی برده بر شانه
تلخی و تندیهای دنیا را غريبانه
گاهی چشیده او فقط در آشپزخانه
یک روز آرامی و روزی کوهِ آواری
اِی درد! دیگر کافی است این مردمآزاری
ای درد! راه رفتنت را زود پیدا کن
کمتر کنار مادرم این پا و آن پا کن
#ملیحه_آخوندی
مادرم
برای تو چه بگویم
بگویم زخمم آنقدر عمیق شده
که میتوان در آن درختی کاشت
سی_و_دو_سالگی🕊
.
شبیه قیچی اگر هرکه هرچه داده بریدم
چه کند بود زمان و چه صاف و ساده بریدم
غمی که پای خودش را گذاشت روی گلویم
به سرعتی که همان ابتدای جاده بریدم
چه ترشرو شدهام، مادرم حلال کند کاش
که او اگرچه به من شیر پاک داده، بریدم
سی و دو سالگیام را زدم به تیزیِ جاده
که حکم مرگ خودم بود و با اراده بریدم
*
خدا نشست کنارم و کیکِ معجزهای را
کنارِ سینیِ چایِ امامزاده بریدم
.
#ملیحه_آخوندی
هفتم مردادماه هزار و چهارصد و سه🕊
به مادرم بگین...
.
.
هدایت شده از شمعدونی☘️عاطفه سادات موسوی
بداهه ای تقدیم به ملیحه جان آخوندی
که تولدش مبارک است💐
ببخش شاعر جان!
فقط گفتم که گفته باشم😁
در تب و تاب هفتم مرداد
دختری از دماغ فیل افتاد
دختر صبح خنده و خوشی و
دختر عصر بغض چاوشی و
پر و بالش سیاه رنگ و قشنگ
نیست بالاتر از سیاهی رنگ
شاعر شعر های بی منظور
چشم بد از ترانه هایش دور
صاحب رتبه های پی در پی
می رسی تو به گرد پایش کی؟
پشت لبخند خویش پنهان است
عاشق بچه های جانان است
هم ارادت به شاعران دارد
هم از ایشان بسی گریزان است
میرود هی حرم،حرم هی هی
از گدایان خیل سلطان است
رفته از توس تا نشابور او
دختر خطه ی خراسان است
تازه با جشنواره ی رضوی
افتخاری برای کرمان است
هی سه شنبه،سه شنبه شعر نوشت
صاحب دفتر است و دیوان است
صاحب دفتر است و عاقل هست
صاحب دفتر است و دیوانه است
این بداهه اگرچه کوتاه است
راوی خنده های دلخواه است
خنده ات مستدام شاعر جان
راستی ، عه ! سلام شاعر جان
سهشنبهیِ ملیحه آخوندی🕊
بداهه ای تقدیم به ملیحه جان آخوندی که تولدش مبارک است💐 ببخش شاعر جان! فقط گفتم که گفته باشم😁 در تب
مرسی از عاطفهسادات عزیزم برای این بداهه❤️🕊