eitaa logo
سه‌شنبه‌‌یِ ملیحه آخوندی🕊
248 دنبال‌کننده
62 عکس
10 ویدیو
3 فایل
@Maliheakhoondi همه روزای خدا سه‌شنبه بود... شاعر و ترانه‌سرا🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
«روایت گلوله‌ی نخورده» من همیشه از اتتفاق‌هایی که می‌آیند و می‌افتند و آدم یا آدم‌هایی را درگیر می‌کنند، می‌ترسم. یعنی آن قسمتش برای من ترسناک است که برای عده‌ای بلاخره یک روز آن اتتفاق به سر می‌آید و برای عده‌ای هیچ‌وقت تمام نمی‌شود تا این‌که دنیاشان تمام شود. یعنی بعد از آن، آدم هرجا که برود آن اتتفاق، آن روزها مثل سنجاقی که مادربزرگ به گوشه‌ی پیراهنش می‌زد که قرص‌های پدربزرگ را یادش نرود، همراهش هست و می‌تواند هر چهار ساعت آن را به یاد آورد. از مترو بدم می‌آید. من خواندن روی شیشه‌های مغازه‌ها را هنوز دوست دارم. یکی از چیزهایی است که صدای کودکی مجید را در گوشم نگه داشته است. من با خیابان‌ها و درخت‌ها به آخر خط رسیدن را دوست‌تر دارم. داشتم از تمام نشدنی‌ها می‌گفتم. مثلاً جنگ برای عده‌ای تمام نمی‌شود. کرونا برای عده‌ای تمام نمی‌شود. اگر بیفتی در خیابان احمدآباد، احمدآباد هیچ‌وقت تمام نمی‌شود! از مترو بدم می‌آید، اما جایی از خیابان، جنگ که شروع می‌شود، بی هوا پله‌ها را پایین می‌روم، در لشگری سنگر می‌گیرم و سینه‌خیز می‌روَـَـَـَـَـَـَـَـَـَم و این فلسطین است که مرا آزاد می‌کند! هربار که وضعیت سفید می‌شود و پله‌ها را بالا می‌آیم، با خودم می‌گویم کاش در همین فلسطین سنگی به سرم بخورد تا یادم برود چرا همه‌ی مخفی‌گاه‌ها و ورودی‌های بی نگهبان قائم را بلدم! قائم بیمارستانی‌ است که طبقه‌ی سوم دارد. طبقه‌ی سوم، هتلی است پر از اتاق که مو به موی عمرت را می‌چیند توی دکورهایش و در سالن‌هایش کسی انتظار خوبی نمی‌کشد! قائم بیمارستانی‌ است که ساعاتی از روز دخترهای بی‌قرارِ مادر را همراهی نمی‌کند! احمدآباد نسخه‌ی مادرم را پیچیده... نسخه‌ی مرا پیچیده... نسخه‌ی حسن آقا را هم... من همه‌ی ورودی‌های بی نگهبان قائم را بلدم اما این را فقط به شما می‌گویم که اصلا نمی‌دانید درد چطور نوشته می‌شود که حالا برایتان مهم باشد که بفهمید یا نفهمید از هر طرف بخوانید درد است! گفتن این جمله از نظر من بعد از کار در معدن، سخت‌ترین کار دنیاست. نمی‌دانم سمانه چطور این جمله را تکرار می‌کرد. سمانه دختر عمه‌ام است، دختر حسن آقا که احمدآباد نسخه‌‌اش را پیچیده! من بعد از سمانه راه قائم را یاد گرفتم. اما اگر قبل از او بودم، هیچ‌وقت این جمله را تکرار نمی‌کردم! من مادرم را طبقه‌ی سوم جایی پناه داده بودم که سنگینی نگاه هیچ‌کسی را نبیند. مادرم زیبا بود. یک شعر موزون بود که انگار روی وزن شاهنامه سروده شده بود، قوی و محکم و با ابهت... اما خرچنگ که به جانش افتاد، شعری نو شد که زیبایی‌اش را فقط شاعران کشف می‌کردند. پناهش دادم طبقه‌ی سوم و به همه گفتم تمام سرباز نگهبان‌ها ایستاده‌اند پای وظیفه‌‌اشان. اما سمانه می‌گفت من تمام ورودی‌های بی نگهبان قائم را بلدم. چقدر راحت می‌گفت! من که حالا تمام احمدآباد را سینه‌خیز می‌روم، دیگر هیچ‌وقت به ملاقات آدم‌های بعد از مادرم نمی‌روم. به تشییع جنازه نمی‌روم. به عزا نمی‌روم. من فقط می‌خواهم به مادرم بروم. من به مادرم رفته‌ام، هربار که در آینه خودم را نمی‌بینم؛ می‌بینم چقدر به مادرم رفته‌ام. روزت مبارک برای مادر🕊❤️ ملیحه‌ات