eitaa logo
سه شَنْبـِه هٰای مَــه‍ــدَوے
91 دنبال‌کننده
383 عکس
109 ویدیو
0 فایل
#سه_شنبه_های_مهدوی💚 #شاهرود مقدمه ای است برای یادآوریِ عزیزترینی که در این شلوغی های زندگی، شده است غریب ترین... تایادی کنیم ازکسی که همیشه به یادِ ماست😢 ارتباط بامـــــا: @Bit_com اینستاگرام: https://instagram.com/seshanbehaymahdavi?igshid=1039j6p
مشاهده در ایتا
دانلود
سه شَنْبـِه هٰای مَــه‍ــدَوے
🔹نام کتاب: کرامات حضرت مهدی(عج) 🔸ناشر: انتشارات کتاب جمکران 🍃🌸مقدمه ای از کتاب👇🏻 با نگاهی گذرا به س
🍃🌸شفای پسر بچه فلج یکی از اعضای هیئت امنای مسجد مقدس جمکران که بیش از ۲۰ سال است توفیق خدمت به این مسجد را دارد چنین بازگو می‌کند: به درستی خاطرم نیست که سال ۵۱ بود یا ۵۲. شبی از شب‌های جمعه، طبق معمول به مسجد مشرف شده بودم. جلوی ایوان مسجد قدیمی، کنار مرحوم حاج ابوالقاسم کارمند مسجد که داخل دکه‌ای که ویژه جمع آوری هدایا بود نشسته بودم. نماز مغرب و عشا به پایان رسیده بود و جمعیت کم و بیش مشرف می‌شدند. ناگهان خانمی جلو آمد ؛ در حالی که دست دختر ۱۲ ساله‌اش را گرفته بود و پسر بچه ۹ ساله‌ای را هم در آغوش داشت. نگاهی کردم و گفتم: بفرمایید! امری داشتید؟ سلام کرد و بدون هیچ مقدمه‌ای گفت: «من نذر کردم که اگر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف امشب فرزندم را شفا دهد ۵ هزار تومان بدهم. اکنون می‌خواهم هزار تومان بدهم». پرسیدم: «آمدی امتحان کنی؟» گفت: «پس چه کنم؟» بی‌درنگ گفتم:« نقدی معامله کن با قاطعیت بگو این ۵ هزار تومان را می‌دهم و شفای فرزندم را می‌خواهم!» کمی فکر کرد و گفت: «باشه قبوله و بعد ۵ هزار تومان را داد؛ قبض را گرفت و رفت». آخر شب بود و من این قضیه را به کلی فراموش کرده بودم. و به ناگاه از پشت پنجره خانمی را دیدم که دست پسر بچه و دخترش را گرفته بود و به سوی دکه می‌آمد. به نظرم رسید که پیشتر این دختر بچه را دیده‌ام ؛ ولی چیزی یادم نیامد. آن زن تا مرا دید با چشمانی مالامال از اشک شوق و قلبی از شکوه پروردگار، دست به دعا برداشت و مدام زیر لب تکرار می‌کرد و می‌گفت: «حاج آقا خدا به شما طول عمر بدهد! خدا انشاالله به شما توفیق بدهد!» پرسیدم: «چی شده خانم؟» گفت: «این بچه همان پسری است که در آغازین ساعات شب و هنگام آمدن نزد شما در این مکان مقدس به آغوش داشتم بعد پاهای کودک را نشان داد. هرچند که این گونه پیش آمدها برای ما تازگی نداشت؛ اما باز هم در نگاه اول برایم باور کردنی نبود. او به گونه‌ای شگفت انگیزی کاملاً بهبود یافته و کوچک‌ترین آثاری از ضعف یا فلج در پاهای پسرک نبود. زن چندین بار سفارش کرد که شما را به خدا کسی نفهمد. گفتم: «خانم! این رخدادها برای ما غیر منتظره نیست. کم و بیش همیشه اینجور معجزه‌ها را می‌بینیم». گفت: «انشاالله هفته دیگر با پدرش می‌آییم و به شکرانه این موهبت الهی، گوسفندی هم برای قربانی همراه می‌آوریم». هفته بعد که آمدند، گوسفندی را ذبح کردند و خیلی اظهار محبت و سپاسگزاری کردند. بچه را که دیدم او را بغل کردم و بوسیدم. خدا را صد هزار مرتبه سپاس! ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
🍃🌸شفای بیمار سرطانی بیماری من از یک سرماخوردگی ساده آغاز شد؛ کمتر از ۲۵ روز، به اندازه‌ای حالم رو به وخامت گذشت که در بیمارستان شهید سید مصطفی خمینی بستری شدم. نمی‌توانستم خوراکی بخورم و پزشکان مرا به وسیله سرم و دارو زنده نگه داشته بودند. روزی یکی از بستگان به عیادت هم آمد هنگامی که رفت، در برابر دیدگان من سید بزرگواری وارد اتاق شد. اتاق ما سه تخت داشت. آقا روبروی تخت من ایستاد و فرمود: «چرا خوابیده‌ای؟» گفتم: «بیمار هستم. پیش از این بیمار نبوده‌ام. چند روزی است که اینطور شده‌ام». آقا فرمود: «فردا بیا جمکران!» صبح، هنگامی که پزشک برای معاینه آمد، گفتم: «نمی‌خواهم معاینه‌ام کنید!» گفت: «مسئولیت دارد». گفتم: «خودم به عهده می‌گیرم، اگر بمیرم خودم پاسخگو خواهم بود ولی من درمان شده‌ام. امام زمان مرا شفا داده‌اند». دکتر پوزخندی زد و با شوخی گفت: «امام زمان (عج) که در چاه است!» پرستار تا خواست سرم مرا وصل کند، مانع شدم. هنگامی که خانواده‌ام به دیدنم آمدند، گفتم: «مرا حمام ببرید تا آماده رفتن به مسجد جمکران شوم!» قربانی‌ای فراهم کردم و بی‌درنگ به مسجد مشرف شدم. در بین راه پی در پی بر سرم می‌زدم و آقا امام زمان(عج) را صدا زده و از عنایت آن حضرت به این حقیر سپاسگزاری می‌کردم. با اینکه مدتی بود در دستگاه گوارش احساس ناراحتی می‌کردم؛ گویی تکه سنگی در شکمم قرار داشت که میل به غذا خوردن را در من می‌کشت؛ اما پس از آن دیدار روحانی، اشتهایم کم و بیش برگشت و انگار آن سنگ کاملاً از بین رفته بود. البته هنوز هم غذا خوردن برایم اندکی دشوار است که امیدوارم دوباره امام زمان(عج) شفایم دهد (انشاالله). ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
🍃🌸شفای ملفوج و سفارش به دعای فرج یکی از خدمه جمکران می‌گوید: یک روز قبل از عاشورای حسینی در مسجد جمکران مشغول قدم زدن بودم. مسجد بسیار خلوت بود. ناگهان متوجه مردی شدم که بی‌اندازه هیجان زده بود و به هر یک از خدام که می‌رسید آنها را در آغوش می‌کشید و می‌بوسید. جلو رفتم تا ماجرا را جویا شوم؛ اما همین که به او رسیدم مرا نیز در آغوش کشید، بوسید و مانند ابر بهار اشک از گونه‌هایش جاری شد. هنگامی که ماجرا را از او جویا شدم گفت: « چندی پیش با یک خودرو تصادف کردم و فلج شدم. پاهایم از کار افتاد. هر شب به خدا و ائمه معصومین علیه السلام متوسل می‌شدم. امروز، همراه خانواده‌ام به مسجد آمدم. از ظهر به بعد حال خوشی داشتم؛ به آقا امام زمان (عج) متوسل شدم و از اعماق وجود از ایشان درخواست شفای عاجل کردم. نیم ساعت پیش، ناگهان متوجه شدم که مسجد، نوری عجیب و بوی خوشی دارد. به اطراف نگاه کردم و دیدم که مولا امیر مومنان، امام حسین قمر بنی هاشم و امام زمان(عج) در مسجد حضور دارند. با دیدن آنها دست و پای خود را گم کردم و نمی‌دانستم چه کنم؟! در این هنگام امام زمان به من نگاه کردند و همان لحظه، لطف ایشان شامل حالم شد و به من فرمودند: «شما خوب شدید! بروید و به دیگران بگویید که برای فرج من دعا کنند که انشاالله ظهور نزدیک است. بعد ادامه دادند: امشب عزاداری خوب و مفصلی در اینجا برپا می‌شود که ما حضور داریم». خادم می‌گوید: «مرد شفا گرفته یک انگشتری طلا به دفتر داد و با خوشحالی از اینجا رفت. مسجد خلوت بود. آخر شب، هیئتی از تبریز به جمکران آمد و به عزاداری و نوحه خوانی پرداختند. مجلس بسیار باحال و سوزناکی بود. من همان لحظه به یاد حرف آن مرد افتادم». ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
🍃🌸شفای مسموم در حال مرگ به سبب مسمومیت، چند روزی در بیمارستان نمازی شیراز، بی هوش بودم. پزشکان از مداوای من قطع امید کرده بودند‌. برادرم که در آن لحظات کنار تخت من بود، می‌گفت: «دیدم که خط صافی روی صفحه‌ای از نوار قلب را نشان می‌داد، نمایان شد». او گریه می‌کند و خود را روی من می‌اندازد. پزشکان او را از اتاق بیرون می‌برند و دستگاه را از بدن من جدا می‌کنند. آنها می‌خواستند جنازه‌ام را تحویل دهند که ناگهان آثار حیات به یکباره در من هویدا می‌شود: قلبم دوباره آغاز به کار می‌کند و فشار خون از ۳ به ۱۰ می‌رسد. پزشکان مرا شتابان برای دیالیز و تصفیه خون به بیمارستان سعدی و صحرایی می‌فرستند؛ ولی باور آنان بر این بود که اگر دیالیز هم می‌شدم، باز هم معلوم نبود که زنده بمانم؛ اما من دوباره زنده شدم. عمه‌ام که زن مومن و با تقوایی است و همیشه ائمه معصومین علیه السلام را در خواب می‌بیند و ۷۹ سال سن دارد؛ هنگامی که حال من بسیار بد بود و خبر مرگ مرا به او داده بودند، همان شب در خواب امام زمان (عج) را می‌بیند که حضرت فرموده بودند: «نترسید و ناراحت نباشید که ما شفای جوان شما را از خدا خواسته‌ایم. خداوند جوان شما را شفا خواهد داد». عمه‌ام از خواب برمی‌خیزد و بوی عطر آقا را استشمام می‌کند و به اعضای خانواده خبر شفای مرا می‌دهد. ابتدا همه او را مسخره می‌کنند؛ ولی سرانجام معجزه رخ می‌دهد. من نیز بعد از این معجزه برای قدردانی به مسجد جمکران مشرف شدم.        ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
🍃🌸دعا برای فرزنددار شدن ۱۶ سال بود که ازدواج کرده بودم؛ ولی صاحب فرزند نمی‌شدم. مراجعه به پزشکان متخصص و مصرف داروهای گوناگون، نتیجه به همراه نداشت. پزشکان بر این باور بودند که من و همسرم سالم هستیم؛ اما چرایی و جدا نشدن ما را تشخیص نمی‌دادند. روزی یکی از دوستان به من گفت: «کمتر به دکتر مراجعه کن. برو به پیشگاه آقا امام زمان(عج) و از حضرت خواسته از را طلب کن». با دل شکسته و امیدوار به مسیر جمکران مشرف شدم و بعد از خواندن نماز، با تمام وجود متوسل شدم. چند روزی نگذشت که حضرت میانجی فیض شده و خداوند هم یک فرزند پسر به من عطا فرمود که به لطف خدا سالم و حالش خوب است.        ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
🍃🌸شفای پیوند انگشتان یکی از خدمه جمکران به نام آقای« ع ف» می‌گوید: انگشتان شخصی زیر دستگاه ضربه می‌خورد. همان جا نیت می‌کند که اگر انگشتان او خوب شود و در عمل پیوند کامل بگیرد، نخستین چیزی که می‌سازد به نیت حضرت مهدی به مسجد جمکران بیاورد. اکنون انگشتان او پیوند خورده و بهبود یافته است و با همان انگشتان کار می‌کند. او با دست خود گلدانی برنجی ساخت و به عنوان هدیه به مسجد مقدس جمکران آورد و آن را به دفتر هدایا و نذورات تحویل داده است.        ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
🍃🌸شفای کسی که لال شده بود این جانب «ع.م» فرزند حسین ساکن شاهرود در اثر اصابت ضربه‌ای به جمجمه‌ام بیهوش و به بیمارستان اعزام شدم و بعد از گذشت ۴۸ ساعت مرا مرخص کردند در همان هنگام و بر اثر آن ضربه سخت قوه گویایی خود را از دست داده و لال شدم برای مداوا و به چندین پزشک مجرب در تهران و شهرستان‌ها مراجعه کردم ولی نتیجه‌ای حاصل نشد بر آن شدم تا برای زیارت به قم بیایم و در شب چهارشنبه به نیت پوشیدن جامه شفا به مسجد جمکران مشرف شوم و صبح چهارشنبه برای ادای نماز صبح از خواب برخاستم و در حالت لالی مانند گذشته رو به قبله ایستادم که نماز بخوانم ناگهان در وسط نماز متوجه شدم که می‌توانم حرف بزنم به برکت عنایات امام زمان (عج) زبانم باز شد و بقیه رکعت‌های نماز را با حالت عادی خواندم.        ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
🍃🌸شفای بیمار آقای «ع.الف» می‌گوید: سه سالی بود که از بیماری فیستول رنج می‌بردم تا اینکه با گرفتن عکس رنگی و تشخیص پزشک مربوطه بر آن شدم تا به صورت قطعی در بیمارستان نکویی قم بستری شده و تن به تیغ جراحان بسپارم. پیش از انجام جراحی و رفتن به بیمارستان شب چهارشنبه پنجم شعبان به مسجد جمکران مشرف شده و با انجام مستحبات مسجد و توسل به حضرت مهدی روانه بیمارستان شدم مقدمات عمل فراهم شد از سینه‌ام عکس گرفتند ۲۴ ساعت پیش از عمل در بیمارستان بستری بودم وقتی پزشک مرا در راهروی بیمارستان دید پرسید برای عمل آمدی چاقوی ما تیز است صبح پنجشنبه مرا روی تخت عمل جراحی خواباندند و سرم وصل کردند من در همان حال به امام زمان متوسل شده بودم همین که خواستند مرا بیهوش کنند ناگهان آقای دکتر با چهره متعجب و صدای مملو از شگفتی گفت شما احتیاج به عمل ندارید ناراحتی شما کاملاً برطرف شده است.        ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
🍃🌸توجه امام زمان (عج) به زائران امام رضا (ع) افسوس که عمری پی اغیار دویدیم از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم شاها ز فقیران درت روی مگردان بر درگهت افتاده به صد گونه امیدیم حجت‌الاسلام والمسلمین شیخ مهدی حائری تهرانی در مصاحبه ای با واحد ارشاد و امور فرهنگی مسجد قدس جمکران عنایتی که از امام زمان (عج) در سفر مشهد مقدس به ایشان و همراهانشان شده است چنین بازگو می‌کند: «۲۸ اسفند ماه همراه برخی از دوستان اهل علم و مداح تهرانی و شماری از مسئولان کشور با هواپیما عازم مشهد مقدس بودیم. وقتی هواپیما به فرودگاه مشهد رسید داشتیم برای پیاده شدن آماده می‌شدیم که گفتند هواپیما دچار نقص فنی شده و نمی‌تواند در باند فرودگاه بنشیند نزدیک به یک ساعت هواپیما در آسمان مشهد سرگردان بود که سرانجام ناچار شدیم به تهران برگردیم همه سرنشینان نگران بودند خلبان و خدمه هواپیما علت را نمی‌گفتند ولی هنگامی که یکی از مسئولان به طور خصوصی از خلبان پرسید گفت که هنگام فرود چرخ‌های هواپیما باز نشده بود هرچه تلاش کردند نتیجه‌ای نداد همچنین گفت که دستور دادند تا آتش نشانی آماده باشد چون احتمال سقوط و آتش گرفتن هواپیما می‌رود همین که به نزدیکی‌های فرودگاه تهران رسیدیم اعلام کردند ما به هیچ وجه نتوانستیم چرخ‌های هواپیما را باز کنیم و امکان نشستن به گونه عادی وجود نداره و باید آماده سقوط باشیم اگر کسی دندان مصنوعی دارد بیرون بیاورد همه کفش‌هایشان را درآورند و هر کس عینک دارد برداردناگفته پیداست که انسان در چنین موقعیتی چه حالی پیدا می‌کند من هم مانند دیگران منقلب شده بودم و در همین لحظات عمامه‌ام را برداشتم و گفتم آقایان اگر آخرین لحظه زندگیمان است بهتر است به امام زمان حجت بن الحسن متوسل شویم همه منقلب بودیم دستم را روی سرم گذاشتم و گفتم همه بگویید یا اباصالح المهدی ادرکنی همه با حال توسلی که داشتند با صدای بلند می‌گفتند یا اباصالح المهدی ادرکنی سرگرم ذکر و در حال توسل بودیم که ناگهان خلبان فریاد زد مژده مژده امام زمان عنایت فرمود چرخ‌ها باز شد یک صدا صلوات فرستادیم هواپیما به سلامت روی زمین نشست بی گمان یقین داشتم که تنها معجزه امام زمان بود که ما را در آن لحظات پایانی رهایی داد و به زائران جدش امام رضا توجه فرمود.        ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
🌸🍃درمان بیماری قلبی پسر بچه‌ای به نام«ع.ز» می‌گوید: من ناراحتی قلبی مادرزادی داشتم و بستگانم برای مداوا و یافتن کورسوی امیدی در تهران به پزشکان بسیاری از جمله دکتر طباطبایی مراجعه کرده بودند‌ ایشان اظهار کرده بود:« قلب بیمار باید جراحی شود و تا به سن شش سالگی نرسد نمی‌توان این امر مهم را انجام داد. در صورت جراحی هم تنها پنجاه درصد احتمال بهبودی وجود دارد». یکی از اقوام ما هر چهارشنبه مردم را با هیئت به مسجد جمکران آورد. من توانایی راه رفتن نداشتم بنابراین مرا بغل کرد و داخل مسجد برد و نشانی محل خود را به من گفت و رفت. من در مسجد دراز کشیده بودم. اندکی دعا کردم و به درگاه الهی تضرع و توسل جستم. به دلیل خستگی خوابم برد در خواب آقا امام زمان (عج) را دیدم که چهره‌ای نورانی و با تن‌پوش و عمامه سبز نزدیک من آمد و فرمود:« برخیز شفا گرفتی!» بعد به سرو سینه‌ام دستی کشید و دوباره فرمود:«برخیز!» ناگهان از خواب پریدم و احساس کردم که حالم خیلی خوب است من که از آغاز توانایی راه رفتن نداشتم بی اختیار دویدم تا جای راننده را پیدا کنم همین که او را دیدم خود را در آغوشش انداختم.        ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi