eitaa logo
ستاد نهضت پیشرفت بانوان کشور
1هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
349 فایل
ستاد نهضت پیشرفت بانوان کشور ID کانال : @setad_Nehzatpishraft ارتباط با ادمین: @Dabirkhane_NPB
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی برای خادمی بستن شال و روسری انتخاب شدم، به این فکر میکردم که اتفاقات اخیر باعث شده که بین امثال ما و دخترای کم حجاب و بی حجاب شهر فاصلهٔ زیادی احساس بشه و اینکه کمتر کسی حاضر میشه که قبول کنه براش روسری بزاریم ولی توکل بر خدا کردیم و روز میلاد کریم اهل بیت امام حسن مجتبی(علیه السلام) به دل شهر رفتیم تا در حد خودمون کاری کنیم که این محبته برگرده و فاصله ها کم و کمتر بشه.. بعضی ها اومدن گلدون گل رو گرفتن و پرچم امام حسین هم زیارت کردن و پیشنهاد ما رو قبول نکردن و با تشکر رد شدن، بعضی ها هم از پشت فضاسازی میرفتن تا برخوردی نداشته باشن و یه عده هم از جلو رد میشدن و اصلا نگاه نمیکردن! اما بین این شلوغی ها دختر های گلی مثل این عزیز بودن که دوست داشته باشن پوشش ِ به سبک مارو تجربه کنن... دختری بود بدون روسری؛ با کتی کوتاه و جلو باز به همراه خاله اش در حال رفتن بود. دعوتش کردم و خداروشکر خیلی استقبال کرد اول گفتم شاید واکنش خاصی نشون نده ولی از برق تو چشماش و جیغ آرومی که کشید ذوق کردنش رو نه تنها من بلکه دوستان دیگه هم حس کردن؛ انگار طعم عاشقانه ای رو که ما با حجاب می چشیم رو درک کرده. امیدوارم همه ی دختران سرزمینم طعم شیرین حجاب رو با عنایت حضرت زهرا و با قلبشون حس کنن. استان مازندران
آمده بود برای زیارت پرچم... تیپ سبز آبی زده بود و یک عینک آفتابی خفن! بعد اینکه گیره تعارف کردیم گفت: این روسری ها هم هدیه ست؟ گفتیم: بله؛ اما برای خانمهایی که روسری ندارند... گفت: به منم بدین... کلی با اشتیاق اصرار کرد و نشد که رد کنیم. گفتیم : باشه یه دونه انتخاب کن. گفت: شما خودتون برام انتخاب کنید. لحظه ای اشتیاق از چشمانش و خنده از لب هایش جدا نمیشد. روسری که به مانتویش بیاید انتخاب کردیم. گفتیم: پس بذار برات گیره بزنیم. مردد نگاه کرد و گفت: نه بهم نمیاد. بالاخره اصرار ما چربید وقتی گیره را بستیم و خودش را در آینه دید جیغ ریزی زد وگفت شبیه حاج خانوما شدم... عینک را زد و خداحافظی کرد و رفت. بعید میدیدم که بماند در این حالت. اما خب به تجربه اش می ارزید... فردا شبش رفتیم چند مغازه بالاتر از موکب که روسری بخریم. صاحب مغازه آشنا بود... یک مانتو سبز آبی تنش بود و یک روسری زرد که همانطور لبنانی گیره خورده بود... خندید و گفت: من از دیروز دیگه با حجاب شدم. دستتون درد نکنه و من هنوز با خودم تکرار میکنم: چه خوب گفته ای که یک قدم در مسیر من بردار هزار قدم دیگرش را من برمیدارم... خادم الحسین؛ مسئول بستن روسری ↪️ استان مازندران