برشی از کتاب📒
🦋جنازهام را تحويل خانوادهام ندهيد
پيکرش را با دو شهيد ديگر تحويل بنياد شهيد داده و گذاشته بودند سردخانه. يکيشان آمد به خوابم و گفت: «جنازة مرا فعلاً تحويل خانوادهام ندهيد.»
از خواب بيدار شدم. هر چه فکر کردم کدام يک از اين دو نفر بوده، نفهميدم. گفتم: «ولش کن، خواب بوده ديگه!»
فردا قرار بود جنازهها را تحويل بدهيم که شب دوباره خواب همان شهيد را ديدم. دوباره همان جمله رو بهم گفت. اين بار فوراً اسمش را پرسيدم.
گفت: «امير ناصر سليماني.»
از خواب پريدم، رفتم سراغ جنازهها. روي سينة يکيشان نوشته بود: شهيد امير ناصر سليماني
بعدها متوجه شدم توي اون تاريخ، خانوادهاش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند. شهيد خواسته بود مراسم ازدواج برادرش بهم نخوره!»
کتاب ما زنده ایم_شهیدامیرناصرسیلمانی
🆔@setaregaannderakhshan🌺
🆔@setareganederakhshan🌺
هدایت شده از کنگره ملی بزرگداشت ۲۴هزار شهید استان اصفهان
❌ یک خبرایی تو راهه😁😍
🌹منتظر رونمایی کتاب های جدید باشید🌹
نام کتاب: راه بلد📘
به قلم✏️سرکار خانم صفاییه
#کتاب
#پیشنهادی
#کتاب_جدید
#شهید_عباس_کریمی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#انتشارات_ستارگان_درخشان
با ما همراه باشید و کانال مارا به دوستان خود معرفی کنید😍👇
@setareganederakhshan
https://eitaa.com/joinchat/1293484218C0c5886aed0
هدایت شده از خبرگزاری بسیج کاشان
⭕️آئین رونمایی از کتاب راه بلد 📖
🔰نگاهی داستانی به زندگی فرمانده شهید سردار حاج عباس کریمی قهرودی
📌 مکان:فرهنگسرای مهر، تالار مهرگان
🗓 زمان:دوشنبه ۱۴۰۱/۱۲/۲۲
🕥 ساعت: ۱۰:۳۰ صبح
#کتاب_جدید
#شهید_عباس_کریمی
📒کتاب راه بلد
با قلم✏️سرکار خانم صفائیه
نگاهی داستانی به زندگی شهید عباس کریمی قهرودی🌹
🔶کاری از انتشارات ستارگان درخشان🔶
#رونمایی_کتاب
#انتشارات_ستارگان_درخشان
#شهید_عباس_کریمی_قهرودی
#کاشان
@setaregaannderakhshan
❌❌توجه!!توجه!!❌❌
انتشارات ستارگان درخشان برگزار میکند:
🔶رونمایی از کتاب📚 راه بلد
🔶به قلم✏️سرکار خانم صفائیه
🔶 دوشنبه ۱۴۰۱/۱۲/۲۲ ساعت ۱۰:۳۰
❌همراه با لایو زنده
با ما همراه باشید👇
@setaregaannderakhshan
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیین رونمایی از کتاب راه بلد
امروز دوشنبه ۱۴۰۱/۱۲/۲۲ ساعت ۱۰:۳۰ صبح رونمایی از کتاب راه بلد به قلم سر کار خانم صفائیه با حضور فرمانده ناحیه و مسئولین شهری و مادر گرامی شهید بزرگوار در تالارمهرگان کاشان برگزار شد .
#رونمایی_کتاب
#انتشارات_ستارگان_درخشان
#کتاب_راه_بلد
#شهید_عباس_کریمی_قهرودی
🆔@setaregaannderakhshan
🆔@setareganederakhshan
هدایت شده از Sayedhamed
#هویت_من
داستان هشتم
برگرفته از #کتاب #ما_زنده ایم
راوی:مادرشهید #علی_اکبر #نظری ثابت
سر مزارش نشستم و توی حال خودم بودم. جوانی با ظاهری خیلی شیک و امروزی آمد نشست کنار سنگ مزار فرزندم و شروع کرد به فاتحه خواندن!
پرسید:((شما که هستید؟))
گفتم:((مادر شهید هستم، کاری داشتید؟!)) گفت:((من مشکلی داشتم که این شهید برایم حل کرد.))
گفتم:((چطور #مادر؟))
گفت:(( هفته پیش به گلزار آمدم.دیدم آقایی با عکس این شهید اینجا نشسته است. من اصلا علاقه و اعتقادی به شهدا، گلزار و این مسائل نداشتم. با خودم گفتم اگر این شهید مشکل مرا حل کند پس معلوم است شهیدان حساب و کتابی دارند .همان شب شهید شما با همان لباس رزم و پوتین به خوابم آمد و رو به من کرد و گفت: چون به شهدا توسل کردی آمدم تا مشکل تورا حل کنم. برو خیالت راحت باشد که مشکل تو کاملا حل شده و دیگر هیچ غصه نخور. فردای آن روز مشکلم حل شد. از آن روز تا به حال هر بار که به گلزار بیایم، بر سر مزار پسر شما میآیم.))
یک مرتبه همسرم تعریف میکرد که روزی دیدم دختر خانم جوانی نشسته کنار قبر علی اکبر و فاتحه میخواند . فاتحه خواند وگریه کرد. انگار مثل خواهری بود که برای برادرش گریه میکند. گریه اش که تمام شد،گفتم:((دختر خانم شما با این شهید آشنا هستید؟))
گفت:((نه،من بچه سبزوار هستم و در قم درس می خوانم چند شب پیش خواب دیدم که این #شهید بزرگوار به نزدم آمد و گفت:آمده ام اینجا تا به شما بگویم این اموال و امکاناتی که برای شما خرج و هزینه می شود از اموال بیت المال است .شما در دو کار سستی و کاهلی میکنید، اول نماز و دوم درس! همان جا ازایشان سوال کردم که مزارتان کجاست؟ دقیقا اسم و نشانی مزار خودش را داد.))
پس از آن حدود سه سال هر عصر پنجشنبه زودتر از من، آن دختر خانم می آمد و شروع میکرد به قرآن خواندن بر سر مزار فرزندم.
***************************
جلست علی رأس قبره و کنت قد اختلیت بنفسی. جاء شاب عصری و ذو مظهر انیق جدا و جلس بجانب حجر قبر ابنی و بدأ بقراءة الفاتحة!
سأل: «من انتن؟»
قلت: «انا أم الشهید، هل عندکم شئ؟!»
قال: «کانت عندی المشکلة التی حلّها لی هذا الشهید.»
قلت: «کیف یا ابنی؟»
قال: «فی الاسبوع الماضي جئت الی روضة الشهداء. رأیت رجلا قد جلس هنا مع صورة هذا الشهید. انا لم یکن لدی فی نفسی أی اهتمام أو الإیمان الی الشهداء و روضة الشهداء و هذه القضایا علی الإطلاق. قلت مع نفسی إن یحلّ هذا الشهید مشکلتی، فیتضح أن الشهداء لیدیهم الحساب. نفس ذلک اللیل جاء شهیدکن مع الزی القتالي و الجزمة فی نومی و التفت الی و قال: «جئت لأحل مشکلتک؛ بسبب أنک توسلت بشهداء. اذهب و لا تقلق بشأن هذا الأمر لأنّ قد حلّت مشکلتک تماما و لا تحزن بعد الآن ابدا. غد ذلک الیوم حلّت مشکلتی. من ذلک الیوم الی الآن کل مرّة اجئ الی روضة الشهداء، آتی الی رأس قبر ابنکن.»
مرة کان یحکی زوجی أننی یوما رأیت بنتا شابة جالسة بجانب قبر علی اکبر و تقراء الفاتحه. قرأت الفاتحة و بکت. کأن کان کأخت تبکی علی اخیها. عندما انتهی بکاءها، قلت: «یا ابنتي هل انتن تعرفن هذا الشهید؟»
قالت: «لا، انا من اهالي مدینة سبزوار و ادرس بالقم. قبل عدة لیالی رأیت فی المنام أنّ هذا الشهید جاء عندی و قال: قد جئت الی هنا لأقول لکن أنّ هذا الممتلکات و المرافق التی تقضی لکن و تخصص لکن، هی من ممتلکات بیت المال. انتن کسالی فی أمرین، الاول الصلاة و الثانی الدرس! فی نفس ذلک المکان سألت منهم این مقبرتکم؟ قال اسم و عنوان قبره بالضبط.»
من بعده تقریبا بمدة ثلاث سنوات کل خمیس فی المساء تلک البنت کانت تجئ قبل منی و تبدأ بقراءة الفاتحة علی رأس قبر ابنی.
مأخوذة من کتاب نحن احیاء
راویة: أم الشهید علی اکبر نظری ثابت
@setareganederakhshan
@setaregaannderakhshan
35.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستند فرماندهان
🎥قسمت ۱۰ شهید عباس کریمی
گفته بود یا زهرا رمز زندگی من است...
۲۴ اسفند سالروز شهادت سردارعباس کریمی قهرودی 🌹🌹
#انتشارات_ستارگان_درخشان
#شهید_عباس_کریمی_قهرودی
#کتاب_راه_بلد
🆔@setareganederakhshan
🆔@setaregaannderakhshan
🦋فرمانده
مرد، همان طور که تمرین نیروها را نگاه میکرد، آرام گفت: «اون هم مثل همۀ بسیجیهاست دیگه.»
بسیجی نگاه تندی به مرد کرد. فکر میکرد چطور ممکن است عباس کریمی، فرمانده لشکر، مثل او باشد. سلاحش را برداشت و بلند شد. گفت: «من آرزو میکنم یه بار فرمانده رو ببینم، اون وقت تو میگی اون مثل همۀ بسیجیهاست؟ حالا اگه دوست داشتی بیایی گردان ما، به من بگو تا شاید بتونم برات کاری بکنم. بعد از سخنرانی بیا پیش من.»
ساعتی بعد، روی زمین صافی که دورتادور آن را خاکریز گرفته بود، بسیجیها جمع شده بودند. وقتی میدان پر شد از بسیجیها، یکی جلوی روی همه قرار گرفت و صحبت کرد: «بسمالله الرحمن الرحیم. این آخرین تمرین قبل از عملیات بود که انجام دادیم. برادر عباس کریمی، فرمانده لشکر، توی میدون حضور دارن و الان قراره دربارۀ مانور و عملیات صحبت کنن. تا برادر کریمی برای سخنرانی تشریف بیارن، همه صلوات بفرستین.»
عباس میکروفون را دست گرفت و شروع کرد به صحبت. نوجوان بسیجی حیران مانده بود. چیزی را که میدید، باور نمیکرد.
سخنرانی که تمام شد، جمع بسیجیها به هم خورد. همه ریختند دور فرمانده لشکر و او را غرق بوسه کردند. نوجوان بسیجی هم جلو رفت. جمع را میشکافت و راه باز میکرد. شانهها را میگرفت و خود را میکشید جلو. خود را به فرمانده عباس رساند. لحظهای نگاهشان درهم گره خورد. نوجوان بسیجی دست عباس را گرفت و گفت: «خب چی میشد از همون اول میگفتی فرمانده لشکری!»
دیگر نتوانست چیزی بگوید. بغض مجالش نداد. خودش را انداخت در آغوش عباس.
کتاب راه بلد- روایتی اززندگی شهید عباس کریمی قهرودی
القائد
الرجل، کان یری تمارین القوات و قال منخفضا: «هو ایضا مثل سائر القوات الباسیج.»
الشخص التعبوی نظر الی الرجل نظرة حادة. کان یفکر أنّ کیف یمکن ان یکون عباس کریمی، قائد الفیلق، مثله. اخذ اسلحته و قام. قال: «انا اتمنی ان اری القائد مرة واحدة و انت تقول هو مثل سائر القوات الباسیج؟ مع هذا إن ترید أن تعال الی کتیبتنا، قل لی حتی ربما استطیع ان افعل لک شیئا. بعد الخطابة تعال الی جانبی.»
بعد ساعة، کان قد اجتمعوا القوات الباسیجیة علی ارض منبسطة محاطة بالتل. عندما الساحة امتلئت من القوات، قام شخص امام الجمیع و تکلم: «بسم اللّه الرحمن الرحیم. هذا کان آخِر تمرین فعلنا قبل العملیة. الاخ عباس کریمی، قائد الفیلق، حاضر فی الساحة و الآن من المقرر ان یتحدثون حول المناورة و العملیة. حتی یأتون الاخ کریمی للمحاضرة، جمیعا صلوا علی محمد و آل محمد.»
اخذ عباس میکروفون بیده و بدا بالتکلم. الشاب الباسیجی کان قد تفاجأ. کان لا یصدق ماذا یری.
اذا تمت الخطاب، انقلب ترتیب و نظم تجمع الباسیجیون. کلهم اجتمعوا حول قائد الفیلق و أمطروه بالقبلات. ایضا تقدم الشاب الباسیجی. كان یخترق الحشد و يفتح الطريق. کان یاخذ الاکتاف و یجذب نفسه الی الأمام. اوصل نفسه الی القائد عباس. لحظة جعل وجههم لوجه. الشاب الباسیجی اخذ ید عباس و قال: «ماذا کان یحدث لو قلت انت قائد الفیلق منذ البداية!»
لم يعد بإمكانه قول أي شيء. ما اجازته البکاء. القی نفسه فی حضن عباس.
کتاب عارف الطریق _ روایة عن حیاة الشهید عباس کریمی قهرودی
🆔@setareganederakhshan
🆔@setaregaannderakhshan
هدایت شده از Sayedhamed
انا لله و انا الیه راجعون
خبر درگذشت مرحومه حاجیه خانم کریمی مادر شهیدان والامقام «حاج علی و جمال موحددوست» موجب تألم و تأثر خاطر گردید.
چنین شیرزنانی نماد صبر و مقاومت، ایثار و از خود گذشتگی هستند و برکات معنوی وجودی ایشان، ایران عزیز و نظام مقدس جمهوری اسلامی را بیمه کرده است.
بیتردید مجاهدتهای فاطمی آن بانوی مؤمنه و صالحه در تربیت فرزندانی برومند، انقلابی و ولایتمدار ذخیرهای عظیم و ارزشمند نزد پروردگار کریم برای سربلندی آن مادر پاکدامن و عاشق اهلبیت عصمت و طهارت علیهالسلام در روز عقبی خواهد بود.
این مصیبت جانسوز را به بیت معزی آن مادر گرامی تسلیت و تعزیت عرض نموده و از درگاه خداوند متعال برای آن فقیده سعیده رحمت واسعه الهی و همنشینی با حضرت زهرا (س) و برای مصیبت دیدگان ارجمند صبر و شکیبایی مسئلت مینماییم.
امید است به فضل الهی روح مطهره آن مرحومه مغفوره در جوار حضرت زینب کبری (س) قرین مغفرت و رحمت ربوبی شود.
دبیرخانه کنگره ملی شهدای استان اصفهان.ستارگان درخشان
#سردارموحددوست
#کنگره_ملی_شهدای_استان_اصفهان
#ستارگان_درخشان
@setareganederakhshan
هدایت شده از کنگره ملی بزرگداشت ۲۴هزار شهید استان اصفهان
#هویت_من
داستان نهم
برشی ازکتاب #کاک_موسته_فا_ #شهیدمصطفی_طیاره
سر سفره، فاطمه لقمۀ دومسومش بود که نان توی دستش خشک شد.
- مصطفی، من بهخاطر تو رفتم نون تازه خریدم؛ چرا نون بیاتها رو میخوری؟ چرا تخممرغ روی برنجت نمیذاری؟
مصطفی همان طور که سرش پایین بود و مشغولِ خوردن، گفت: «احتیاجی به تخممرغ و ماست نبود؛ چرا باید چند نوع غذا سر سفره باشه؟ این نونهایی رو هم که شما بهش میگی بیات، توی سنندج حکم طلا رو برای بچههای سپاه یا حتی روستاییهای اونجا داره؛ پس همینها کافیه.»
******************************
على السفرة، فاطمة كانت فی حال أکل لقمتها الثانیة أو الثالثة عندما يبس الخبز في يدها.
_مصطفى! انا ذهبت و اشتریت الخبز الطازج لاجلك؛ لماذا تاكل الخبز القديم؟ لماذا لا تضع البيض على الرز؟
مصطفى في نفس حالة في راسه المنحني و هو مشغول في الاكل قال: «لم يكن هناك حاجة للبيض و اللبن؛ لماذا يجب علينا وضع اكثر من نوع غذاء على السفرة؟ هذه الخبز الذي تقولين عنها قديمة، في سنندج لأعضاء الحرس الثوری او لاهل القرى هي بحكم الذهب، اذا فهذا فقط كافي.»
جزء من کتاب کاک موسته فا _ الشهید مصطفی طیاره
#ستارگان_درخشان
#کنگره_ملی_شهدای_استان_اصفهان
#اصفهان
@setareganederakhshan
هدایت شده از Sayedhamed
#هویت_من
برشی از کتاب📒
🦋جنازهام را تحويل خانوادهام ندهيد
پيکرش را با دو شهيد ديگر تحويل بنياد #شهيد داده و گذاشته بودند سردخانه. يکيشان آمد به خوابم و گفت: «جنازة مرا فعلاً تحويل خانوادهام ندهيد.»
از خواب بيدار شدم. هر چه فکر کردم کدام يک از اين دو نفر بوده، نفهميدم. گفتم: «ولش کن، خواب بوده ديگه!»
فردا قرار بود جنازهها را تحويل بدهيم که شب دوباره خواب همان شهيد را ديدم. دوباره همان جمله رو بهم گفت. اين بار فوراً اسمش را پرسيدم.
گفت: «امير ناصر سليماني.»
از خواب پريدم، رفتم سراغ جنازهها. روي سينة يکيشان نوشته بود: #شهيد_اميرناصرسليماني
بعدها متوجه شدم توي اون تاريخ، خانوادهاش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند. شهيد خواسته بود مراسم ازدواج برادرش بهم نخوره!»
#کتاب_ما زنده_ایم _شهیدامیرناصرسیلمانی
*****************************
لا تقوموا بتسليم جنازتي الی عائلتی
تم تسليم جسده مع جسدين شهيدین آخر و تم وضعهم في براد الموتى. اتى واحد منهم الى منامي و قال لي: «لا تقوموا بتسليم جنازتي الى عائلتي في هذه الفترة.»
استيقظت من النوم. فكرت كثيرا لأعرف اي الشهيدين هو، ولكنني لم افهم. قلت بيني و بين نفسي: «انس الموضوع، كان فقط مناما!»
غدا كان من المقرر تسليم الاجساد و في نفس الليلة رايت مناما آخرا لنفس الشهيد. مجددا كرر نفس الجملة. في هذه المرة سالته بسرعة عن اسمه.
قال: «امير ناصر سليماني.»
استیقظت فجأة من نومي و ذهبت نحو الجنائز. کان قد كتب على صدر واحد منهم: الشهيد امير ناصر سليماني. بعد ذلك فهمت أن في ذلک التاريخ، كانت العائلة مشغولة بزواج ابنها. لم يرد الشهيد ان تقع مشكلة في مراسم زواج اخوه!
کتاب نحن احیاء _ الشهید امیر ناصر سلیماني
🆔@setaregaannderakhshan🌺
🆔@setareganederakhshan🌺
هدایت شده از کنگره ملی بزرگداشت ۲۴هزار شهید استان اصفهان
🌹 خدایا امسال را سال شهادت من قرار بده ...
🔺️رفته سردار نفس تازه کند برگردد ...
💐 با ما همراه باشید 👇
@setareganederakhshan
📗برشی از کتاب
🔸غرق نمازش بود. آرامآرام کلمات را بر زبان ميآورد. قطرات اشک روي صورت زيبايش سُر ميخورد و ميافتاد. محو او شدم. بهراستي چرا مسعود اينقدر با همه فرق داشت؟!
در راه برگشت به او گفتم: «مسعود، تو خيلي خوبي و پيش خدا آبرو داري. براي من هم دعا کن که مثل خودت بشوم.» گفت: «هيچوقت پيش بندۀ خدا خودت را تحقير نکن!»
کتاب مهمان مامان- روایتی از زندگی شهید مسعود آخوندی
*************************************
🔸کان غریق فی صلاته. کان یلفظ الکلمات ببطء و هدوء. كانت الدموع تنهمر على وجهه الجميل و ینزلق و یسقط. محوت فیه. فی الحقیقة لماذا کان مسعود مختلف عن الآخرین لهذه الدرجة؟
فی طریق الرجوع قلت له: «مسعود! انت جید جدا و لک العرض عند اللّه. دع لی ایضا لأصیر مثلک انت.» قال: «لاتحقر نفسک أمام عبد اللّه ابدا!»
کتاب ضیف الأم _ روایة عن حیاة الشهید مسعود آخوندی
#معرفی_کتاب
#انتشارات_ستارگان_درخشان
#کتاب_مهمان_مامان
#شهید_مسعود_آخوندی
🆔@setaregaannderakhshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋بنگر حیرت عقل را و جرات عشق را
بگذار عاقلان مارا به ماندن بخوانند
راحلان طریق میدانند که ماندن نیز
در رفتن است🌹🌹🌹
سالروز شهادت شهید مرتضی آوینی
#انتشارات_ستارگان_درخشان
#شهید_آوینی
🆔@setaregaannderakhshan