eitaa logo
انتشارات ستارگان درخشان
481 دنبال‌کننده
371 عکس
115 ویدیو
3 فایل
انتشارات ستارگان درخشان با ۱۷ سال سابقهٔ درخشان. موضوعات: فرهنگ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس مجله مجازی هم‌رزم: @hamrazm_mag آیدی ادمین @n_setareganederakhshan
مشاهده در ایتا
دانلود
نام کتاب:یک دختر یک جهان یک دخترجهانی قیمت بااحترام:5000تومان چند جمله از کتاب:عبدالرحمن صدایش بلند و مردانه بود، به خواستگاریت آمده بود. وای چقدر ثروتمند و پولدار بود. اعداد و ارقام بزرگی به زبان می‌آورد: «من برای فاطمه(س)صد شتر پر از پارچه‌های گران‌قیمت مصری و ده‌هزار دینار سکۀ طلا، مهریه می‌دهم.» اما پدرت(ص) به تندی گفت: «من بندۀ پول و ثروت نیستم.» @setaregaannderakhshan
نام کتاب:پرواز با بال شکسته قیمت بااحترام:8000تومان چند جمله از کتاب: یک روز بعدازظهر در عملیات خیبر به‌سبب شدت آتش و دفع پاتک‌های دشمن در جزیرهٔ روطه زمین‌گیر شده بودیم. هیچ خاک‌ریز و جان‌پناهی هم نداشتیم. مهماتمان داشت تمام می‌شد. توی کانال کم‌عمقی به زمین چسبیده بودیم. اگر سرمان را بالا می‌آوردیم، تیر یا ترکش می‌خوردیم. عده‌ای از بچه‌ها شهید و زخمی شده بودند. گرسنگی و تشنگی و ضعف زیاد، چهرهٔ بچه‌ها را زرد و تکیده کرده بود. از شب قبل بی‌وقفه با دشمن درگیر بودیم. همه خسته و کلافه بودند. به‌علت تشنگی، لب‌ها خشک شده و ترک خورده بود. یک‌دفعه دیدیم... @setaregaannderakhshan
نام کتاب:حبیب خدا قیمت بااحترام:15000تومان چند جمله از کتاب: حبیب جز نخستین جانبازانی بود که توانست پزشک شود و در آن مقطع زمانی، بیماران تازه داشتند با چنین وضعیتی روبه‌رو می‌شدند. حتی اساتید نیز نسبت به این وضعیت موضع گرفتند؛ اما وقتی میزان تسلط و توانمندی او را در ارائۀ کنفرانس‌ها و گزارش‌ها دیدند، شروع کردند او را حمایت کنند. حبیب به آزمایشگاه می‌رفت و آزمایش بیمار را مورد بررسی قرار می‌داد. راجع به بیماری، ساعت‌ها تحقیق و تفحص می‌کرد... @setaregaannderakhshan
نام کتاب:روایت آخر قیمت بااحترام:10000 تومان چند جمله از کتاب: حسن فکر باز و روشنی داشت. وقتی انقلاب پیروز شد، می‌گفت: «ما هنوز اول راه هستیم و زیاد دل خوش به پیروزی‌های اولیه نباشین. دشمنان نمی‌ذارن ما راحت باشیم.» در خصوص اشخاصی که پایبند مسائل شرعی نبودند و گاهی تخلفاتی هم داشتند، می‌گفت: «نه امروز بلکه در آینده هم مراقب این افراد باشین؛ چون کسانی که الان از خون شهدا حیا نمی‌کنن، پس از جنگ هم به‌مراتب بیشتر در لغزش هستن.» یک روز در محله‌مان سین، اتفاقی افتاد و تعدادی از ریش‌سفیدان بنا به دلیل مصلحتی که می‌دیدند، از چند نفر خلاف کار حمایت کردند. حسن همه را جمع کرد و گفت... @setaregaannderakhshan
نام کتاب:یک مرد یک لشکر قیمت بااحترام:10000تومان چند جمله از کتاب : غروب یکی از روزهای کردستان، با چند نفر از بچه‌ها برای تهیه آذوقه و مهمات از ارتفاعات به پادگان می‌آمدیم که با سیدمصطفی روبه‌رو شدیم. غبار بر چهره‌اش نشسته بود و از خستگی نای راه رفتن نداشت. او را در آغوش گرفتم و گفتم: اینجا چه می‌کنی سید؟ این چه حال و روزی است؟! با خنده گفت... @setaregaannderakhshan
نام کتاب:تویی که دیرشناختمت قیمت بااحترام:10000تومان چند جمله از کتاب: در حالی که حدود ده‌هزار نفر از نیروهای بخت‌برگشتۀ عراقی در چنگال رزمندگان ایرانی در خرمشهر محاصره شده بودند، ناگهان یک فروند هلی‌کوپتر دشمن به قصد رساندن آذوقه و انتقال فرماندهان ارتش عراق از داخل شهر سر رسید. علی با حرکتی برق‌آسا خود را به زیر هلی‌کوپتر رساند و از فاصلۀ چند متری رگبار اسلحۀ خود را به‌طرف آن نشانه رفت و در حالی که هلی‌کوپتر دور خود می‌چرخید، سقوط کرد و منفجر شد. فیلم این صحنه را میلیون‌ها بیننده در ایران و جهان مشاهده کردند. @setaregaannderakhshan
نام کتاب:عزیزآقا قیمت بااحترام:10000تومان چند جمله از کتاب: راوی: نیرویی که وارد اطلاعات‌عملیات می‌شود، باید چه خصوصیاتی داشته باشد؟ برادر عزیزاله بابایی: اولین خصوصیتش این است که باید به اطلاعات‌عملیات علاقه داشته باشد. بسیاری از بچه‌ها بودند که دائم از اطلاعات‌عملیات حرف می‌زدند، ولی وقتی که آمدند، روحیۀ آن‌ها با یک گشت ضعیف شد و رفتند. پس به همین سبب، نیرو اول باید به این کار علاقه داشته باشد و هرجا که می‌رود اطلاعاتی کار کند تا موقعی که بخواهد برای گشت در شهر برود، آمادگی داشته باشد و وقتی کنار بعضی‌ها می‌نشیند، حرف اطلاعاتی از آن‌ها بپرسد و بگوید شما چه کار کرده‌اید و کجا رفتید و بداند در مناطقی که نیروهای محلی هستند آیا از عملیات خبر دارند یا نه؟ زیرا با کوچک‌ترین اشتباه به مشکل بزرگی برخورد می‌کنیم؛ چون از زمانی که دارخوین بودیم یک خاطره دارم که... @setaregaannderakhshan
نام کتاب:بازمانده حماسه هویزه قیمت با احترام:14هزارتومان چند جمله از کتاب: تانڪ مشڪل صفحه‌ڪلاج پیدا می‌ڪرد و صفحه‌ڪلاج جایی گیرمان نمی‌آمد. عسگری می‌دانست چند تا تانڪ از عراقی‌ها زدند ڪه صفحه‌ڪلاج آن‌ها هنوز به دردمان می‌خورد. یڪ شب به من گفت: «مارانی! چند تا از بچه‌های نترس رو آماده ڪن.» گفتم: «برای چه ڪاری؟» گفت: «می‌خوایم اون‌طرف بین عراقی‌ها بریم.» صفحه‌ڪلاج تانڪ اولی را باز ڪردیم. بعد داخل تانڪ دومی رفتیم. ڪم‌ڪم لباس‌هایمان را از شدت گرما درآوردیم. ساعت تقریباً یڪ الی دو بعد از نصفه‌شب شد. یڪ‌وقت... @setaregaannderakhshan