🖊#کف_خیابون_9
شهید شاهرودی نوشته بود:
پرونده افشین را بررسی کردم. باید میرفتم سراغ خانوادش. یه خانواده معمولی که طرفای میدون امام حسین و بیمارستان امام حسین خونشون بود. خیلی معمولی. پدرش که فوت شده بود. مادرش هم در یه خونه سبزی پاک کنی و خوردکنی کار میکرد و یه نون بخور نمیر درمیاورد. افشین به خاطر شدت فقر و فشاری که در خونه بود، مجبور میشه ترک تحصیل کنه و به بهانه اینکه حوصله درس ندارم و حالا این همه دکتر و مهندس بیکار داریم و مگه حتما همه باید درس بخونند، در مغازه مکانیکی اوس جلال مشغول به کار میشه.
همه ماجرا از جایی شروع میشه که علت کار کردن افشین را در آوردم. افشین یه خواهر داره که چهار سال از خودش بزرگتره. ینی حدودا 21 سالشه. به نام «افسانه» ... خیلی امروزی... ورزشکار... مانتویی ... باهوش... زیبا ...
وقتی افسانه، دانشگاه آزاد رشته مهندسی عمران با اون شهریه های سنگینش قبول میشه، به مشکل مالی شدیدتری مواجه میشن. پولی که مادر در سبزی خوردکنی درمیاورده، حتی کفاف یومیه شون هم نمیکرده چه برسه به شهریه دانشگاه آزاد از اسلام افسانه!
به هر بدختی بود، پول ترم اول و ثبت نامش را جور کردند. جور کردن همین پول هم کار افشین بود. افشین طبق قراردادی که با اوس جلال میبنده، متعهد میشه که سه ماه به صورت کاملا رایگان برای اوس جلال کار کنه تا بتونه دست مزدش را جلوجلو دریافت کنه و واسه شهریه افسانه هزینه کنه.
ترم اول را گذروندند. افشین میگفت: «روز به روز، وضعیت ظاهری خواهرم داشت تغییر میکرد. هر روز آرایشش غلیظ تر میشد. من و مامانم تعجب میکردیم اما از بس دخترای بد حجاب تر و بد ترکیب تر از افسانه در دانشگاهشون و اطرافیان خودمون دیده بودیم، خیلی به افسانه گیر نمیدادیم.
تا اینکه افسانه یه روز اومد خونه و گفت: اینجوری نمیشه! میخوام کار کنم. معنی نداره که فقط درس بخونم و شماها واسه شهریه دانشگاهم کار کنید.
بهش گفتم: خوبه که! اتفاقا منم از تنهایی درمیام!
افسانه که داشت شاخ درمیاورد گفت: تو از تنهایی در میایی؟! ینی چی؟!
با خنده گفتم: چون اوس جلال یه شاگرد دیگه هم واسه تعویض روغنی میخواد باهاش حرف میزنم که تو را استخدام کنه و بیایی ور دست خودم وایسی یه لقمه نون در بیاریم!
افسانه که دوزاریش افتاد که سر کاری بوده، ویشگونم گرفت و در و وری بهم گفت و خندیدیم.»
چند روز میگذره... شاید کمتر از یه هفته... یه روز افسانه با خنده و شیرینی در را باز میکنه و میاد خونه. افشین و مامانش که تعجب کرده بودن، علت شیرینی و خوشحالی افسانه را میپرسند!
افسانه میگه: «بالاخره یه کار آبرومند و با کلاس پیدا کردم. ایشالله میخوام دستم تو جیب خودم باشه و سربار داش کوچیکه گلم و مامان نانازم نباشم!»
ازش میپرسن که کجاست؟ پیش کیا کار میکنی؟ چطوریه؟ ماهی چقدر بهت حقوق میدن؟
افسانه که با دمش داشته گردو میشکسته، با شور و ذوق بالایی میگه: «یکی از کارمندای دانشگاهمون میدونست که من دنبال کار میگردم. یکی دو روز پیش بهم گفت که افسانه خانم من واسه شما یه کار خوب سراغ دارم! چون کلاس و پریستیژ شما جوریه که به هر کاری نمیخورین و باید یه کار در حدّ توانمندی های شما باشه ... خلاصه... جونم واستون بگه که ازش پرسیدم چه کاریه؟ اگه گفتین؟!»
افشین و مامانش که زبونشون بند اومده بود، گفتن: «زود باش دیگه! لوس نشو!»
افسانه جواب میده: «اون آقاهه بهم پیشنهاد کار در یه مزون لباس داده! خیلی کار باحالیه !»
مامانش میگه: «ینی بری پشت دخل؟ فروشنده بشی؟»
افسانه با دلخوری میگه: «مامان! از تو انتظار نداشتم. ینی دختر خوشگلت بره پشت دخل بشینه؟! واقعا که!»
افشین میگه: «جون بکن دیگه! چه کاریه؟!»
افسانه گفت: «من کارم اینه که لباس ها را میپوشم و شو میدم!»
ادامه دارد...🚸
@mohamadrezahadadpour
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
ایتا
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
سروش
https://sapp.ir/bayazi_and_fathi313
به به، جانم امام حسن(ع)😍👌
حسن امام من است و منم گدای حسن
تمام هفته فدای دوشنبه های حسن
#دوشنبههای_حسنی
#روزتون_حسنی
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#داستان_واقعی
شاید خیلیا بدونین..
شاید ندونین..
یه روز یه پسر 19ساله ...
که خیلیم پاک ️ بوده ساعت دوازده شب ..
باموتور توی تهران پارس بوده..
داشته راه خودشو میرفته..
که یهو میبینه یه ماشین با چندتا پسر..
دارن دوتا دخترو به زور سوار ماشین میکنن..
تو ذهنش فقط یه ️چیز اومد...
ناموس..
ناموس کشورم ایران..
میاد پایین...
تنهاس..
درگیر میشه..
چند نفر به یه نفر..
توی درگیری دخترا سریع فرار میکنن و دور میشن..
میمونه علی و...هرزه های شهر..
تو اوج درگیری بود که یه چاقو صاف میشینه رو شاهرگ گردنش..
میوفته زمین..
پسرا درمیرن..
خیابان خلوت..شاهرگ..تنها...دوازده شب..
پیرهن سفیدش سرخ سرخه..
مگه انسان چقد خون داره..
ریش قشنگش هم سرخه..
سرخ و خیس..
اما خدا رحیمه..
یکی علی رو میبره بیمارستان...
اما هیچ بیمارستانی قبولش نمیکنه..
تا اینکه بالاخره ..
یکی قبول میکنه و ..
عمل میشه...
زنده میمونه
اما فقط دوسال بعد از اون قضیه..
دوسال با زجر...
بیمارستان...خونه.. بیمارستان..خونه..
میمونه تا تعریف کنه...چه اتفاقی افتاده..
میگن یکی ازآشناهاش میکشتش کنار..
بش میگه علی...اخه به تو چه؟ چرا جلو رفتی؟
میدونی چی گفت؟
گفت حاجی فک کردم دختر شماست...
ازناموس شما دفاع کردم..
جوون پر پر شده مملکتمون....
علی نوزده ساله به هزارتا ارزو رفت..
رفت که تو خواهرم..
اگه اون دنیا انگشتشو به طرفت گرفت...
گفت خداااااا...
من از این گله دارم...
داری جوابشو بدی...؟؟
#شهید_علی_خلیلی🌷
#شهید_غیرت
#شهید_امربه_معروف
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
✧✦•﷽ ✧✦•
🔹 یادمه حاج حسین یکتا میگفتن؛
اون دنیا معلوم نیست برای ما #حضرت_زهرا سلام الله علیها و #امیرالمومنین رو بیارن برای حساب رسی!
.
🔸یکی از #شهدای_گمنام رو میارن میشه #میزان و اعمال مون رو بر اساس اعمال #شهید خواهند سنجید...
.
.
🔹ان شا الله اون دنیا مجلسی تشکیل خواهد شد!
به ریاست شهید #عبدالحمید_دیالمه...
.
نمایندگانی از جنس چمران، باکری، آوینی، زین الدین، همت، کاظمی، خرازی، بابایی و ...
.
و سخنگوی هیات رییسه!
جاویدالاثر حاج #احمد_متوسلیان
.
.
🔸و #استیضاح خواهند کرد مسئولان خائنی که درد و رنج مردم را ندیدند و جیب و منافع را ترجیح دادند...
ندیدند آه پسر و دختر جوان کشور را و اسیرِ حزب بازی کثیف خودشان شدند...
.
🔹و مُهر #عدم_کفایت را بر پیشانی مسئولانی میزنند که ذلت به بار آوردند...
.
.
🔸مسئولین #کاخ_نشین بی درد...
و آن روز #شهید_بهشتی مصادره خواهد کرد اموال با رانت تصاحب کردهی نجومی بگیران را به نفع کوخ نشینان...
.
.
🔹دلمان #شهید_رجایی میخواهد...
که پای شکنجه شدهی خود را در جلسه سازمان ملل به همگان نشان داد و شد سند جنایت آمریکا...
.
.
🔸شهید حسین علم الهدی:
نه چپ، نه راست، صراط مستقیم...
.
#سه_نقطه
🔹بی تفاوت نباشیم...
به قول شهید آوینی آن که ادعای شیعه بودن دارد!
قطعا امتحان کربلا را پس خواهد داد...
.
.
.
♦️سید علی تنها نخواهد ماند...
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
چون پر پروانه تا ڪہ #دست گشودم دستِ مرا لحظہ ی قنوت گرفتنـد... #شهید_حامد_جوانی #بہ_مناسبت_سال
عاشق حضرت #اباالفضل (علیه السلام) بود.
قبل از شهادت #عڪسش را بدون دست ڪشید و برای شهادتش #پوستر آماده ڪرد.
در سوریه دو دستشو از دست داد و در بیمارستان تهران به شهادت رسید.
🌷 #شهید_حامد_جوانی 🌷
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🕊🕊🕊
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
باز هم #وداع ڪه بس #تلخ است و هم #شیرین! #تلخ، براے او ڪه مےماند.. و با غم #فراق، سر مےڪند... و #ش
◾️صادق، پدر آمد!
🌷حاج رضا اکبری،پدرشهیدمدافع حرم صادق عدالت اکبری و از رزمندگان۸ سال دوران دفاع مقدس دعوت حق را لبیک گفت
روحش شاد و یادش گرامی
https://eitaa.com/setaregan_velayat313