eitaa logo
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
156 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
465 ویدیو
28 فایل
بسم رب الشهداء🌹 بااین ستاره‌هامیشود #راه راپیداکردبه شرطها وشروطها.. #کمی_خلوص #کمی_تقوا #کمی_امید #کمی_اعتقاد میخواهد. به نیابت از #شهیدان #سعیدبیاضےزاده #احسان_فتحی (یگانه شهیدمدافع حرم شهرستان بهبهان) ارتباط با مدیر @sh_bayazi_fathi313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#انس_با_قرآن هر روزیک صفحه از قرآن کریم سلامتی‌وتعجیل‌حضرت‌صاحب‌الزمان‌(عج) به نیابت از #شهـیدان_سیدرضاطاهر #مجیدبقایی قـرائت امـروز 👇سوره #آل_عمران #صفحه_پنجاه_وهفت @setaregan_velayat313 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─----╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام صادق (ع): شیعیان ما از ما صابرتر هستند... زیرا ما برای آنچه می‌دانیم، صبر می‌کنیم؛ ولی آنها بر آنچه نمی‌دانند، صبر می‌کنند.. آیت الله بهجت: #امام_عصر_زمان_ظهور_را_میدانند.. https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشقی آوارگی دارد میان کوچه ها عاشقی بیچارگی دارد؛ بلا پشت بلا میرسد از قلب عاشق ها دمادم این نوا برمشامم میرسد هرلحظه بوی کربلا صلی الله عليک يااباعبدالله الحسين https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨بسم‌ الله الرحمن الرحیم✨ سلام✋ 🌸چله‌مون از امروز شروع میشه ترک یک گناه و نذر لبخند صاحب الزمان(عج) 💪می‌خوایم کمر همت ببندیم و گناه نکنیم تا دل حضرت مادر(س) رو شاد کنیم و در ظهور آقامون حضرت حجت(عج) مؤثر باشیم. یا زهرا✌️ #کانال_ستارگان_آسمانی_ولایت https://eitaa.com/setaregan_velayat313
✅ چله ترک گناه 🌸 ختم ‌زیارت‌ عاشورا ⬅️ روز دهم هدیه به شهیدان ❤️ #سیدرضاطاهر❤️ ❤️ #مجیدبقایی❤️ https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#پدر یعنی درمیان صد هزاران #مثنوی.. بوی یک تک بیت ناگه مست و #مدهوشم کند.. 🌹محمدجان نازدانه #شهید_سیدرضا_طاهر🌷 #صبحتون_شهدایی🕊 🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
پسر عزیزم، علی جان ! ببخشید اگر قد کشیدنت را ندیدم و مرد شدنت را نظاره نکردم. سعی کن راه مرا ادامه بدهی سعی کن کاری کنی که سرانجام آن به شهادت ختم شود... 🇮🇷🇮🇷🌷🇮🇷🇮🇷 #علی آقا حججی‌در مراسم #سالگرد پدرش🌷 #ان‌شاءالله‌سربازامام‌زمان(عج)بشید https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 او آینده #سپاه بود..‌. 🔸پدر بزرگوار فرمانده شهید مرتضی حسین پور(حسین قمی): 🔸وقتی حاج قاسم خبر شهادت مرتضی را شنید تا صبح نخوابید. بعد از آن هم پیام دادند که 🔸ای کاش من شهید می‌شدم ،مرتضی می‌ماند. مرتضی آینده سپاه بود، ما تا 20 سال دیگر همچون حسین قمی را نمی توانیم تربیت کنیم. 🌷⚜🌷⚜ https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
#پدر یعنی درمیان صد هزاران #مثنوی.. بوی یک تک بیت ناگه مست و #مدهوشم کند.. 🌹محمدجان نازدانه #شهید
🌷 🌷 عاشق دوچرخه🚲 بود. قرار بود برای تولدش که 31 فروردینه براش دوچرخه بخریم.🙂 🌷10 فروردین بود؛ سید محمد یک دفعه گریه اومد😭 و میگفت: حتما باید همین برام دوچرخه بگیرین. دیدیم ساکت نمیشه، رفتیم براش دوچرخه گرفتیم، آبی🚲، همون رنگی که دوست داشت. 🌷دوچرخه همش تو خونه بود و سید محمد ، رو فرش دوچرخه رو برونه🚳. 🌷تا اینکه 14 فروردین اعزام شد به .هر روز که زنگ میزد☎️ و صحبت میکردیم، هم از من و هم از سید محمد از دوچرخه بازیش میپرسید. 🌷تا روز آخر، ، 15 اردیبهشت، وقتی تماس گرفت📞، بازم از سید محمدو دوچرخه اش پرسید. گفتم: سید محمد خوب می تونه دوچرخه رو برونه، برای چی همیشه این سوال رو میپرسی؟؟ 🌷آقا رضا گفت: می خوام# مطمئن بشم.فرداش 🕊 شد و هیچ وقت دوچرخه بازی سید محمد رو ندید.😔 🌷حالا سید محمد موندو یه دوچرخه آبی🚲 و آرزوی اینکه ای کاش بود تا بهش نشون بده که چقدر خوب👌 می تونه دوچرخه رو برونه.😔😭 نقل از 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌷زمانه خواست تو را #ماضےبعید کند 🍃ضمیرمفردغایب کند #شهید کند 🌷خدا نخواست #فقط ازتو سر بگیرد، خواست 🍃که ذره ذره #تمام تو را #شهید کند 💟 شهید امر به معروف و نهے از منکر #شهید_علی_خلیلی🕊❤️ 🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عـ💞ـاشقانه ترین کلیپ دنیا 📎اولین مکالمه تلفنی شهید لشکری و همسرشان پس از ۱۸ سال دوری 📅 به مناسبت ١٩ مرداد سالروزشهادت سرلشكر لشگری https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
🌺 #مقتدا 🌺 #قسمت_سی_دوم سرم را پایین انداختم و گفتم : من مشکلی ندارم. دربارش خیلی وقته که فکر کردم.
🌺 🌺 - طیبه... بیا سیدمهدی اومده! مثل فنر از جایم پریدم و دستی به سر و رویم کشیدم. صدایش را می شنیدم که یا الله میگفت و سراغم را می گرفت. در اتاقم را باز کرد و آمد داخل:سلام خانومم! - سلام... خوبی؟ احساس کردم خیلی سرحال نیست. به چشم هایم نگاه نمیکرد. پرسیدم: مطمئنی خوبی؟ - آره. بیا کارت دارم. نشست روی تخت، من روی صندلی نشستم. مثل هميشه با انگشتر عقیقش بازی میکرد. معلوم بود برای گفتن چیزی دل دل میکند. بالاخره به حرف آمد: طیبه من دارم میرم. امروز باید اعزام بشم. نفسم را در سینه حبس کردم، باور نمیکردم انقدر سخت باشد. نمیدانستم باید چه عکس العملی نشان دهم. نفسم را بیرون دادم و به زور لبخند زدم: به سلامتی! - میتونی باهام بیای فرودگاه؟ - باشه! صبرکن آماده بشم! درحالی که داشتم لباس می پوشیدم، سید پرسید: به پدر و مادرت میگی؟ - شاید ولی الان نه. با سیدمهدی از اتاق بیرون آمدیم و خواستیم برویم که مادر گفت: کجا؟ مى خواستم چایی و میوه بیارم! گفتم : نه ممنون. میخوایم یکم بریم بیرون. 🌸 🌸 ایتا https://eitaa.com/setaregan_velayat313 سروش https://sapp.ir/bayazi_and_fathi313
🌺 🌺 🌺 رسیدیم به فرودگاه. درتمام راه ذکر میگفتم. سیدمهدی از چهره ام خوانده بود که نگرانم. - خانومم نگرانی نداره که! میرم و زود میام. خیالت راحت. باشه؟ اینها را با زبانش میگفت. حرف دلش چیز دیگر بود. این را وقتی فهمیدم که دیدم چشمهایش قرمز است. چمدان را دستش دادم. چند قدمی رفت، اما دوباره برگشت. دستش را به ریش هایش گذاشت و به زمین خیره شد. بعد با صدایی بغض آلود گفت: دوستت دارم! به راهش ادامه داد. حرفی در گلویم سنگینی میکرد. گفتم: سید! دوباره برگشت. انگار میترسید پشیمان شده باشم. با پریشانی نگاهم کرد. هرچه مى خواستم بگويم یادم رفت. شاید اصلا حرفی نبود، بغض بود. میخواستم نگاهش کنم. فقط توانستم بگویم: منم همینطور؛ مراقب خودت باش! لبخند زد، خوشبختانه نفهميد حال دلم را... ... 🌸 🌸 ایتا https://eitaa.com/setaregan_velayat313 سروش https://sapp.ir/bayazi_and_fathi313
🌺 🌺 روبه روی باب الجواد ایستاده بودیم. سید اذن دخول خواند، با صدایی که من هم می شنیدم. عبارات هربار با گریه سیدمهدی می شکستند. تاکنون او را با این حال ندیده بودم. از گریه او گریه ام گرفت. وارد حرم که شدیم دیگر اصلا روی زمین نبود. من هم حال و هوای معنوی خاصی داشتم اما او فرق میکرد. اصلا متوجه اطرافش نبود. چشم های بارانی اش را به گنبد طلایی حرم دوخته بود، ذکر میگفت، سلام میداد و شعر میخواند . دستش هنوز روی سینه اش بود. روبروی پنجره فولاد نشستیم و نماز و زیارتنامه خواندیم. صدای اذان مغرب که در صحن پیچید، گریه اش بیشتر شد. صدای زمزمه آهنگینش را شنیدم: همه فرشته ها صف بستن/که اذان بگه موذن زاده... بلندتر گریه کرد و ادامه داد : کوله بار غصه بردن داره/به امانات سپردن داره/ با یه سینه پر از سوز و گداز/ آب سقاخونه خوردن داره... بین هر مصراع خودش را می شکست. شانه هایش تکان میخورد... ... 🌸 🌸 ایتا https://eitaa.com/setaregan_velayat313 سروش https://sapp.ir/bayazi_and_fathi313
🌺 🌺 نیمه شب بیدار شد. داشت لباس می پوشید. به زور چشم هایم را باز کردم و گفتم : چی شده؟ کجا داری میری؟ - میرم حرم. یه کاری پیش اومده. بعدا بهت میگم؛ شما راحت باش! و از اتاق بیرون رفت. پنجره اتاقمان روبه باب الجواد بود. سیدمهدی را دیدم که از خیابان عبور کرد و وارد باب الجواد شد. چیزی دلم را چنگ انداخت. مدتی در اتاق قدم زدم، دلم آرام نمی گرفت. لباس پوشیدم و رفتم حرم. گوشه ای از صحن انقلاب نشستم، میدانستم خواسته ای دارم اما نمیتوانستم بیانش کنم. خیره شدم به گنبد طلایی، اشک هایم تصویرش را تار میکرد. "خدایا چی شده که منو کشوندی اینجا؟" حس مبهمی داشتم. نگاهم از روی گنبد سر خورد و رسید به پنجره فولاد. در حال خودم بودم که صدای زمزمه ای شنیدم: پس تو هم خوابت نبرد؟! سرم را بلند کردم. سیدمهدی با چشم های متورم بالای سرم ایستاده بود؛ اما لب هایش می خندید. دست کشیدم روی صورتم تا اشک هایم را پاک کنم. سیدمهدی نشست کنارم. پرسیدم: چی شده سید؟ به گنبد خیره شد: خواب دیدم! - خیر باشه! - خیره... چندبار پلک زد تا اشک هایش سرازیر شود: نمی ترسی اینبار برگشتی درکار نباشه؟ - نمیدونم... حتما نمیترسم که بهت بله گفتم! زد زیر خنده! صدای اذان صبح در صحن پیچید. چفیه هامان را روی زمین پهن کردیم، عاشق این بودم که به او اقتدا کنم... 🌸 🌸 ایتا https://eitaa.com/setaregan_velayat313 سروش https://sapp.ir/bayazi_and_fathi313
🔔 #اهمیت_نماز_اول_وقت ☘ و آنان كه به آخرت ايمان آوردند به اين كتاب نيز ايمان خواهند آورد و آنها (اوقات) نمازشان را محافظت مینمايند. 👈 سوره انعام آیه 92 🆔 http://eitaa.com/joinchat/2134507520C3c550f57a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا