eitaa logo
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
151 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
465 ویدیو
28 فایل
بسم رب الشهداء🌹 بااین ستاره‌هامیشود #راه راپیداکردبه شرطها وشروطها.. #کمی_خلوص #کمی_تقوا #کمی_امید #کمی_اعتقاد میخواهد. به نیابت از #شهیدان #سعیدبیاضےزاده #احسان_فتحی (یگانه شهیدمدافع حرم شهرستان بهبهان) ارتباط با مدیر @sh_bayazi_fathi313
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ مـیـم_ر 🌹قسـمـت چـهـل و هـفـتـم در کنار او بودن درحالی که هیچوقت نبود زندگی مرا تغییر داده بود. دگر آن لیلی سابق نبودم چون کسی کنار من قدم برمیداشت که شدیدا بوی خدا میداد. شدیدا عاشق بود... عاشق من نه! عاشق کسی که من تازه شناخته بودمش. در هر کاری ابتدا میدید خدا چه گفته؟ اهل بیت چگونه بودند؟ چگونه میتواند به آن ها نزدیک تر شود؟ هر بار هزار بار با نگاهش به من میفهماند که چقدر دوستم دارد. هنوز زیر یک سقف نرفته مراقب تک تک کارهایم بود. صبح ها خود مرا به محل کارم میرساند و شب ها هم که هیچوقت خودش نبود اما حواسش به من بود. دو روز دیگر عروسی زینب و امیر بود و همه مشغول و درگیر! از خانه ی آن ها به سختی بیرون زدم فورا خود را به خانه رساندم. در را که باز کردم باز بوی خوش قرمه سبزی در کل خانه پیچیده بود. مادر من زنی کدبانو بود. بابا همیشه او را بخاطر این ویژگی اش تحسین میکرد. _واااای ببین مامان من چیکار کرده.. _سلام. چه عجب تشریف اوردی خونه! به اشپزخانه رفتم و همانطور که به سالاد ناخنک میزدم گفتم: _سلام به روی ماهت! مگ چیشده؟ _لیلی محمد حسین که هیچوقت خونه نیست تو خونه اونا چیکار میکنی که روزو شب اونجایی؟ خندیدم و گفتم: _خب خاله مریم و زینب نمیزارن بیام خونه! ادای گریه دراوردو با همان حالت گفت: _دخترمو هیچی نشده ازم گرفتن... به سمتش رفتم بوسیدمش و گفتم: _قربونت برم سرو ته منو بزنی همش اینجام. _خب اینارو ول کن بیا باید اشپزی یادت بدم. متعجب نگاهش کردم و گفتم: _مامان نه! _زهرمار نه! میزنم تودهنتا! پس فردا نون پنیر میخوای بزاری جلو شوهرت؟ _من خوشم نمیاد از اشپزی! اه اه اه اصلا استعداد ندارم. برنجو یادت نیست بدون آب پخته بودم؟ خوروشت قرمه سبزیمو یادته لوبیا نداشت؟ اشمو یادته فقط رشته بود هیچی نداشت؟ _لیلی با من بحث نکن نگاه کن ببین چیکار میکنم یاد بگیر. زنگ میزنم به محمدحسین میگم زنت هیچی بلد نیستا! یاد قیمه ای افتادم که محمد حسین فکر میکرد دست پخت من است! ناخوداگاه خندم گرفت. تلفنم زنگ خورد. با دیدن اسم محمد حسین رو به مامان گفتم: _بیا خودش زنگ زد حلال زاده! _بگو زود قطع کنه میخوام اشپزی بهت یاد بدم. داخل اتاق رفتم و جواب دادم: _سلام علیکم و رحمت الله وبرکاتو چه عجب اقا به من زنگ زدی شما. وقت ازاد پیدا کردی بلاخره؟ _سلام. نه بابا چه وقت آزادی از اونجا میزنم بیرون مامان زنگ میزنه لیست خرید میخونه واسم! شما خانوما درک نمیکنید که مارو... خندیدم و گفتم: _خسته نباشی. داری میای خونه؟ _سلامت باشی خانم. دارم میام دنبالت بعد مدت ها بریم بیرون. متعجب شدم و گفتم: _نه بابا! چه بیرونی برو استراحت کن. _من جلو در خونتونم. زود بیا پایین‌. _عه! خب زودتر زنگ میزدی! اومدم! ادامه دارد...
✍ مـیـم_ر 🌹قسـمـت چـهـل و هـشـتـم با یک دست ظرف غذا را در دست داشتم و با یک دست چادرم را چسبیده بودم. با پا در را بستم و وقتی به سمت محمدحسین برگشتم چشم هایم گرد شد. دست زیر چانه زده بود و روی موتور خوابش برده بود. خنده ام گرفته بود. طفلی انقدر خسته بود که همانجا خوابیده بود. به سمتش رفتم و دوبار صدایش زدم. چشم هایش که باز شد سریع گفت: _عه! اومدی! _تو که انقدر خسته ای خب برو خونه بخواب عزیزم. _نه خسته نیستم. تورو که دیدم خستگیم پرید. نیشم تا بناگوش باز شد و گفتم: _حالا کجا میخوایم بریم؟ هنگ نگاهم کرد و چیزی نگفت. آن هم با آن موهای بهم ریخته و چشم های خسته! خندیدم. او هم خندید و گفت: _چیه به چی میخندی؟ _خب خسته ای قیافت دیدنیه برو بخواب. _نه نیستم. گفتی کجا میریم؟ میریم رستورانی، ک.. پریدم وسط حرفش و گفتم: _نه نه نه! رستوران و کافی شاپ و فلان نمیریما! ببین تو هم خسته ای چرا بریم راه دور؟ صبر کن من برم یه فلاکس چایی بیارم بریم بشینیم تو همین پارک محل. اینجوری بیشتر کیف میده. به چشم هایم خیره شد. لبخندی به روی لبش نشست و گفت: _چی بگم وقتی همیشه به فکر منی؟ گوشه ای در پارک روی چمن نشسته بودیم. محمد حسین غذایی که برایش اورده بودم را میخورد و من هم چای نوش جان میکردم. نمیدانم چرا از چای خوردن سیر نمیشدم. صدای محمد حسین مرا به سمتش برگرداند: _خانم دست پختت حرف نداره! ناگهان با حرفش چایی به گلویم پرید و به سرفه افتادم. دستپخت من حرف نداشت؟ _چیشد لیلی؟ همانطور که سرفه میکردم گفتم: _هیچی نوش جونت. اگر زیر یک سقف میرفتیم و فقط یک بار یک بار دستپخت مرا میخورد برای همیشه از انتخابش پشیمان میشد‌. بگذار در این مدت تصور ذهنیش همین باشد. صدای همهمه و شلوغی از یک طرف پارک بلند شد. با فحشو ناسزاهایی که شنیدیم فهمیدیم دعوا شده. محمد حسین که از دور نگاهشان میکرد گفت: _بزار برم ببینم چیشده! بلند شدیم و کمی جلوتر رفتیم. محمد حسین که چهره هایشان را دید متعجب گفت: _عه عه! اینارو میشناسم من. خواست جلو برود که بازویش را گرفتم و گفتم: _محمد جلو نمیریا! میری اون وسط جدا کنی میزنن یه چیزیت میشه!. _من نرم کی بره؟ خوب نیست دعوا ادامه پیدا کنه معلوم نیست به کجا کشیده میشه. بزار برم ببینم مشکلشون چیه! شما همین جا وایسا. انجا حسابی شلوغ شده بود. من هم از دور نظاره گر کارها و حرف های محمدحسین بودم. وقتی اورا دیدند خود به خود کمی سنگین تر شد رفتارهایشان. گذشت، و به لطف محمد حسین دعوا به جای بدی ختم نشد. من هم فقط نگاهش میکردم و به او قبطه میخوردم. به اینکه چه ساده با حرف های زیبایش همه چیز را ارام میکند و به فاجعه ای خاتمه می دهد! ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠پَـــنـــد نــٰـامــہء شٌــــهَــــداء "۵۱ "💠 #ستارگان_آسمانی_ولایت 🌷شهید مهدی قاضی خانی🌷 ✅ #پند_نامه_شهدا ✅ #تلنگر @setaregan_velayat313 •┈┈••✾•🔹🔷🔹•✾•┈┈••
دل بسپار به نگاه هایی که تو را وصل می کنند به منبع نور تا #خدا هست، چرا منّت غیر؟!... #شهید_مسعود_عسگری ولادت: 1369/6/8 شهادت: 1394/8/21 💞 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
دل بسپار به نگاه هایی که تو را وصل می کنند به منبع نور تا #خدا هست، چرا منّت غیر؟!... #شهید_مسعود_
معرفی کامل بسیجی 🌷 ✅متولد ۶۹/۰۶/۰۸تهران فرزند دوم خانواده مجرد ✅شهید عسگری در رشته الکترونیک و حقوق مشغول به تحصیل بود که هر دو را به دلیل علاقه فراوان به پرواز و خلبانی نیمه کاره رها کرد. ✅ فعالیت ها، آموزش ها و مهارت ها : ▫️استاد خلبان هواپیمای فوق سبک ▫️استاد کار و نجات در ارتفاع ▫️غواص سه ستاره بین المللی ▫️صخره نورد ▫️چترباز سقوط آزاد ▫️خلبان پاراگلایدر ▫️ورزش های رزمی(کیک بوکسینک، هاپکیدو ) ▫️آموزش دیده دوره های اسکورت ▫️رهایی گروگان ▫️تک تیرانداز ▫️حفاظت شخصیت ▫️عملیات ویژه ▫️مهارت در انجام حرکات آکروباتیک با دوچرخه ▫️راننده حرفه ای انواع موتور سیکلت و خودرو ▫️رزم در محیط های ویژه ▫️مهندسی تخریب ▫️جنگ شهری ▫️محافظ دانشمندان هسته ای ▫️مدیر آموزش شرکت خصوصی کار دراتفاع شهید عسگری رشته خلبانی فوق سبک را به طور حرفه ای دنبال می کرده و در اکثر رشته های ذکر شده مدارج عالی را کسب نمود. ✅ صفات بارز اخلاقی: انجام کارها با ایمان و اعتقاد ، مومن ، متعهد و متخصص ، زرنگ ، باهوش ، کنجکاو ، خوش رو ،شوخ طبع ، ورزشکار ، شجاع ، کم حرف و بی ادعا ، صبور ، آرام ، متبسم ، شاد ، بسیجی فعال ، با اخلاص و در یک کلام ✅مداح مورد علاقه: در شب های محرم در هیئت کربلایی حسن حسین خانی بود و در شبهای ماه مبارک رمضان او را در هیئت حاج منصور می یافتی ✅اعزام به سوریه: بصورت و ادای تکلیف ✅سمت سازمانی : خلبان هواپیمای شناسایی و پشتیبانی مسئولیت در رزم : فرمانده دسته تکاوران همرزم و فرمانده تکاوران شهید احمد اعطایی، سید مصطفی موسوی و محمد رضا دهقان در یگان فاتحین بود که همگی در روز بیست و یک آبان نود و چهار به شهادت رسیدند و به معروف شدند. ✅آخرین پیام شهید به مادرش از طریق ارسال پیامک : باید بپرد هرکه در این پهنه عقاب است حتی نه اگر بال و نه پر داشته باشد کوه است دل مرد ولی کوه نه هر کوه آن کوه که آتش به جگر داشته باشد عشق است بلای من و من عاشق عشقم این نیست بلایی که سپر داشته باشد این قطعه شعر بر روی مزار شهید نیز حک شده است. ✅ نحوه شهادت به روایت هم رزمانش : طی یک عملیات شهر الحاضر توسط رزمندگان فتح شد و ما مشغول تثبیت مواضع و گشت زنی داخل شهر بودیم که خبر رسید دشمن پاتک زده و باید به شهر العیس بریم. وقتی به شهر العیس رسیدیم نزدیک غروب آفتاب بود که بعد از هماهنگی و طبق دستورات ابلاغ شده وارد شهر العیس شدیم. در ورودی شهر وقتی ستون وارد شهر شد در یک درگیری نزدیک و نابرابر با اصابت مستقیم تیر توپ ۲۳ میلی متری ، چهار نفر از بسیجیان گردان حیدر کرار به ترتیب (با اصابت پنج تیر) ، در اولین شب ماه صفر۱۴۳۷ قمری به هنگام نماز مغرب با خون خود وضو گرفتند و به دیدار اربابشان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام شتافتند. روز بازگشت پیکر ایشان به ایران۹۴/۰۸/۲۲ ، روز تشییع ۹۴/۰۸/۲۴ می باشد که در قطعه ۲۶ ردیف ۷۹ شماره ۱۹ آرمیده است. https://eitaa.com/setaregan_velayat313
هدایت شده از شهید اسماعیل دقایقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊مولودی خوانی زیبای حاج محمود کریمی در مدح مولا علی علیه السلام عید غدیر مبارک @shahiddaghayeghi
خوشا به حال آنان که پروازشانـ🕊 اسیر هیچ قفسی نشد ، و هیچ بالی اسیر #پروازشان نساخت🚫 خوشا به حال آنان که از رهایی رهیدند ، و بال وَبالِ جانشان نشد . خوشا به حال آنان که 😔..... خوشا به حال ما ، اگر #شهید شویم . 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از کربلایی موسوی
دوشب پیش نشسته بودیم مسجد🕌،عکس و چندتا از بقیه تو مسجدمون نصبن،پسر برادرم امسال ان شاءالله میره کلاس سوم،قبلا با باباش میرفت سالن. عکس رو دید نگاش کرد و بعد گفت تو سالن که بود اینقد قشنگ بازی میکرد و دریبل میزد. شادی روح مطهر شهدا https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🍃"ناد علــــــــیاً " به هوای نجف ✨یاد حــــــــرم برده قـرارم ز کف 🍃باز هوای نجـــــــــفم آرزوست ✨مهر عــــلی در دو جهان آبروست #علوے_مرتضوےیم🌹 #شیعه_اثنےعشرےیم🍃 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌹🕊🌹 جبهه! گردان! و خاکریز! #بهانه است... ما با هم #رفیق شده ایم تا همدیگر را #بسازیم... #شهید_حسن_باقری #تامل! اینستاگرام! تلگرام! دنبال کنندگان و #لایک! بهانه است... ما با هم #رفیق شده ایم؛ تا همدیگر را #بسازیم... میخواید با شهدا رفیق شی 👇🌷👇 ڪلیڪ ڪنید 👇 https://eitaa.com/setaregan_velayat313