ستارگان آسمانی ولایت⭐️
🍃🌹🍃 ... زنــدگــی بــی شــهادت،ریــاضــت تــدریــجــی بــرای رســیــدن بــه مــرگ اســت ... ... شه
شهید محمد عبدی را هم خیلی دوست داشت. اسم جهادی اش را گذاشته بود : " عمار عبدی"
عمار را از کلید واژه " این عمار" حضرت آقا و عبدی را از شهید عبدی گرفته بود.
#قصه_دلبری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#حاج_عمار
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#چهل
چله ميگرفت ؛ قرار هاي مختلفي مي گذاشت؛ زيارت عاشورا ميخواند يا يک چله نماز صبح ميرفت کنار شهداي گمنام تيپ الغدير.
نيتش را نميدانستيم ،وقتي مدتي بعد از نماز مغرب عاشورا ميخواند حدس ميزديم ک دوباره چله خواني دارد يکي از کار هايي ک باب کرده بود و به ما هم ياد داد ، قبل از محرم شروع ميکرديم به عدس پلو خوردن،
ميگفت عدس اشک را زياد ميکند.
از چند روز مانده به محرم مراقبه را شروع میکرد ...
#چله_نوکری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#حاج_عمار
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
از داغ حسین اشک نمنم داریم در سینۀ خود تا به ابد غم داریم پیراهن و شال مشکی آماده کنید #چهل روز
.
#بسم_الله
#چله_نوکری
.
.
چهل روز مانده بود، و او روزی چهل بار یادمان میانداخت که از کاروان عقب نمانیم. مثل این پدرهایی که از چند روز مانده به مسافرت، تدارکدیدنشان را شروع میکنند و هر بار یک چیز را در چمدان میگذارند و هر بار یک چیز را یادآوری میکنند و هی تاریخ روی بلیط را با تقویم سالنامهاشان برابر میکنند که خدای ناکرده از سفر عقب نمانند؛ مثل آن پدرها وسواس داشت.
شب که میشد موبایلش را با صدای «سنج دمام بوشهری» و نوای «حسینحسینِ» آذریِ نریمان، برای صبح کوک میکرد و هر طور که میشد مثل این ناظمها همۀ بچهها را به صف میکرد؛ نمیگذاشت کسی خواب بماند که حتی یک فریضه هم در آن چهل روز مانده تا محرم از دست برود و بعد خودش می نشستُ اشک و عاشورا و هر کس هم خواست پشت سرش حیِّ علیالبُکاء...
اینروزها همه از شجاعتش میگویند امّا من میگویم که او آنروزها ترسو بود! میترسید توی همین چهل روز مانده تا محرم کاری کند که یک چکه اشکش کم بشود! او میپایید کاری نکنیم که اشکمان را بگیرند. میگفت «وَ مِنَ الماءِ کُلَّ شیءٍ حَیّ»؛ همین اشک است که اگر نباشد خشک میشویم.
میگفت اشک، از هر جنس که باشد باز هم سلاح است و نمیگذاشت که سلاح مؤمنیَتِمان آب برود و راه به راه، غذای اشکآور میداد به خوردمان امّا با همۀ این تفاسیر ابداً نمیخواست آب به اشکِمان ببندیم برای همین بعد از عدس پلوهای مکررِ وعدۀ شام، برایمان کتابهای اشکساز میخواند.
او در دانشگاه و در دوران دانشجویی مثل این کنکوریهایی بود که تا روز امتحان برنامۀ مرور دروس میگذارند و از همین شبها بیقرار میشد. سرش توی کتاب بود؛ از دیوان عمان سامانی تا سواد آیینۀ شیخ رضا جعفری، از لهوف سیدبنطاووس تا فتح خون آوینی را خط به خط مرور می کرد که چیزی جا نماند.
#محمدحسین این شبها عجیب بیقرار بود و هنوز خوب یادم هست که هر سال پیام میداد: «از داغ حسین اشک نمنم داریم/ در سینۀ خود تا به ابد غم داریم/ پیراهن و شال مشکی آماده کنید/ چهل روز دگر تا به محرم داریم»...
.
.
.
#حاج_عمار
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
https://eitaa.com/setaregan_velayat313