eitaa logo
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
147 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
465 ویدیو
28 فایل
بسم رب الشهداء🌹 بااین ستاره‌هامیشود #راه راپیداکردبه شرطها وشروطها.. #کمی_خلوص #کمی_تقوا #کمی_امید #کمی_اعتقاد میخواهد. به نیابت از #شهیدان #سعیدبیاضےزاده #احسان_فتحی (یگانه شهیدمدافع حرم شهرستان بهبهان) ارتباط با مدیر @sh_bayazi_fathi313
مشاهده در ایتا
دانلود
پایتخت5 قابل توجه دوستداران سریال میخواستم چند نکته رو در مورد پایتخت 5 عرض کنم خدمتتون : بعنوان یک ایرانی خجالت کشیدم که ایرانی جماعت پاشه بره ترکیه و دهنش باز بمونه از امکانات و زیبایی های ترکیه !!! اینکه قهرمان کشتی ترکیه به چه عزت و احترامی رسیده و وضع مالیش چطوریه ! اونوقت قهرمان کشتی ایران برای نون شب شده نگهبان فروشگاه !!! اینکه سریال پایتخت 5 بیشتر تبلیغ کشور ترکیه هست همونجایی که روزگاری مردمش ارزوی بلندکردن چمدون مسافران ایرانی رو داشتن !!! آیا در ترکیه هم سریالی ساخته میشه که از زیباییهای ایران نمایش داده بشه !!! اینکه در همین تعطیلات نوروز 70% هتلهای ترکیه به رزرو ایرانیان درومده اقتصاد ترکیه رو رونق دادیم !!! راستی مسافر ایرانی میره ترکیه چیکار کنه ؟؟ بی تعارف و سانسور بگم !!! مشروب و آبجو بخوره !!! تو استخر و ساحلش راحت باشه !! انواع پاساژ گردی هارو انجام بده و جنسی بخره باکیفیت و با قیمت مناسب !!! دیسکو و کاباره و دنس بره . . . همون چیزایی که تو ایران هم اگه آزاد باشه توریست از کل دنیا واردش میشه متاسفانه هیچ توریستی حاضر نیست پاشو بذاره ایران الا چهارتا درپیتش !!! اینکه ترکیه نفت نداره !! ولی ما داریم !! چهارفصل نیست !! نیروی جوان انسانی و نخبه به اندازه ایران نداره !!! فقط داره از طریق صنعت پوشاک و کریستال و کاکائو و توریسم کشور رو میچرخونه !! ما همه چیز داریم و وضع مردممون روز به روز بد و بدتر میشه !!!! تو همین تعطیلات میلیاردها دلار تقدیم ترکیه کردیم !!! خلاصه دیدن سریال پایتخت5 در پس خنده هایی که میکنیم خیلی درد داره . . https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃💜🌸 💜🌸 قسمت نیم ساعتی طول کشید تا خرید کنیم و برگردیم خونه.... خونه ی سمیرا سر کوچه بود، بعد از خداحافظی باهاش راه افتادم سمت خونه ی خودمون، یادِ سمیرا و خوشحالیش برای تولد باباش افتادم، لبخند تلخی 😒رو لبم نشست، باز این بغض چندین ساله قصد داغون کردن منو داشت، در و آروم باز کردم و رفتم داخل حیاط، چشمامو بستم و با تمام وجود نفس کشیدم، 😇 یه نفس عمیق، دلم میخواست تمامِ اون عطر ملیح یــ🌸ــاس و به ریه هام بکشم ... از حیاط دل کندم و رفتم داخل -سلام مامان عزیــزم مامان که مشغول ظرف 🍽شستن بود با مهربونی نگام کرد و گفت: _سلام به روی ماهت گلم😊 با لبخند تکیه دادم به در آشپزخونه -خوبین مامان؟ -بله که خوبم، وقتی دختر گشنه و خسته ام رو میبینم خوبِ خوب میشم😄 با اخم ساختگی گفتم: انقدر قیافه ام داد میزنه گشنمه!😅 -از بس قیافت ضایع است! برگشتم سمت محمد، با خوشحالی گفتم: _سلام، چه خبر یه بار زودتر از من رسیدی خونه😄 _علیک سلام، اگه گفتی چرا 😎 پریدم بالا و گفتم: _خریدیش؟؟😍 سرشو تکون داد و گفت: _اره خریدمش بالاخره😇 مامان شیر آب و بست و اومد کنارمون - ولی من نگرانم😥 محمد با مهربونی نگاهی به مامانم کرد و گفت: _آخه نگران چی مامان جان، باور کن دیگه راحتیم، هرجاهم خاستین برین من خودم درخدمتم😎✋ لبخندی زدم و گفتم: _آره مامان خیلی خوبه که خودمون ماشین خریدیم دیگه نگران هیچی نیستیم😊 مامان فقط سرشو تکون داد.. نگرانی مامان رو میفهمیدم .. میدونستم با اومدن اسم ماشین خاطره ی تلخ تصادف دایی جلو چشماش میاد .... 🍃🌸🍃🌸 💌نویسنده: بانو گل نرگس حرام 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃