#تلنگر🔔🔔
👈 بخش اول
💠 چشمان سرت را ببند
میخواهیم با چشم دل❤️ سفری به شهرهای ایران🇮🇷 داشته باشیم.
🔴 تا حالا فکر کرده ای امنیت امروزت را مدیون چه کسانی هستی ؟
⁉️⁉️
🔰بیا اول برویم #مازندران
#کمیل_صفری_تبار میشناسی ؟؟همان جوان که در دشت جاسوسان در مبارزه با پژاک به درجه #شهادت رسید؛
خبرداری به جای حجله و آذین بندی برای عروسیش حجله شهادت برایش در #بیشه_سر، زدن؟ 😔
🔰 #علی_بریری و #رضا_طاهر میشناسی؟؟همان سیزده شیر کربلای مازندران که هنوز هیچکس نمیدانند چگونه در خان طومان شهید شدن؛
راستی میدانستی از #خان_طومان فقط پیکر #سیدرضا_طاهر بلافاصله برگشت
از #علی_بریری برای همسر جوانش و محمدامین یک سالش فقط یک چمدان آوردن 😔
🔰چشمایت را باز کن
اینجا 👈مزار شهدای قزوین است دو دسته گل مدافع حرم #حمید_سیاهکالی_مرادی و #حجت_اسدی
خبر داری #حمیدآقا انقدر عاشق حضرت عباس بود که شبیه اون شهید شد؟؟
⁉️⁉️⁉️
خمپاره به او اصابت کرد پای چپ و راستش آسیب دید و ترکشی از این خمپاره به چشمان زیبایش خورد،
چقدر شبیه #حضرت_عباس شهید شد. 😔
هیچ خبر داری👈 #حجت_اسدی روزهای قبل آخرین اعزامش گفت خانم جان اگر یک شب از بیست سال نوکری ام قبول کنید تذکره شهادتم امضا میکنید و چه زیبا شب #شهادت_حضرت_زهرا از ناحیه پهلو ،صورت، بازو، مجروح و بعد شهید شد 😔
🔰بهشت زهرا تهران رفته ای؟؟
قطعه ۵۳ را دیده ای همان جا دلت را قشنگ میدزدت 💕
مزارهای اولیه ببین همه خالی هستن و فقط یاد بودن 😔
🔰 #مجید_قربانخانی را میشناسی؟؟همان بچه بامرام #یافت_آباد که حالا چشم همه هم محلی ها به در است؛ بلکم پیکرش باز گردد
هیچ میدانی انقدر مامانی بود ک وقتی مامانش گفت بزرگ شدی دیگه نمیتونم تا مدرسه همراهیت کنم ترک تحصیل کرد📖؟
حالا چندوقتی دل از مادر کنده و در خاک سوریه ماندگار شده 😔
🔰#مرتضی_کریمی به دخترهای کوچولوش میگفت: «گنجشک های بابا»
زمانی که برای انتقال #محمد_اینالو ، #مجید_قربانخانی وسایرین رفت تا پیکرها را به عقب برگردانند موشک به آمبولانس🚑 خورد و در خاک سوریه ماند؟
راستی میتونی تصور کنی موشک ب پیکر خوردن یعنی چه؟😔
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
خیلیقشنــگہ #پیشنهادمطالعه
#خاطرات_شهدا🌷
💠 #انگشتر
🍃با سید رفته بودیم حمام عمومی. سید #انگشترهای دستش را در آورد و کنار حوض گذاشت. آب را پاشیدم سمت حوض. رنگ از چهره سید پرید. او به دنبال انگشترش می گشت. انگشترش را #آب برده بود داخل چاه. دیگه کاری نمی شد کرد. به شوخی به سید گفتم تو نباید به مال دنیا #دلبسته باشی.
🍃گفت: «راست میگی ولی این #هدیه همسرم بود؛ خانمی که ذریه #حضرت_زهرا (س) است. اگر بفهمد همین اوایل زندگی هدیه اش را گم کردم بد می شود.» روز بعد به همراه سید راهی #مازندران شدیم در حالی که ناراحتی در چهره اش موج می زد.
🍃دو روز #مرخصی ما تمام شد. سوار بر خودروی سپاه راهی تهران شدیم. ناخودآگاه نگاهم به دست سید افتاد. خواب از چشمانم پرید. دستش را در دستانم گرفتم. با تعجب گفتم: «سید این #همون انگشتره!!» خیلی آهسته گفت آروم باش. انگشتر خود خودش بود. من دیده بودم که سید یه بار به زمین خورد و گوشه نگین این انگشتر پرید. خودم دیدم که همان انگشتر به داخل فاضلاب حمام افتاد. حالا #همان انگشتر در دست سید بود.
🍃با تعجب گفتم تو رو خدا بگو چی شده؟ اما سید حرفی نمی زد و بحث را عوض می کرد. اما این موضوعی نبود که به سادگی بشود از کنارش گذشت. سید را حق مادرش #قسم دادم. گفت چیزی را که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن و حتی اگه تونستی بعد از من هم به کسی نگو چون تو را به خرافه گویی متهم می کنند.
🍃سید گفت: «من آن شب به خانه رفتم. مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. قبل از خواب به مادرم #متوسل شدم. گفتم مادر جان بیا و آبروی من را بخر. بعدش طبق معمول سوره #واقعه را خواندم و خوابیدم.
🍃نیمه شب بود که برای #نمازشب بیدار شدم. مفاتیح من بالای سرم بود. مسواک و انگشترم روی مفاتیح بود. رفتم وضو گرفتم و #آماده نماز شب شدم. رفتم سمت مفاتیح تا انگشترم را دستم کنم . یکباره با #تعجب دیدم دو تا انگشتر روی مفاتیح هست. با تعجب دیدم همان انگشتری که در حمام دانشکده تهران گم شده بود روی مفاتیح قرار داشت. با همان نگینی که گوشه اش پریده بود، نمی دانی چه حالی داشتم.»
📚کتاب علمدار
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
#ذاکر_اهل_بیت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313