یڪی از همخدمتیهای دوران سربازی #شهید_حججی با من تماس گرفت و گفت ڪمد لباس محسن #ڪتابخانه پادگان ما بود. به قدری به سربازان ڪتاب میداد ڪه پادگان به او اعتراض ڪرد.
دوست شهید حججی ادامه داد: محسن در #نمایشگاه ڪتاب دفاع مقدس با #همسرش آشنا شد و اولین #هدیهای ڪه به او داد #ڪتاب "طوفان دیگری در راه است" بود و همسر محسن هم ڪتاب "سرباز سالهای ابری" را به او هدیه داد.
@setaregan_velayat313
#همسرش میگفت:
برگه مأموریتش رو امضا نکرد تا نگن مدافعین حرم برای پول میرن.
#شهید_عبدالصالح_زارع🌷
دعا میکنے منم #شهید بشم؟؟
پیام #شهیدعلیرضاشهمرادی به #همسرش دو شب قبل از #شهادت
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌴بعد از شهادتش🌷 سپردم همه جا را دنبال #وصیتنامه اش گشتند. حتی توی وسایلی که در سوریه جامانده بود اما وصیت نامه ای در کار نبود❌ تنها چیز مکتوبی📝 که از او موجود است همان نامه ای💌 است که برای #همسرش در شب شهادت امیر المومنین (ع) نوشته بود
🌴این وصیتنامه را بعد از #شهادتش منتشر کردم. محض اطمینان، یکبار از همسرش💞 درباره وصیتنامه سوال کردم. گفت: یک بار در خانه🏡 درباره ی وصیتنامه از او پرسیدم، پوستر #شهیدهمت را نشان داد و گفت: وصیت من این است، #محمودرضا پوستری از حاج همت در اتاق کوچکش روی کمد وسایل شخصی اش چسبانده بود، روی این پوستر، زیر تصویر حاج همت این فراز از وصیت نامهاش نوشته شده بود:
📜با #خدای خود پیمان بسته ام تا آخرین قطره خونم❣ در راه حفظ و حراست از #انقلاب_الهی یک آن آرام و قرار نگیرم✊
راوی:برادرشهید
#شهید_محمودرضا_بیضایی🌷
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🔰شهید مدافع حرمی که بعد از شهادت #گریه_کرد...
🔸هر سه نفر بالای سر #آقامرتضی بودیم. شروع به حرف زدن کردم. گفتم سلام آقا مرتضی♥️ دل مان خیلی برایت تنگ شده. نفیسه هم گفت: #باباجان می گویند شهدا زنده اند🌷 اگر هستی به ما یک نشانه بده.
🔹نفیسه سر به زیر دارد و مادر تصویر #همسرش را در گوشی تلفنش📱 نشانمان میدهد و میگوید: حرف #نفیسه که تمام شد دیدیم از گوشه چشم چپ آقا مرتضی یک قطره اشک😢 سرازیر شد و بخشی از پارچه کفن خیس شد.
🔸به #درد_دل هایمان ادامه دادیم که دیدم از گوشه چشم دیگرش هم قطره اشک دیگری سرازیر شد😔
راوی: همسر شهید🌷
#شهید_مرتضی_عطایی
https://eitaa.com/setaregan_velayat313