eitaa logo
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
151 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
465 ویدیو
28 فایل
بسم رب الشهداء🌹 بااین ستاره‌هامیشود #راه راپیداکردبه شرطها وشروطها.. #کمی_خلوص #کمی_تقوا #کمی_امید #کمی_اعتقاد میخواهد. به نیابت از #شهیدان #سعیدبیاضےزاده #احسان_فتحی (یگانه شهیدمدافع حرم شهرستان بهبهان) ارتباط با مدیر @sh_bayazi_fathi313
مشاهده در ایتا
دانلود
از دستنوشته های #شهیدمحمدبلباسی دائما طاهر باش و به حال خویش ناظر باش و عیوب دیگران را ساتر باش. باهمه مهربان باش و از همه گریزان باش.    یعنے باهـمه باش            و بے هـمه باشــ https://eitaa.com/setaregan_velayat313
هر چقدر بگوییم #غواص !! بگوییم اروند !! باز هم ڪم است برای دانستن از اروند فقط باید غواص باشے دستت بستہ باشد شب باشد و اروند بی تاب #روزتون_شھدایـے🌷 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
مصطفی هراسان از خواب بیدار شد، ولی دیدم داره می‌خنده😄😅 علت رو که سوال کردم، گفت: خواب دیدم که بالای یک تپه ایستادم امام زمان (عج) رو دیدم😍 آقا دست روی شانه‌ام گذاشت و گفت: مصطفی! از تو راضی هستم😍 شهید هسته‌اے مصطفے احمـدے روشن🌹🍃 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
Golchin Asar (10).mp3
3.63M
😭 آواره ی حرم کجا داره بره😔 😞نخریش به کجا سر بذاره بره 💔 🗣 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🔴 "چهل تیکه" لقبی بود که همرزمان او به علت دفعات بالای مجروحیت و تکه‌های ترکشی که در بدنش بود به او نسبت می‌دادند. 🔹۱۱ شهریور سالروز شهادت شهید محمود کاوه #تصویربازشود🌷 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
شهیــدی ڪہ ماننـد مادرش زهرا بین #در و #دیوار سوخت و پرڪشیـد... می‌گفت: شناختن دشمن #کافے نیست باید #روش_های_دشمن را شناخت. #شهید_عباس_دانشگر🌷 #شهادت_خرداد۹۵_سوریہ https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃ ‌✍در گیر و دار عملیات کربلای ۲،محمود گفت:میخواهم دو رکعت نماز بخوانم. بعد از نماز ،وقتی علت نماز خواندنش را پرسیدم ،گفت «این دو رکعت نماز را من به دو علت خواندم ؛یکی برای پیروزی رزمندگان ،و دیگر اینکه،اگر خدا مرا لایق بداند همچون مولایم امام حسین که آخرین نمازش را در میدان نبرد در روز عاشورا به جای آورد ،این آخرین نمازم باشد». ✍همانطور هم شد و محمود کاوه ،فرمانده قَدَر تیپ ویژه شهدا ،که همه ضد انقلاب از نام او هراس داشتند ،در شب دوم عملیات کربلای ۲در منطقه حاج‌عمران ،بر اثر اثابت ترکش از ناحیه سر و پا مجروح شد و پس از چند لحظه ،در همان نیمه شب در میدان نبرد روحش به آسمان پر کشید و شربت شیرین شهادت را نوشید. ۱۱ شهریور، سالروز شهادت سردار شهید محمود کاوه فرمانده تیپ ویژه شهدا گرامی باد.🌷 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت دیدنی شهید حججی از پیام‌های صوتی همسرش پیش از شهادت ✅سبک زندگی‌ دینی https://eitaa.com/setaregan_velayat313
جزیره مجنون جایی است که بچه های #تفحص زیر لب زمزمه می کنند: رويِ اين دستم #تنش بر روي آن دستم #سرش آه !!! بفرستم كدامش را براي #مادرش؟!😭 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
✨#عـشـق_واحـد ✍ مـیـم_ر 🌹قسـمـت پنجـاه و چـهـارم بعد از عقدمان یک سفر کوتاه به کربلا رفتیم و خواس
✍ مـیـم_ر 🌹قسـمـت پنجـاه و پـنـجـم _بزار من با محمدحسین حرف بزنم یکاری کنم منصرف شه و... _عه! نه مادرمن! مگ دست اونه؟ اصلا من دوست دارم برم اهواز. _دختر تو چرا فقط به فکر خودتی بابا تو تو شهر غریب اینجا دل من هزار راه میره. _نگران نباش مامان جان صحیح و سالم برمیگردم. از اونجا هم همش باهم درارتباطیم. صدای خاله مریم مرا به سمتش برگرداند: _بگو پاشه بیاد اینجا باهم حرف بزنیم. _مامان یه لحظه گوشی! تلفن را کنار گرفتم و رو به خاله مریم گفتم: _مامان خونه نیست. خودتون بعدا باهم حرف بزنید. _لیلی باید قطع کنم بعدا مفصل باید حرف بزنیم. _باشه چشم. دیگه غصه ی منو نخوریا. خدافظ. ظرف کاهو را از زیر دست خاله مریم به سمت خودم کشیدم و گفتم: _بدین من بقیشو درست کنم. در حال کاهو خورد کردن بودم که صدای خاله نگاهم مرا به سمتش کشید: _زمان جنگ وضعیت منم همین بود. از این شهر به اون شهر. از اون شهر به این شهر. خیلی برام سخت بود. تازه اونموقع یه بچه ی ۳ ساله هم تو بغلم داشتم. لام تا کام شکایتی نمیکردم چون دوستش داشتم و بخاطر اون هر سختیو تحمل میکردم‌. با یه بچه دست تنها یهو میدیدی دو ماه گذشت و عباس خونه برنگشت. خب جنگ بود و همه چی عوض شده بود. تو خیلی شبیه منی لیلی. واس همین از همون روز اول که دیدمت خیلی دوستت داشتم. مثل جوونیای من جسوری و صبور. میدونم انقدر عاشق محمد هستی که همه ی سختیارو به جون میخری. ولی بدون این تازه اولشه. اگه کم اوردی بهش بگو. لبخندی زدم و گفتم: _اگه کم بیارمم خودمو قانع میکنم که ادامه بدم. این سختیا با وجود محمد برای من شیرین میشه خاله. دستم را فشرد و گفت: _کاش محمدحسین زودتر تورو پیدا میکرد‌. صدای امیرحسین مارا به سمتش برگرداند. کت و شلوار پوشیده جلوی ما ایستاده بود. ان هم با نیش باز: _خب چطوره؟ امشب قرار خواستگاری داشتند و این بار دومی بود که کت و شلوار خواستگاریش را جلوی ما میپوشید و نظر سنجی میکرد. خاله گفت: _وااای مامان قربونت بره. باورم نمیشه چقدر بزرگ شدی! یعنی توام داری میری؟ خندیدم و گفتم: _امیرحسین حسابی دختر کش شدی! خندید و سرش را پایین انداخت: _ای بابا. دوباره سرش را بالا اورد و گفت: _ الان مثلا خجالت کشیدم. خواستم ادای محمدحسین و دربیارم. هیچکس به اندازه ی اون اینجور موقع ها از خجالت قرمز نمیشه. مگ نه زن داداش؟ از در خانه ی عباس اقا که حالا به او بابا میگفتم بیرون زدم. به خانه ی خودمان که نگاه کردم متوجه دختری شدم که پشتش به من بود و مدام میخواست زنگ در را بزند و مدام پشیمان میشد‌. نزدیکتر که رفتم متوجه شدم او شیداست. چرا انقدر شکسته شده بود؟ _شیدا؟ به سمتم که برگشت با یک جفت چشم قرمز که از شدت گریه پف کرده بود مواجه شدم. سرش را پایین انداخت و سلام کرد. _شیدا ببینمت.. چیشده؟ خیلی غیره منتظره بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن. بهت زده مانده بودم. _شیدا چیشده عزیزم؟ با همان گریه جوابم را داد: _لیلی هیچ جارو ندارم که برم. به کمکت احتیاج دارم. از بغلم بیرون کشیدمش. انگار حدسم درست از اب درامده بود. _شیدا اروم باش بیینم چیشده... بیا، بریم خونه من ببینم چیشده. بین گریه هایش خندید و گفت: _شنیدم ازدواج کردی؟ مبارک باشه. ادامه دارد...