eitaa logo
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
147 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
465 ویدیو
28 فایل
بسم رب الشهداء🌹 بااین ستاره‌هامیشود #راه راپیداکردبه شرطها وشروطها.. #کمی_خلوص #کمی_تقوا #کمی_امید #کمی_اعتقاد میخواهد. به نیابت از #شهیدان #سعیدبیاضےزاده #احسان_فتحی (یگانه شهیدمدافع حرم شهرستان بهبهان) ارتباط با مدیر @sh_bayazi_fathi313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻مادر شهید:  🔸محمدرضا فوق‌العاده👌 از خودش مراقبت می‌کرد، #ظاهر امروزی داشت و اصلا به ظاهرش پایبند نبود. به خاطر پاکی✨ و صداقت درونش #خدا خریدارش شد. 🔹محمدرضا موقعیت‌های زیادی داشت و می‌توانست #کارهای زیادی که همه جوانان می‌کند را انجام دهد ⚡️اما محمدرضا در چارچوب‌های #مشخص حرکت می‌کرد✔️ با تمام وجود می‌گفت من #سرباز امام زمانم و سر این موضوع می‌ایستاد✊ 🔸با دوستانش خیلی صمیمی بود💞 و راحت با #همسر یکی دو تا  از دوستانش که نامزد کرده بودندصحبت می‌کرد ولی نگاه و رفتار #حرامی نداشت❌ یکبار صحبت خواستگاری #محمدرضا شد من گفتم: محمدرضا از فاصله خانه تا دانشگاه🏘 روزی صدتا عروس می‌بیند 🔹این جمله را که گفتم محمدرضا اینقدر #مسخره‌بازی و بگو بخند کرد و گفت: «صدتا چیه دویست‌تا سیصدتا، بیشتر #مامان چشمات را بستی» به محمدرضا گفتم که وقتی #بیرون می‌روی مگر چشم‌بند🕶 می‌بندی که اینها را نمی‌بینی⁉️ اما محمدرضا طفره می‌رفت 🔸خیلی پیگیر شدم تا آخر گفت: مامان #به_خدا قسم نمی‌بینم🚫 اگر من بخواهم سرباز #امام_زمان شوم و با این چشمهایم صورت امام زمان را ببینم😍 آیا با این #چشم‌هایم می‌توانم آدمهای اینجوری را ببینم؟» و وقتی این حرف را زد خیلی متعجب شدم😦 و #نتوانستم چیزی به او بگویم. #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
🔰ای شهيـــ🌷ـــد #سالروز_شهادتت باز هم بهانه ای شد برايم تا از تو بگويم 🔰تويي كه از جنس #ما بودي ✓دا
🌷 💠 بزرگوار شهید علیجانی 🔰خداحافظی‌👋 میثم مدل خاصی بود. ما یک پیچی دارد، تا سرپیچ که می‌رفت برمی‌گشت. می‌زد و خداحافظی می‌کرد. 🔰سال 91 ازدواج💞 کردیم. از طریق همسر یکی از همکاران با هم آشنا شدیم. برایم مهم♨️ بود با کسی که می‌کنم مذهبی باشد. علاقه داشتم با یک زندگی کنم. 🔰بعد از ازدواجمان💍 مدام از دوستان می‌گفت. فرزندم حدود ۳ ماه پس از شهادت🌷 پدرش . میثم می‌گفت: پسرم باید طوری تربیت شود که شود. 🔰شجاعت را برای فرزندم تعریف می‌کنم. میثم خیلی شجاع بود. در چهار نفر از تکفیری‌ها👹 محاصره‌اش می‌کنند، آن قدر بود که سه نفرشان👤 را به درک واصل می‌کند و یک نفر از ترس فرار🏃 می‌کند. 🔰پنج سال از زندگی مشترکمان💞 نگذشت که . ولی خیلی چیزها از همسرم آموختم. 🔰پاسدار رشید اسلام صحابه آخرالزمانی حضرت رسول الله(ص)   از تکاوران گردان صابرین لشکر عملیاتی 25 کربلا مازندران از مربیان گروه   مدافع حرم و جامانده از قافله شهدای خان طومان🌷 بود که در درگیری با گروهک تروریستی پژاک در شمال غرب کشور به شهادت رسید🕊🌷   🌷 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
نقل خاطره ای از #همسر شهید محمدحسین محمدخانی #قصه_دلبری https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#همسر شهید:  ارادت خاصی به حضرت زهرا داشت ‌و حاجت میخواستن از خانم. بهش میگفتم امیر من حتی روم نمیشه اسمشون رو بیارم. همیشه خجلشونم. میگفت ریحانه، بانو خیلی بزرگه. اما حس میکنم شهادتشون رو با پشتوانه امام حسین گرفتند. دو سال پیش، امیر تمام سرمایش رو برای محرم داد. یه چایخونه جلوی امام زاده زد.( جایی که برای همیشه پیکر همسرم آرام گرفت) تمام خرید و پرچم ها از مواد درجه یک. میگفت نباید تو راه امام حسین کم گذاشت. با همه دلت باید بری جلو.  دوماه بعد در شرف خرید خونه بودیم و دست کمک امام حسین رو تمام مدت، حس کردیم. امیر یه شب گفت: برای این خونه، بخاطر نوکری ارباب خدا کمکم کرد. امیر قبل اربعین، با کاروانی از بچه‌های چیذر به کربلا رفت مأموریت آخرش بود در طول مسیر‌ در گروه مجازی اعلام می کند که به سوریه می‌رود و حلالیت می طلبد. دوستانش سر به سرش می گذارند. کسی می گوید: امیر نکند که بدون پا برگردی امیر میگه: برگشتی در کار نیست. میرم و با یک تیر در پیشانی برمی‌گردم. همرزمش می گفت وقتی دمشق بودیم بچه ها به شوخی  به شهید سیاوشی گفتند: محاسنت را کوتاه کن؛ اگر دست داعش، اسیر شوی، محاسنت را میگیرند سرت را میبرّند. شهید سیاوشی گفت: این اشک های گریه بر حسین به محاسنم ریخته شده. من اینا رو نمیزنم وخود ارباب نمیگذارد سرِمن دست داعشی ها بیفتد. شهید وصیت کرد در جوار امام زاده علی اكبر چیذر دفن شود و مداحيشو حاج محمود کریمی تقبل كنه. (بیا برگرد خیمه ای کس و کارم، منو تنها نگذار ای علمدارم) همچنين خواسته بودند در مراسمشون خانمها با چادر باشند. ولادت ۶۷/۳/۱۵ شهادت ۹۴/۹/۲۹ @setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
#شهید محمود نریمانی همیشه می‌گفت : هر چی می‌خواید از شهدا بگیرید . ازشون بخواید براتون دعا ڪنن . م
ღــید_مدافع_حرم_محمود_نریمانی 🌸 شهادت مرداد 95 🌸 🌺وَلَاتَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِی سبیلِ اللّهِ أَمواتاً بَلْ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یرزقونَ، شهدا زنده اند و ما را می بینند و آنها هستند که زندگی ما را هدایت میکنند، از ایشان چه بگویم؟ خودش همیشه وقتی از او تعریف می کردم؛ می گفت هرگز از من تعریف نکنید، من در این حد که شما می گویید نیستم، همیشه از شهدا می گفت و آنان را بندگان خوب خدا می دانست. 🌺خوبها آنهایی هستند که رفتند و در راه دفاع از اسلام و عزت مسلمین شهید شدند و پای در راه خدا و راه ائمه اطهار گذاشتند، اگر ما خوب بودیم اکنون نزد آنان بودیم. 🌺اکنون خیلی خوشحالم که به آرزویش رسیده است، دو، سه روز قبل از اینکه برود؛ به او گفتم: من از تو دل کندم تا بتوانی راحت بروی، گفت: پس مشکلی نداری؟ گفتم: نه، قبلاً که رفتی، الان هم بروی من مشکلی ندارم، چون می دانم که این دنیا دیگر جای تو نیست، این دنیای کثیف جایی نیست که تو رویش پا بگذاری، من حیفم می آید که تو رویش پا بگذاری، او هم خندید و گفت: دیگر خیلی مرا تحویل می گیری. 🔹به نقل از شهید محمود نریمانی 🔹 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
✨❤️ #عاشقانه_شهدا يَا وَلِیَ أَلْحَسَنَاتْ #خدمت_به_همسر...💕 . از جبهه که میومد... میپرسید: "چی یاد گرفتی…؟!" یه بار با خنده گفتم: "یه کم حدیث یاد گرفتم که به نفع خودمه...!!! . یکی از مسئولین گفته: "امام علی(ع) و فاطمه زهرا(س)... کارای خونه رو با هم تقسیم میکردن...💕 مثلاً... حضرت زهرا(س)هیزم می آوردن و حضرت علی(ع)عدس پاک می کردن و...!!!" . 🍃من به شوخی گفته بودم... كلی خندید...☺️ اما بعدش گفت: "حالا پاشو برو... عدس بیار پاک کنم…!!!💕 چون شنیدم…مکلف شدم این کارو انجام بدم..." . گفتم: "عدس نداریم ولی لپه هست..." لپه ها رو آوردم... ریخت توی سینی… داشت پاک می کرد که زنگ خونه به صدا در اومد...! سریع سینی رو هل داد زیر تخت...!!! . مادرم بود… احوالپرسی کرد و زود رفت… . گفتم: "چی شدددد...؟! ترسیدی مادرم ببینه داری لپه پاک می کنییی...؟" گفت: "نههه...گفتم یا مادر منه یا مادر تو... اگه مادر من باشههه... ناراحت میشه ببینه عروسش به پسرش کار داده...!!! اگه مادر تو باشههه... حتماً میگه نسیبه رو لوس میکنی...!!! نمیخواستم ناراحتشون کنم… لازم نیست کسی بدونه من دارم لپه پاک می کنم… تو بدونی کافیه… 💕 برای من مهم تویی💕 " . به علی تجلّایی با اون همه اُبُهّت و رفتار نظامیش... نمیومد كه تو خونه... لپه پاک کنه يا... ظرف بشوره...! ولی تا می دید به کمکش نیاز دارم… سریع میومد کمکم...💕 🌹به روایت از #همسر 🌷شهدا رو یاد کنیم با ذکر #صلوات https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
🌷کاری کن‌ ای #شـــ‌هید‌❣ 🔸بعضی وقت ها #نمیدانم، در گردوغبار گناه🔞 این دنیا چه کنم مرا جدا
🌷مادر شهید می گوید:: سختےهایـے که شهید همت ڪشید، فکر نکنم در زمان ما ڪسی ڪشیده باشد❌ 🌷خودش مےگفت:: خدایا من چه کنم ⇜با این همه (روزها، ماهها) ⇜و دزد (چند بار در نبود همت) ⇜و عقرب (یک روز 25 عقرب کشتم حتی در رختخواب ) ⇜و موشک🚀 (خانه شان در معرض موشک باران و او تنها در شهر غریب بود) 🌷امّا در پرتو زندگے با کہ اینچنین با محبت💖 بود، می گفت:: «در اوج تمام آن ، محرومیت ها، ترسها و حتی ناامیدیها، خودم را ترین زن دنیا مے دانستم. به نقل از: مادرشهید https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌷♥️🌷 خاطره‌ی شهید امیر سیاوشی: ۳سال عقد بوديم. حتی يه بارم با هم قهر نكرديم...‌ كاری نميكرد که ناراحت بشم. اونقده خوش اخلاق و خوش صحبت بود که همه رو سرحال می‌کرد. با همه مهربون بود. این یه ماه آخر سعیمون این بود که خونه‌مون رو بسازیم و زندگیمون رو شروع کنیم. اینا واسم شد یه خاطره که واسه همیشه موندگار شد. خبر شهادتشو که شنیدم، اولین چیزایی که جلو چشمام اومدن، تموم اون ذوق و شوقی بود که من و امیر داشتیم... وقتی بار اول تو معراج دیدمش که چقد آرومه اصلا احساس نکردم که دیگه قلبش نمی‌زنه! احساس کردم هنوز هست... تو تموم مراحل تشییع پیکرش این حضور رو حس کردم... دنبال این بودیم که خوشبخت بشیم...💕 یه زندگی قشنگی داشته باشیم...💕 درسته که الان ندارمش... حضورشو...گرماشو...😔 ولی مطمئنم كه امير خوشبخته... و اگه هدف من خوشبختی و شادی امیر بود... میدونم که الان به این مسئله رسيده...❤️ . امیرم...💕 . نخواستم كه به من درس آب و نان بدهی مرا گرفته و از خوابها تکان بدهی نخواستم که بگویم "امیر" بمان با من زمین نخواست تو را تا به من زمان بدهی . ... ... . نخواستم بنویسم زمانه از سنگ است نخواستم بنویسم ولی دلم تنگ است برای تو که مرا بیش و بیشتر بودی صدای اطمینان روی قفل در بودی برای اسم قشنگت که یاری ام میداد طلسم آرامش موقع خطر بودی برای تو که تمامی خوبهای منی برای تو که خلاصه کنم همسرم بودی قرار شد که به من غربت جهان برسد قرار شد که امیر من آسمان برسد... ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌷♥️🌷 خاطره‌ی شهید مهدی قاضی خانی: تازه از سربازی برگشته بود و حدود ۲۰سالش بود که اومدن خواستگاریم💕 هنوز کاری هم پیدا نکرده بود. یادمه مراسم خواستگاری بابام ازش او پرسید: "درآمدت از کجاست…؟" گفت:"من روی پای خودم هستم و از هر جا که باشه نونمو در میارم..." حالت مردونه‌ش خیلی به دلم نشست وقتی میدیدم که چطور با خونوادم در مورد ازدواج صحبت میکنه. با هم که صحبت میکردیم گفت: "حجاب شما از هر چیزی واسم مهمتره..." واسه عقد که رفتیم دست خطی نوشت و خواست که امضاش کنم. نوشته بود: "دلم نمی‌خواهد یک تار موی شما را نامحرمی ببیند…❤ منم امضاش کردم. مادرم از این موضوع ناراحت شد و گفت: این پسر خیلی سخت گیره. ولی من ناراحت نشدم چون میدونستم که میخواد زندگی کنه واقعاً هم زندگی باهاش بهم مزه میداد. تا قبل شروع زندگی مشترک دانشگاه میرفتم. میخواستم ادامه تحصیل بدم ولی وقتی که با مهدی ازدواج کردم. بچه دار هم که شدیم... اونقده تو خونه خوش بودم که دلم نمیخواست جایی برم تا جایی که همه بهم میگفتن "تو چی از خونه میخوای که چسبیدی به کنجش؟!" جو خونه‌امون رو اونقد دوست داشتم که دلم نمی‌خواست رهاش کنم. موندن تو اون چاردیواری واسم لذت بخش بود تا حدی که حتی تصمیم گرفتم جای ادامه تحصیل و بیرون رفتن از خونه بیشتر بمونم تو خونه و مادر باشم و یه همسر💕 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
بسم رب الشهدا و الصدیقین رزمنده مدافع حرم اصغر پاشاپور( اصغر ذاکر) در منطقه حلب سوریه در درگیری ها
آه از غمی که تازه شود با غم دگر... هنوز یک ماه از آسمانی شدن فرمانده نگذشته که خبر پروازت از راه رسیده خانطومان باز هم شهید می‌طلبد. برادرم! خوب می‌دانم مزد همه این همه سال‌ دوری و دویدن و نخوابیدن و دربدری و خانه‌به‌دوشی جز شهادت نیست اما کاش فکری هم برای دل ما می‌کردی... یک دل سیر ندیدیمت و دیدارمان افتاد به قیامت.... رفیق شفیقت_محمد_ را که دیدی سلام مرا هم برسان. سه‌سالی میشود که منتظر رسیدنت مانده... پی نوشت : پست اینستاگرام شهید اصغر پاشاپور و شهید مدافع حرم محمد پورهنگ (شهید پاشاپور همسر شهیدپورهنگ بودند) https://eitaa.com/setaregan_velayat313
قلم اول: مادرم وضو میگیرد، چادر مشکی اش را سر میگذارد و با ذکر بسم الله باهم از خانه بیرون می رویم. قلم دوم: خاطرات بهمن هایی را که با پدر گذراند، در ذهنش صف می کشد و در مسیر راه با زبان کودکانه یکی یکی برایم تعریف می کند. قلم سوم: حالا چهارسال است که مادرم، همسر شهید است. به گفته مادر، از روز اول ازدواج هردو این نیت را برای پدر داشتند،"(عج)". در این شش سال زندگی مشترک مادر تمام سعیش را میکرد تا بتواند مرد خانه اش را یاری کند که سربازی مخلص برای ولایت باشد تا زمینه ظهور اقا امام زمان(عج) نزدیکتر شود... قلم چهارم: هوا سرد است، نه قدر سرمای ... . به مقر شروع راهپیمایی می‌رسیم، مادر اولین قدم هایش را به نیابت از تکیه گاه آسمانی اش برمیدارد. شعار میدهد؛ اما این ها برای او شعار نیست، دلگویه است. قلم پنجم: مرگ بر آمریکا! چشم هایت را باز کن، جناب استکبار! او نه اولین است و نه آخرین... در مکتب پیرخمین صحبت از حسین بن علی(ع) است و حضرت زینب کبری(س).... در خواب میبینی پنبه دانه! دلخوش به چند منافق نکن، اینجا را ببین! مگر سر به تنمان نباشد که دیگر راهی نشوند و مادری از نسل شیعه نمانده باشد و دیگر زاده نشوند که خواب چهل و یک ساله ات تعبیر شود...! ختم کلام: می جنگیم و می جنگیم و می جنگیم تا با ندای انا المهدی دوباره جانی تازه کنیم. ‌ https://eitaa.com/setaregan_velayat313
10.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبت های شهید مدافع حرم پیرامون ویژگی های شخصیتی شهید و پیام ایشان به دشمنان اسلام https://eitaa.com/setaregan_velayat313