eitaa logo
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
151 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
465 ویدیو
28 فایل
بسم رب الشهداء🌹 بااین ستاره‌هامیشود #راه راپیداکردبه شرطها وشروطها.. #کمی_خلوص #کمی_تقوا #کمی_امید #کمی_اعتقاد میخواهد. به نیابت از #شهیدان #سعیدبیاضےزاده #احسان_فتحی (یگانه شهیدمدافع حرم شهرستان بهبهان) ارتباط با مدیر @sh_bayazi_fathi313
مشاهده در ایتا
دانلود
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
📖 #رمان•••👇 . #چند_دقیقہ_دلت_را_آرام_ڪن . . ✍ #قسمت_ششم چتونه دخترها؟! 😯خانم های دیگه خوابن...یه
📖 •••👇 . . . ✍ ولی دریغ که اصلا نگاهی به سمت خواهرها نمیکرد.. پشت سرشون رفتیم و وقتی نزدیک باب الجواد که شدیم آقا سید شروع کرد به مداحی کردن. (اوجه بهشته حرم امام رضا/زایرات اینجا تو جنان دیده میشن/مهمونات امشب همه بخشیده میشن) . نمیدونم چرا ولی بی اختیار اشکم در اومد😢 سمانه تعجب کرده بود😯 . -ریحانه حالت خوبه؟! . -اره چیزیم نیست. یواش یواش وارد صحن شدیم. وقتی گنبد رو برای اولین بار دیدم یه جوری شدم.فضای حرم برام خیلی لطیف بود. . همراه سمانه وارد حرم شدیم. . بعضی چیزها برام عجیب بود. . -سمی اونجا چه خبره؟! . -کجا؟! اونجا؟! ضریحه دیگه . -خوب میدونم ولی انگار یه جوریه؟! چرا همدیگه رو هل میدن؟! -میخوان دستشون به ضریح بخوره. -یعنی هر کی اونجا دست بزنه حاجت میگیره؟! هرکی اونجا دست بزنه که نه ولی اعتقاد دارن اونجا چون محل زیارت فرشته ها و امامهاست متبرکه و بهش دست میزنن و زیارت میکنن. -یعنی اگه ما الان دست نزنیم زیارت نکردیم؟!😕 -چرا عزیزم. مهم خوندن زیارت نامه و...هست😊 سمانه یه زیارت نامه هم به من داد و گفت تو هم بخون. -اخه من که زیاد عربی خوندن بلد نیستم. پس من میخونم و تو هم باهام تکرار کن ،حیفه تا اینجا اومدی زیارت نامه نخونی. و سمانه شروع کرد با صدای ارامش بخشش زیارت نامه خوندن و من گوش دادم. بعد زیارت تو صحن انقلاب نشستیم و سمانه مشغول نماز خوندن که یاد اون روز توی جاده افتادم و گفتم: -سمانه؟!😕 -جان سمانه😊 -یه چی بگم بهم نمیخندی؟!😟 -نه عزیزم.چرا بخندم -چرا شما نماز میخونید؟!😐 -عزیزم نماز خوندن واجبه و دستور خداست ولی یکی از دلایلش ارامش دادنه به خود آدمه. -یعنی تو نماز میخونی واقعا آروم میشی؟!😯 -دروغ چرا...همیشه که نه. ولی هروقت با دلم نماز میخونم واقعا اروم میشم.هر وقتم که غم دارم هم که تو سجده بعد نماز با خدا درد و دل میکنم و سبک میشم.. -اوهوم..😕میدونی سمی من نماز خوندنو تو بچگی از مامان بزرگم یاد گرفته بودم..ولی چون تو خونه ما کسی نمیخوند دیگه کم کم فراموش کردم😔 بیچاره مامان بزرگم تا حالا مشهد نیومده بود و آرزوشو داشت. میشه دو رکعت نماز برای مامان بزرگم بخونی؟! -چرا نمیشه...ولی روحش بیشتر خوشحال میشه ها وقتی خودت بخونی😔 -میخوام بخونم ولی.. -ولی نداره که.اینهمه راه اومدی بعد یه نماز نمیخوای بخونی؟؟ ادامه دارد ....... ❤️ https://eitaa.com/setaregan_velayat313
📖 •••👇 . . . ✍ -ولی نداره که. اینهمه راه اومدی بعد یه نماز نمیخوای بخونی؟؟ -نمیدونم چی بگم... تو نماز خوندن بهم یاد میدی؟ -چرا که یاد نمیدم گلم☺️با افتخار آجی جون. سمانه هم همه چیزوبا دقت بهم یاد میداد و منم کم کم یادم میومد ذکرها و نحوه گفتنش. دو رکعت نماز برای مامان بزرگ خوندم. خیلی دوست داشتم آقای فرمانده من رو در حال نماز خوندن میدید. شاید اصلا مامان بزرگ بهانه بود و به خاطراون نماز خوندن یاد گرفتم که باز دوباره جلوش ضایع نشم😕😕نمیدونم . اما این نمازم هرچی بود قربتا الی الله نبود و نتونستم مثل آقا سید و سمانه تو سجده بعدش درد و دل کنم و هر چی زور زدم اشکی هم در نیومد. بعد نماز تو حال خودمون بودیم که برا سمانه اس ام اس اومد و بعد خوندنش گفت: -ریحانه جان پاشو بریم حسینیه. -چرا؟! نشستیم دیگه حالا. -زهرا پیام داد که آقا سید برای اعضای اجرایی جلسه گذاشته و منم باید باشم. تو هم که اینورا رو بلد نیستی. -باشه پس بریم فهمیدم تو این جلسه سید مجبوره رو در رو با خانم ها حرف بزنه و چون زهرا هم بود میخواستم ببینم رابطشون چه جوریه. -سمانه؟! -جانم؟؟ -منم میتونم بیام تو جلسه؟؟ متاسفم عزیزم.ولی فقط اونایی که اقا سید اجازه میدن میتونن بیان.جلسه خاصی نیستا هماهنگی در مورده سفره. -اوهوم...باشه . جلسه تو اطاق بغل حسینیه خواهران بود و منم تو حسینیه بودم..داشتم با گوشیم ور میرفتم که مینا بهم زنگ. -سلام ریحانه. خوبی؟؟چه خبر؟! بابا بی معرفت زنگی..پیامی چیزی؟! -من باید زنگ میزدم یا تو..اخه نپرسیدی زنده رسیدیم یا نه. -پی ام دادم ولی جواب ندادی. -حوصله چک کردن ندارم. -چه خبرا دیگه.همسفرات چه جورین؟! -سلامتی...آدمن دیگه😃ولی همه بسیجین. -مواظب باش اونجا به زور شوهرت ندن. -نترس اگه دادن برا تو هم میگیرم. - بی مزه؛حالا چه خبراخوش میگذره. - بد نیست جای شما خالی. - راستی ریحانه. - چی؟! - پسره هست قد بلنده تو کلاسمون. - کدوم؟! - احسان دیگه.باباش کارخونه داره. ادامه دارد ... ❤️ https://eitaa.com/setaregan_velayat313
📖 •••👇 . . . ✍ . -احسان دیگه. باباش کارخونه داره. -اها اها اون تیره برقه😂خوب چی؟؟ -فک کنم از تو خوشش اومده. خواهرش شمارتو از من میخواست. . -ندادی که بهش؟! . -نه...گفتم اول باهات مشورت کنم. -افرین که هنوز یه ذره عقله رو داری. . -ولی پسره خوبیه ها😉خوش به حالت . -خوش به حال مامانش . -ااااا ریحانه.چرا ندیده و نسنجیده رد میکنی. . -اگه خوشت اومده میخوای برا تو بگیرمش؟! . -اصلا با تو نمیشه حرف زد...فعلا کاری نداری؟! -نه..خدافظ بعد قطع کردن با خودم فکر میکردم این همه پسر دور و برم و تو دانشگاه میخوان با من باشن و من محل نمیکنمشون اونوقت گیر الکی دادم به این پسره بی ریخت و مغرور 😑(زیادم بی ریخت نبودا😄) . شاید همین مغرور بودنش من رو جذب کرده.. . دلم میخواد یه بار به جای خواهر بهم بگه ریحانه خانم. تو همین فکرا بودم دیدم که صدای ضعیفی از اونور میومد.که سمانه داره هی میگه ریحانه ریحانه. . سرم داغ شد.ای نامرد.نکنه لوداده که بهم نماز یاد داده و هیچی بلد نیستم . یهو دیدم سمانه اومد تو.ریحانه پاشو بیا اونور . -من؟!چرا؟! . -بیا دیگه. حرفم نزن . باشه. باشه..الان میام. وارد اطاق شدم که دیدم همه دور میز نشستن.زهرا اول از همه بهم سلام کرد و بعدش هم اقا سید همونجور که سرش پایین بود گفت:سلام خواهرم. سفر خوش گذشت؟! کم و کسری ندارید که؟! نه. اکیه همه چی..الان منو از اونور اوردید اینور که همینو بپرسید؟! که اقا سید گفت بله کار خاصی نبود میتونید بفرمایید. که سمانه پرید وسط حرفش: نه بابا،این چیه. کار دیگه داریم. سید:لا اله الا الله... زهرا:سمانه جان اصرار نکن. ریحانه:میتونم بپرسم قضیه چیه؟؟ که سمانه سریع جواب داد هیچی مسول تدارکات خواهران دست تنهاست و یه کمک میخواد و من تو رو پیشنهاد دادم ولی اینا مخالفت میکنن. یه لحظه مکث کردم که اقا سید گفت ببخشید خواهرم .من گفتم که بهتون نگن . دوستان، ایشون مهمان ما هستن نباید بهشون همچین چیزی میگفتید..از اول گفتم که ایشون نمیتونن. نمیخواستم قبول کنم ولی این حرف اقا سید که گفت ایشون نمیتونن خیلی عصبیم کرد 😡و اگه قبول نمیکردم حس ضعیف بودن بهم دست میداد. اب دهنمو قورت دادم و بااینکه نمیدونستم کارم چیه گفتم قبول میکنم. سمانه لبخندی زد و روبه زهرا گفت:دیدین گفتم. آقا سید بهم گفت مطمئنید شما؟!کار سختی هستا. تو چشماش نگاه کردم و با حرص گفتم بله آقای فرمانده پایگاه.. ادامه دارد... ❤️ https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌷یکی میشه حاج #مهدےباکری میگه برادرمن هم مثل بقیه هرزمان بقیه #شهدا رو آوردیدعقب #حمیدهم بیارید یکی میشه #حسن_روحانی که بوی گندکاری های #برادرش همه جا رو گرفته! اما خودشو #بخواب زده! https://eitaa.com/setaregan_velayat313
هدایت شده از مفتاح‌حیدریون
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آزادی 🔻پیامبر اینقدر به مردم #آزادی می‌داد که برخی نگران می‌شدند! 🔻اگر مردم فکر می‌کنند دین #آزادی نمی‌دهد، به خاطر تبلیغ یا فهم اشتباه دین توسط ماست! ✴️ @meftah1414
جمله معروفش را زیاد شنیدیم؛ مسلمانان دو قبله دارند کعبه برای عبادت قدس برای شهادت میگفت میروم هرقدر ازدستم بربیاید درمقابل اسرائیل مۍایستم #شھید_عبدالصمد_امام‌پناه شهادت:۷۶/۱/۲۶ #صبحتون_شهدایے🌹 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعری که #دخترشهید در محضر حضرت #آقا خواندند و جواب حضرت آقا به یک #بیت خاص 🌷شهیدمدافع حرم #علےاکبرعربی🌷 ایتا https://eitaa.com/setaregan_velayat313 سروش https://sapp.ir/bayazi_and_fathi313
#شهید یعنی: به خیرگذشت...نزدیک بود بمیرد! "تو" چه میکنی در این میانه...؟! یادت نرود ... شهید بیدارت میکند ... شهید دستت را میگیرد ... شهید بلندت میکند ... اینجا با یاد شهدا #شهیدانه زندگی میکنیم https://eitaa.com/setaregan_velayat313
💢ماجرای خواب «شهید بواس» که در آن خبر شهادتش را دید  http://dnws.ir/286905 🌹 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
الهـی فقیرِ نعمتِ شهـرِ رجب قدر ندانست و بہ غفلت گذراند امیدش بہ یا مَن اَرجُوہ لِکلِّ خَیر است و دست گداییش بہ درگهت بلند رجب گذشت و ما از خود نگذشتیم تو از ما بگــذر #غروب_اروندڪنار۹۷ #التماس_دعا https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌷شعبان شد و پیک عشق از راه آمد 🌷عطر نفس بقیة الله آمد 🌷با جلوه سجاد، ابوالفضل و حسین 🌷یك ماه و سه خورشید در این ماه آمد 🌹حلول #ماه_شعبان مبارک https://eitaa.com/setaregan_velayat313
مادرم کرده سفارش که بگو اول ماه باَبی اَنتَ و اُمّی یا #اَباعبدالله (ع) 💫السَّلامُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِاللَّه #صبحتون_حسینے💚 https://eitaa.com/setaregan_velayat313