✅رابطه خصوصی
کار واجب داشتیم،موقع نماز ظهر بود،گشتم تا پیدایش کردم،توی اتاق روی #سجاده نشسته بود سرش را انداخته بود پائین و داشت #قرآن می خواند،صدایش زدم جواب نداد،باهم #شوخی داشتیم دست روی شانه اش تکانش دادم و گفتم: مصطفی کجایی بابا
چقدر وقت است دارم دنبالت می گردم،سرش را بالا آورد،صورتش خیس #اشک بود،اشک های چشمش،قرآن توی دستش و حالتی که داشت،مبهوتم کرد گفت: چه کار داری؟
کارم را که گفتم آمد بیرون،زد به شوخی و خنده،این طوری رفتار میکرد که کسی به #رابطه_خصوصی_اش با #خدا پی نبرد.
⬅️راوی هم رزم شهید
مبلغ شهدا باشیم🌹
ــــــــــــــــــــــ
ما را دنبال کنید👇👇
🆔 @setaregane_rey