فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
چشمت به توپ باشه😜😂🤪
#بخندیم
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
💖@setaresho7💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
#احکام📖
⁉️حرکت ممنوع ❌
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
💖@setaresho7💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧚🏻♂️ نقاشی روی سنگ
#نقاشی
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
💖@setaresho7💖
══❀━━☆◇☆━━━❀══
ولادت امام سجاد-ستاره شو.mp3
4.86M
😍😍
یه آقازاده تو ایرانه فقط ...
اونم حسین ابن علی است ...❤️
#صیقل_روح
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
💖@setaresho7💖
══❀━━☆◇☆━━━❀══
ستاره شو7💫
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت24 سیاوشازهمهمهوبویناج
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══
•¦[📙💠⃟❅]¦•
🔶گردان قاطرچی ها
🔹داوود امیریان
◾️قسمت25
علی به اعلامهاي که روی در ورودی حسینیه چسبانده بودند، اشاره
کرد و گفت:«یکیش اونجاست. تو کل لشکر فراخوان دادن کسانی که بچه
دهات هستن ساعت هشت صبح امروز جمع بشن اینجا تو حسینیه، یعنی
حدود ده دقیقه دیگه.»
_برای چی؟
اکبر خراسانی که عشق فیلم بود و به همه چیز از زاویه اکشن بزن بکوب
وهیجانی نگاه میکرد، سر جلو آورد و گفت:«راستش من یه چیزایی شنیدم.
نمیدونم بگم یا نگم.» 😐
_حسین با بیصبری گفت:«چرا غمیش میآی؟ اگه چیزی میدونی بگو ما هم بدونیم.
_اکبر کمی مکث کرد. بعد با صدایي مرموزتر گفت:«شنیدم قراره یک گروه ویژه کماندویی درست کنن!»
_علی که خندهاش گرفته بود، گفت: «گروه کماندویی چه ربطی به ما
داره؟» 😂
_اکبر نگاه عاقلاندرسفیه به علی کرد و گفت: «مثلاینکه تو باغ نیستی. چون قدرت بدنی بچههای روستا خیلی درست و حسابیه و تو دشت و کوهستان بزرگ شدن. از بین اونها گلچین میکنند و آموزش کاراته و کارهای کماندویی بهشون میدن. چون طاقت دارن. بچه شهریها تا کمی راه میرن و از کوه و تپه باال میرن از پا ميافتن»
_سیاوش خندیدو گفت: «حاال تو چرا سنگروستاییهارو به سینهمیزنی؟
راستی شماها براي چی اومدید اینجا؟ مگه شماها بچه دهاتد؟»
_حسین به سرعت به اطراف نگاه کرد. انگشت اشاره روی دماغ گفت: «هیس! آروم حرف بزن.»
_سیاوش گفت: «هان، چی شده؟ بگید دیگه.»
_حسین به علی واکبر نگاهی کردوبعدبا صدای آهسته گفت: «مادنبال راه فراریم تا از دژبانی بزنیم بیرون. خب این بهترین فرصته. خودمون رو بچه دهات جامیزنیم و خالص! علی هم از بهداری خسته شده و با ماست. تو چی؟»
_سیاوش که شیطنتش گل کرده بود، گفت: «برو بابا، ایکی ثانیه میفهمن
شهری هستیم و با لگد میاندازنمون بیرون.»
_چطوری میفهمند؟
_بابا خیلیتابلوئه.هم شکل قیافهمون،هم حرف زدنمون.هیچکدومتون دوزار لهجه ندارید.
_حسین با لهجهي غلیظ و من درآوری که چیزی بین لهجهی آذری و گیلکی و بلوچی بود، گفت:«ای بُرار، منیم کدیم اسمش محمد آباده مو بچه اونجایوم!»
_سیاوش غش غش خندید.🤣🤣
خود خودشه. همینطور حرف بزن تا بفرستنت رادیو تو برنامهي تقلید
صدا استخدام بشی.
_من جنیام. سر به سرم نذار!😡
_آقای جنی. اگر هم میخواهید کاری کنید، حداقل درست و حسابی براش نقشه بکشید
_چه نقشهای؟
_مثلا بگید که بچه بودید، خانوادهتون کوچ کردند به شهر. به خاطرهمین لهجه ندارید. این بهتره تا با اون لهجهي ضایع و ناجور خودتونرو بچه دهات جا بزنید.
_حسین به علی و اکبر نگاه کرد و گفت: «چرا این فکر بهعقل خودم نرسیده بود؟
_سیاوش پرسید:« حالا چرا خواستن بچههای دهات اینجا جمع بشن؟»
_اکبر از خودراضی و مغرور گفت:«یا تصمم دارندگروه کماندویی درست
کنند یا یه گروه ویژه.»
_گروه ویژه؟
_آره دیگه ازهمینهایی که تو فیلمهای پارتیزانی و جنگی نشون میده.
گروه هايی که برای کوهنوردی و کارهای خطرناک آموزش میبینن. هر چی
نباشه ما هم بچه روستاییم و قدرت بدنیمون حرف نداره، درسته؟
اکبر آخر حرفش را بلند گفت تا چند نفری که نزدیک بودند، بشوند. بعدبه به علی و حسین و سیاوش چشم و اشاره آمده حرفش را تأیید کنند. علی
و حسین با عجله گفتند:« آره. ما بچههای روستا چهکارها که از دستمون
برنمیآد.»
_سیاوش فقط میخندید؛ اما خندهاش را خورد. جدی شد و گفت:«پس شما به همه گفتید بچه ي دهات و روستایید. آره؟»
_حسن گفت:«من و اکبر به فرماندهمون گفتیم واسه چی اومدیم حسینیه. آخه باید میرفتیم نگهبانی!»
علی هم گفت:«منم تو بهداری گفتم بچه دهاتم. چهطور؟»
سیاوش سر تکان داد و گفت:« ای کاش نمیگفتیدبچه دهاتد!حقیقتش من میدونم واسهچی بچههای روستاییرواینجا خواستن و جمعشونکردن...
ادامه دارد....
#رمان
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
💖@setaresho7💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧚🏻♂️ یک جعبه ی ساده وزیبا باچوب بستنی🥰
#کاردستی
#حوصله_تون_سرنره
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
💖@setaresho7💖
.🌟✨🌟.
#انرژی_مثبت🌿
آدم های
ضعیف
فقط
به اندازه
امکاناتشان
کار میکنند.
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
💖@setaresho7💖