eitaa logo
ستاره شو7💫
743 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
49 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ چشمت به توپ باشه😜😂🤪 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ 📖 ⁉️حرکت ممنوع ❌ •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧚🏻‍♂️ نقاشی روی سنگ •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖 ══❀━━☆◇☆━━━❀══
ولادت امام سجاد-ستاره شو.mp3
4.86M
😍😍 یه آقازاده تو ایرانه فقط ... اونم حسین ابن علی است ...❤️ •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖 ══❀━━☆◇☆━━━❀══
ستاره شو7💫
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت24 سیاوش‌از‌همهمه‌و‌بوی‌ناج
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت25 علی به اعلامه‌اي که روی در ورودی حسینیه چسبانده بودند، اشاره کرد و گفت:«یکیش اون‌جاست. تو کل لشکر فراخوان دادن کسانی که بچه دهات هستن ساعت هشت صبح امروز جمع بشن این‌جا تو حسینیه، یعنی حدود ده دقیقه دیگه.» _برای چی؟ اکبر خراسانی که عشق فیلم بود و به همه چیز از زاویه اکشن بزن بکوب وهیجانی نگاه می‌کرد، سر جلو آورد و گفت:«راستش من یه چیزایی شنیدم. نمی‌دونم بگم یا نگم.» 😐 _حسین با بی‌صبری گفت:«چرا غمیش می‌آی؟ اگه چیزی می‌دونی بگو ما هم بدونیم. _اکبر کمی‌ مکث کرد. بعد با صدایي مرموزتر گفت:«شنیدم قراره یک گروه ویژه کماندویی درست کنن!» _علی که خنده‌اش گرفته بود، گفت: «گروه کماندویی چه ربطی به ما داره؟» 😂 _اکبر نگاه عاقل‌اندرسفیه به علی کرد و گفت: «مثل‌این‌که تو باغ نیستی. چون قدرت بدنی بچه‌های روستا خیلی درست و حسابیه و تو دشت و کوهستان بزرگ شدن. از بین اون‌ها گلچین می‌کنند و آموزش کاراته و کار‌های کماندویی بهشون می‌دن. چون طاقت دارن. بچه شهری‌ها تا کمی ‌راه می‌رن و از کوه و تپه باال می‌رن از پا مي‌افتن» _سیاوش خندیدو گفت: «حاال تو چرا سنگ‌روستایی‌هارو به سینه‌می‌زنی؟ راستی شماها براي چی اومدید اینجا؟ مگه شماها بچه دهاتد؟» _حسین به سرعت به اطراف نگاه کرد. انگشت اشاره روی دماغ گفت: «هیس! آروم حرف بزن.» _سیاوش گفت: «هان، چی شده؟ بگید دیگه.» _حسین به علی واکبر نگاهی کردوبعدبا صدای آهسته گفت: «مادنبال راه فراریم تا از دژبانی بزنیم بیرون. خب این بهترین فرصته. خودمون رو بچه دهات جامی‌زنیم و خالص! علی هم از بهداری خسته شده و با ماست. تو چی؟» _سیاوش که شیطنتش گل کرده بود، گفت: «برو بابا، ایکی ثانیه می‌فهمن شهری هستیم و با لگد می‌اندازنمون بیرون.» _چطوری می‌فهمند؟ _بابا خیلی‌تابلوئه.هم شکل قیافه‌مون،هم حرف زدنمون.هیچ‌کدومتون دوزار لهجه ندارید. _حسین با لهجه‌ي غلیظ و من درآوری که چیزی بین لهجه‌ی آذری و گیلکی و بلوچی بود، گفت‌:«ای بُرار، منیم کدیم اسمش محمد آباده مو بچه اونجایوم!» _سیاوش غش غش خندید.🤣🤣 خود خودشه. همین‌طور حرف بزن تا بفرستنت رادیو تو برنامه‌ي تقلید صدا استخدام بشی. _من جنی‌ام. سر به سرم نذار!😡 _آقای جنی. اگر هم می‌خواهید کاری کنید، حداقل درست و حسابی براش نقشه بکشید _چه نقشه‌ای؟ _مثلا بگید که بچه بودید، خانواده‌تون کوچ کردند به شهر. به خاطرهمین لهجه ندارید. این بهتره تا با اون لهجه‌ي ضایع و ناجور خودتون‌رو بچه دهات جا بزنید. _حسین به علی و اکبر نگاه کرد و گفت: «چرا این‌ فکر بهعقل خودم نرسیده بود؟ _سیاوش پرسید:« حالا چرا خواستن بچه‌های دهات این‌جا جمع بشن؟» _اکبر از خودراضی و مغرور گفت:«یا تصمم دارندگروه کماندویی درست کنند یا یه گروه ویژه.» _گروه ویژه؟ _آره دیگه ازهمین‌هایی که تو فیلم‌های پارتیزانی و جنگی نشون می‌ده. گروه هايی که برای کوهنوردی و کار‌های خطرناک آموزش می‌بینن. هر چی نباشه ما هم بچه روستاییم و قدرت بدنی‌مون حرف نداره، درسته؟ اکبر آخر حرفش را بلند گفت تا چند نفری که نزدیک بودند، بشوند. بعدبه به علی و حسین و سیاوش چشم و اشاره آمده حرفش را تأیید کنند. علی و حسین با عجله گفتند:« آره. ما بچه‌های روستا چه‌کارها که از دستمون برنمی‌آد.» _سیاوش فقط میخندید؛ اما خنده‌اش را خورد. جدی شد و گفت:«پس شما به همه گفتید بچه ي دهات و روستایید. آره؟» _حسن گفت:«من و اکبر به فرمانده‌مون گفتیم واسه چی اومدیم حسینیه. آخه باید می‌رفتیم نگهبانی!» علی هم گفت:«منم تو بهداری گفتم بچه دهاتم. چه‌طور؟» سیاوش سر تکان داد و گفت:« ای کاش نمیگفتیدبچه دهاتد!حقیقتش من می‌دونم واسه‌چی بچه‌های روستایی‌رواین‌جا خواستن و جمع‌شون‌کردن... ادامه دارد.... •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧚🏻‍♂️ یک جعبه ی ساده وزیبا باچوب بستنی🥰 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
.🌟✨🌟. 🌿 آدم های ضعیف فقط به اندازه امکاناتشان کار می‌کنند. •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖