eitaa logo
ستاره شو7💫
757 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
تخم مرغ درست کردن اینجوریه که: یکی درست میکنی کمه، دوتا درست میکنی اضافه میاد😐😂 ‌ . . ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧚کاردستی جذاب وفانتزی 😍😍 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤬ببخشید که به جات جون میکنم! شبکه‌های اجتماعی احساسات ما رو درست منتقل نمی‌کنن! آلبالو خشکه ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
ستاره شو7💫
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت 68 یوسف‌ناله‌کرد:‌«آي،‌من‌
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت 69 ‌چند‌روز‌گذشت.‌حال‌یوسف‌بهتر‌شده‌بود. ‌دیگر‌میتوانست‌روی‌تخت‌جا‌به‌جا‌شود‌ و‌برای‌رفتن‌به‌دستشویی‌ به‌کمک‌علی‌و‌کربلایی‌از‌تخت‌پایین‌بیاید‌ و‌به‌زحمت‌راه‌برود.‌ اکبر‌یک‌روز‌بعد‌از‌یوسف‌کاملاً‌به‌هوش‌آمد.‌ سیاوش‌و‌دانیال‌هم‌شب‌بعد‌از‌ به‌هوش‌آمدن‌اکبر،‌به‌هوش‌آمدند.‌ جای‌سالم‌در‌بدنشان‌نمانده‌بود.‌ به‌قول‌دکتر‌فقط‌شانس‌آوردند‌که‌ هیچکدام‌از‌ضربات‌مرگبار‌جفتک‌ها‌و‌لگدمال‌شدن‌زیر‌سم‌قاطرها‌ضربه‌مغزی‌نشده‌بودند.‌ دو‌تا‌از‌دنده‌های‌سمت‌راست‌اکبر‌ شکسته‌و‌کتف‌چپش‌مو‌برداشته‌بود.‌ سیاوش‌پیشانی‌اش‌شکسته‌بود‌ و‌جای‌جفتک‌روی‌سینه‌اش‌کبود‌شده‌ و‌دست‌چپش‌در‌رفته‌بود.‌دانیال‌جمجمه اش‌شکسته‌بود‌و‌یکی‌از‌دنده‌های‌سمت‌ چپش‌و‌انگشت‌کوچک‌دست‌چپش‌ هم‌شکسته‌شده‌بود.‌ بدتر‌از‌همه‌اوضاع‌حسین‌بود.‌جفت‌ چشم‌هایش‌کبود،‌دست‌چپش‌شکسته‌ و‌تمام‌بدنش‌کوفته‌و‌کبود‌شده‌بود.‌ معلوم‌نبود‌کدام‌قاطر‌لمبرش‌را‌محکم‌ گاز‌گرفته‌بود.‌اصلاً‌نمیتوانست‌بنشیند‌ و‌جای‌دندان‌قاطر‌مزبور‌ روی‌لمبر‌سمت‌راستش‌بدجوری‌میسوخت‌ و‌گزگز‌میکرد.‌ کربلایی‌هم‌دلخور‌بود،‌با‌اینکه‌ چند‌بار‌سپرده‌بود‌مراقب‌جای‌خوابش‌باشند،‌ اما‌در‌اثر‌انفجار‌نارنجک‌صوتی‌ جاي‌خواب‌کربلایی،‌درب‌و‌داغون‌شده‌بود‌ و‌احتیاج‌زیادی‌به‌تعمیر‌داشت. ماجرایی‌که‌بر‌سرشان‌آمده‌بود‌مثل‌توپ‌ در‌کل‌لشکر‌صدا‌کرد.‌ همه‌به‌قصد‌عیادت‌به‌سراغشان‌می‌آمدند.‌ اما‌در‌اصل‌می‌خواستند‌کتک‌خورده‌های‌این‌ماجرا‌را‌به‌چشم‌خود‌ببینند‌ و‌کل‌ماجرا‌را‌از‌زبان‌خودشان‌بشنوند‌و‌خوراک‌خوبی‌برای‌شوخی‌و‌خنده‌تهیه‌کنند. یوسف‌از‌بس‌به‌آن‌ها‌بی‌محلی‌کرده‌بود‌و‌توپ‌و‌تشر‌زده‌بود،‌دیگر‌کم‌آورده‌و‌خسته‌شده‌بود.‌وقتی‌رزمندگان‌عیادت‌کننده‌با‌جعبه‌شیرینی‌و‌پاکت‌میوه‌می‌آمدند‌و‌همان‌اول‌ بسم‌الله‌نیششان‌تا‌بناگوش‌باز‌می‌شد‌ و‌چشم‌هایشان‌برق‌میزد،‌ یوسف‌لحاف‌و‌پتو‌را‌روی‌صورتش‌می‌کشید‌و‌خودش‌را‌به‌خواب‌می‌زد.‌ علی‌و‌کربلایی‌که‌سالم‌مانده‌بودند،‌ حالا‌راوی‌اصلی‌ماجرا‌بودند.‌ آن‌قدر‌مو‌به‌موی‌حادثه‌را‌تعریف‌کرده‌بودند‌ دیگر‌تمام‌کلمات‌را‌از‌بر‌شده‌و‌پشت‌سر‌هم،‌به‌سرعت‌ماجرا‌را‌تعریف‌و‌تمام‌میکردند:‌ این‌وسط‌سیاوش‌و‌دانیال‌تنها‌کسانی‌بودند‌ که‌از‌جلب‌توجه‌و‌تو‌چشم‌بودن‌خوشحال‌ و‌مغرور‌بودند.‌بدون‌خجالت‌و‌سرافکندگی‌ سینه‌جلو‌میدادند‌و‌از‌شجاعت‌و‌ شیرین‌کاری‌خودشان‌تعریف‌میکردند‌ و‌افتخار‌هم‌میکردند‌و‌تندتند‌شیرینی‌و‌ میوه‌ها‌را‌به‌خندق‌بلایشان‌سرازیر‌میکردند.‌ روز‌سوم‌به‌یوسف‌خبر‌رسید‌آقاابراهیم‌همراه‌چند‌نفر‌از‌معاونان‌و‌فرماند‌ه‌هان‌دیگر‌ به‌عیادتشان‌میآیند.‌ یوسف‌اول‌تصمیم‌گرفت‌هر‌طور‌شده‌ از‌آنجا‌فرار‌کند‌تا‌آقاابراهیم‌و‌دیگران‌او‌را‌ در‌آن‌حال‌و‌روز‌نبینند؛‌اما‌هرچه‌به‌دکتر‌و‌پزشکیارها‌التماس‌کرد،‌ قبول‌نکردند‌مرخصش‌کنند.‌ کربلایی‌و‌علی‌آماده‌پذیرایی‌شدند.‌ سیاوش‌و‌دانیال‌هم‌ذو‌قزده‌و‌خوشحال‌با‌هم‌کلکل‌میکردند‌که‌چه‌کسی‌اول‌برای‌آقاابراهیم‌ ماجرا‌را‌تعریف‌کند.‌اما‌حسین‌بق‌کرده‌بود.‌ مجبور‌بود‌به‌خاطر‌درد‌لمبرش‌یا‌به‌چپ‌ و‌یا‌به‌راست‌بخوابد‌و‌خجالت‌میکشید.‌ اکبر‌سرحال‌آمده‌بود‌و‌در‌تعریف‌ماجرا‌و‌منم‌ منم‌کردن،‌با‌سیاوش‌و‌دانیال‌کورس‌ گذاشته‌بود‌و‌رقابت‌میکرد.‌‌کجای‌کارید؟‌اگر‌من‌نبودم‌و‌شلیک‌نمی‌کردم‌و‌قاطرها‌ رو‌طرف‌خودم‌نمی‌کشاندم،‌ شماها‌زیر‌دست‌و‌پای‌قاطرها‌ناکار‌می‌شدید.‌من‌نجاتتون‌دادم.‌ سیاوش‌پوزخند‌زد‌و‌گفت:‌ «آره،‌نه‌که‌خیلی‌هم‌سرپا‌موندی؟‌پس‌چرا‌روی‌تخت‌ولو‌شدی؟» ‌خُب‌گفتم‌که.‌اونارو‌کشوندم‌طرف‌خودم‌ و‌فداکاری‌کردم.‌اگه‌این‌کارو‌نمیکردم‌ که‌الان‌تو‌اون‌دنیا‌بودید.‌ دانیال‌پرخاش‌کرد:‌ «هیچم‌این‌طور‌نیست.‌من‌داد‌و‌هوار‌کردم‌ و‌قاطرهارو‌طرف‌خودم‌کشوندم.‌ همه‌بلا‌سرم‌اومد‌و‌درب‌و‌داغون‌شدم؛‌اما‌شماها‌رو‌از‌مرگ‌حتمی‌نجات‌دادم».‌ یوسف‌نعره‌زد:‌ «بسه،‌مغزم‌ترکید.‌سرسام‌گرفتم.‌ تمومش‌می‌کنید‌یا‌نه؟‌این‌وسط‌فقط‌یک‌نفر‌فداکاری‌و‌ از‌جان‌گذشتگی‌کرده‌که‌ساکت‌مونده‌ و‌منم‌منم‌نمی‌کنه».‌ و‌به‌حسین‌نگاه‌کرد‌که‌با‌چشم‌هاي‌غصه‌دار‌ به‌جای‌بی‌هدفی‌خیره‌شده‌بود.‌ سیاوش‌خندید‌و‌گفت:‌ «طفلکی‌حسین،‌فکر‌می‌کنید‌جای‌دندون‌ های‌بروسلی‌خوب‌می‌شه‌یا‌نه؟» حسین‌بدون‌آن‌که‌برگردد،‌گفت:‌ «پای‌منو‌وسط‌نکشید.‌ بذارید‌تو‌حال‌خودم‌باشم».‌ ادامه دارد... ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
13.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاشت ناخن چه حکمی داره؟ ⭕️ انتشار با شما ⬅️ احکام به زبان خیلی ساده🔻 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
●🦕🌱● •📝🎈•چند جمله‌ای که به شما انگیزه عالی می‌دهند 🟡 من می‌توانم هر کاری انجام دهم. من لیاقتم بیشتر است. همیشه چالشی وجود دارد. هر انسان موفقی از یک جایی شروع به کار کرده است. هر لحظه یک قدم به جلو می‌روم. همه‌چیز بهتر خواهد شد. 🟢 شکست موقتی است. اگر آسان بود که همه انجامش می‌دادند. افکار منفی به من کمکی نمی‌کنند. من کارهای سخت تر از این انجام داده‌ام. بدون تلاش هیچ‌چیز باارزشی به دست نمی‌آید. 🟠 درست عمل کردن بهتر از پشیمانیِ عمل نکردن است. من می‌توانم سرنوشتم را کنترل کنم. تصمیم های عالی نتایج عالی نیز دارد ریسک کردن ارزشش را دارد. داشتن نظم به من احساس بهتری می‌دهد. @setaresho7
613.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفت و آمد پول توی حساب بانکی من 🤣🤌🏻 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆رمز رسیدن، عبور کردنه؛ اعتماد کن! ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
895.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧚نقاشی های زیبا با کف دست ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
- خیلی گرمه ولی تو این روزا ؛ دیگه هر آب خـُنکی نمی‌چسبه‌ تنها چیزی که می‌چسبه‌ مای بارد ِزائراست ❤️‍🩹 :)) - ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌