eitaa logo
ستاره شو7💫
755 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شب های جمعه حال گدا فرق می کند🌹
کربلایم ببری یا نبری حرفی نیست! تو نگیر از منِ بیچاره حسین گفتن را ..
🌹صلی الله علیک یا ابا عبدالله🌹
8.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ابوذری در زمان خودش بود... 🔹️در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب، منزلمان نزدیک منزل مرحوم آیت‌الله طالقانی بود. با بچه‌های محله هر وقت ایشان را می‌دیدیم، دورش حلقه می‌زدیم و درود بر طالقانی‌ می‌گفتیم و دست می‌کرد جیبش، اسم هر کس را می‌پرسید و به بچه‌ها شکلات می‌داد... 🔹️این خاطره شیرین در خاطرم ماند تا وقتی طلبه شدم و تبلیع می‌رفتم، همیشه در جیبم شکلات داشتم و از بچه‌ها اسمشان را می‌پرسیدم و تشویقشان می‌کردم و شکلات می‌گرفتند... 🔹️۱۹ شهریورماه ۱۳۵۸، سالروز وفات آيت‌الله مجاهد، سیدمحمود طالقانی، نخستین امام جمعه تهران گرامی باد. ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
ستاره شو7💫
═━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت76 ‌سیاوش‌گرمش‌شد‌و‌اوُرکتش‌ر
═━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت77 مصطفی‌افسار‌چپول‌را‌کشید.‌ چپول‌قاطر‌گیج‌و‌حیرانی‌بود.‌ مطیع‌و‌آرام‌پشت‌سر‌مصطفی‌روی‌پل‌ قدم‌گذاشت.‌کربلایی‌زیر‌لب‌ذکر‌میگفت‌ و‌رنگ‌به‌چهره‌نداشت.‌تندتند‌لب‌تکان‌میداد‌و‌به‌اطراف‌فوت‌میکرد.‌ حسین‌و‌علی‌ناخواسته‌دست‌هم‌را‌گرفته‌ و‌فشار‌میدادند‌و‌با‌چشم‌هاي‌از‌حدقه‌درآمده،‌به‌مصطفی‌و‌چپول‌خیره‌بودند. مصطفی‌افسار‌چپول‌را‌کشید‌و‌به‌آرامی‌از‌روی‌پل‌گذشتند.‌چند‌بار‌الوارها‌زیر‌پای‌چپول‌ چرق‌چرق‌کردند‌و‌پل‌کمی‌تاب‌برداشت؛‌اما‌اتفاق‌خاصی‌نیفتاد‌و‌آن‌دو‌به‌سلامت‌به‌آن‌طرف‌رسیدند.‌ سیاوش‌و‌بقیه‌خوش‌حالی‌کردند.‌ مصطفی‌لبخندزنان‌دست‌هایش‌را‌به‌ دو‌طرف‌باز‌کرد‌و‌بعد‌دست‌راستش‌را‌روی‌ سینه‌گذاشته‌و‌تعظیم‌کرد‌و‌فریاد‌زد:‌ «دیدید؟‌هیچ‌اتفاقی‌نیفتاد.‌اصلاً‌نترسید.‌ فقط‌زیر‌پاتون‌رو‌نگاه‌نکنید.‌بسم‌الله».‌ کربلایی‌افسار‌آذرخش‌را‌کشید.‌ سیاوش‌گفت:‌«منم‌می‌رم».‌ و‌پشت‌سر‌آذرخش‌راه‌افتاد.‌ دانیال‌گفت:‌«منم‌می‌آم!»‌ علی‌هشدار‌داد:‌«با‌هم‌نرید.‌پل‌طاقت‌ سنگینی‌شماهارو‌نمی‌آره.‌خطرناکه!»‌ اما‌سیاوش‌و‌دانیال‌توجهی‌به‌او‌نکردند.‌ کربلایی‌به‌وسط‌پل‌رسید.‌ سیاوش‌و‌کوسه‌ي‌جنوب‌و‌بعدش‌ دانیال‌و‌رخش‌پشت‌سرش‌بودند.‌ سیاوش‌و‌دانیال‌برای‌آن‌که‌چشمشان‌ به‌دره‌نیفتد‌و‌سرشان‌گیج‌نرود،‌ به‌آسمان‌آبی‌نگاه‌میکردند.‌ کربلایی‌لنگان‌لنگان‌افسار‌آذرخش‌را‌ مي‌کشید.‌ صورت‌آذرخش‌بر‌اثر‌کشیده‌شدن‌ افسار‌به‌پایین‌برگشت.‌ دره‌عمیق‌را‌دید‌و‌بعد‌صیهه‌ای‌عجیب‌ و‌بلند‌کشید!‌در‌چند‌لحظه‌ي‌کوتاه‌چند‌اتفاق‌ وحشتناک‌پشت‌سر‌هم‌نازل‌شد.‌ آذرخش‌پس‌از‌صیهه‌ي‌بلند‌و‌ناجورش‌ چشم‌هایش‌به‌طرف‌کاسه‌سر‌برگشت‌ و‌به‌پهلو‌افتاد.‌ بدن‌سنگینش‌به‌طناب‌هایی‌که‌به‌عنوان‌ دیواره‌پل‌استفاده‌میشد،‌گیر‌کرد‌و‌پل‌معلق‌ تاب‌برداشت.‌ کربلایی‌و‌سیاوش‌و‌دانیال‌از‌روی‌غریزه‌ به‌طناب‌دیواره‌چنگ‌انداختند.‌ رخش‌و‌کوسه‌ي‌جنوب‌هم‌به‌سرعت‌ روی‌الوارها‌نشستند.‌ علی‌و‌حسین،‌با‌آخرین‌نفس‌جیغ‌می‌زدند‌ و‌سیاوش‌و‌دانیال‌هم‌آن‌ها‌را‌همراهی‌ میکردند.‌ پل‌معلق‌تاب‌بیشتری‌برداشت.‌ به‌راست‌می‌رفت‌و‌سنگین‌می‌شد‌ و‌پایین‌می‌آمد‌و‌به‌طرف‌چپ‌لنگر‌ برمی‌داشت.‌مصطفی‌هم‌آ‌نطرف‌پل،‌ دستش‌را‌دور‌دهان‌گرد‌کرده‌بود‌و‌جیغ‌ می‌زد‌و‌آن‌ها‌را‌راهنمایی‌میکرد!‌ در‌یکی‌از‌تکان‌ها‌و‌تاب‌برداشتنها،‌ آذرخش‌مرحوم‌از‌میان‌رشته‌طناب‌دیواره‌ سر‌خورد‌و‌به‌همراه‌بار‌پر‌و‌باارزشش‌سقوط‌کرد‌به‌ته‌دره. حالا‌کربلایی‌و‌سیاوش‌و‌دانیال‌نیمخیز‌ از‌طناب‌وسطی‌دیواره‌گرفته‌و‌از‌ته‌دل‌جیغ‌ می‌زدند‌و‌خدا‌را‌صدا‌می‌زدند!‌شدت‌تاب‌برداشتن‌پل‌معلق‌بیش‌تر‌شد.‌ کربلایی‌کمی‌حواسش‌سرجا‌آمده‌بود‌فریاد‌زد:‌«تکون‌نخورید،‌تکون‌نخورید!» اما‌مگر‌میشد؟‌اگر‌سیاوش‌و‌دانیال‌تکان‌نمیخوردند،‌ پل‌تاب‌برداشته‌آن‌ها‌را‌میبرد‌و‌میآورد!‌ مصطفی‌فریاد‌زد:‌ «آروم‌و‌یواش‌بشینید‌و‌از‌طناب‌بگیرید.‌ زود‌باشید!»‌سیاوش‌و‌دانیال‌و‌کربلایی‌ با‌پا‌های‌لرزان‌آرام‌آرام‌کز‌کردند‌و‌نشستند.‌ کم‌کم‌پل‌آرام‌گرفت‌و‌از‌تاب‌خوردن‌ایستاد.‌ سیاوش‌صورتش‌را‌در‌بازو‌ پنهان‌کرده‌و‌زارزار‌گریه‌میکرد.‌ دانیال‌هم‌خجالت‌را‌کنار‌گذاشته‌و‌گریه‌می‌کرد.‌مصطفی‌خیس‌عرق‌از‌اضطراب‌با‌صدای‌آرام‌گفت:‌«خیلی‌خوبه،‌حالا‌آروم‌آروم‌چهار‌دست‌و‌پا‌بیایید.‌اصلاً‌به‌پایین‌نگاه‌نکنید.‌ آهان،‌همین‌طوری‌خوبه!» کربلایی‌مثل‌گربه‌چهار‌دست‌و‌پا‌روی‌کف‌ دست‌و‌کنده‌ي‌زانوانش‌جلو‌رفت.‌ سیاوش‌هم‌حرکت‌کرد.‌ کوسه‌ي‌جنوب‌خواست‌بلند‌شود‌که‌دوباره‌ پل‌تکان‌خورد.‌سیاوش‌به‌سرعت‌افسار‌کوسه‌ي‌جنوب‌را‌کشید‌و‌او‌به‌حالت‌نشسته‌ باقی‌ماند.‌سیاوش‌با‌چشم‌هاي‌بسته،‌ چهار‌دست‌و‌پا‌سرعت‌گرفت.‌ هنوز‌کربلایی‌به‌آخر‌پل‌نرسیده‌بود‌که‌سیاوش‌به‌سرعت‌به‌او‌رسید‌و‌فرق‌سرش‌به‌پشت‌کربلایی‌اصابت‌کرد.‌ هر‌دو‌روی‌زمین‌سنگلاخی‌ولو‌شدند.‌ دانیال‌هم‌چهار‌دست‌و‌پا‌از‌راه‌رسید.‌ همین‌که‌از‌کنار‌سیاوش‌و‌کربلایی‌عبور‌کرد،‌ از‌حال‌رفت.‌مصطفی‌با‌قدم‌های‌محتاط‌و‌نرم‌رفت‌روی‌پل،‌افسار‌کوسه‌ي‌جنوب‌را‌گرفت‌ و‌کشید.‌کوسه‌ي‌جنوب‌روی‌پا‌هایش‌بلند‌شد.‌مصطفی‌گفت:‌«هُش،‌آفرین‌قاطر‌باوفا.‌ آروم‌بیا.‌آفرین!» مصطفي‌افسار‌کوسه‌ي‌جنوب‌را‌کشید‌ و‌او‌جلو‌رفت.‌رخش‌هم‌بلند‌شد‌ و‌پشت‌سر‌کوسه‌ي‌جنوب‌راه‌افتاد.‌ صحیح‌و‌سالم‌به‌آن‌طرف‌پل‌رسیدند.‌ علی‌و‌حسین‌که‌تا‌آن‌لحظه‌همدیگر‌را‌ بغل‌کرده‌و‌از‌نفس‌افتاده‌بودند،‌ همدیگر‌را‌رها‌کردند‌و‌روی‌زمین‌ولو‌شدند.‌ مصطفی‌ضعف‌کرده‌بود.‌ کربلایی‌به‌سجده‌رفت‌و‌زمین‌را‌بوسید.‌ حسین‌که‌گریه‌اش‌گرفته‌بود،‌فریاد‌زد:‌ «پس‌ما‌چی؟»مصطفی‌گفت:‌ «صبر‌کنید،‌الان‌می‌آم‌پیشتون!»‌ ادامه دارد... ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام زمان ظهور کرد.. 👈بفرست برای رفیق جونی‌ها😍 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
2.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز 👆🏻 😍😍 میدونستی ثواب اعمال روز جمعه چند برابر میشه 🤲🏻 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
9.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سس کچاپ خانگی •○•○•○•○•○•○•○•○•○•○•○•○• مواد لازم: آب💧 یک پیمانه نشاسته ذرت🌽 دوتا قاشق غذاخوری شکر 🍚۳ تا قاشق غذاخوری سرکه 🍇۵ تا قاشق غذاخوری رب🥫 دوتا قاشق و نصفی ادویه های سس که خیلی هم مهم هستن (پودر سیر ،،پاپریکا،،پولبیبر،نمک،فلفل قرمز)🧄🌶🧂 هررررکدومو حذف کردین مهم نیست فقط پودر سیر رو حتما استفاده کنید روغن مایع 🥃آخر کار یک قاشق غ 😉 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏵
ســــــــــــــــــــلام و عࢪض ارادت و عشق و ادب بہ دلبـــــࢪهاے درخانہ خفتہ و بیداࢪ 😍👋 حال و احوال چطوࢪه خوشگل خانوم؟ چاییت روے اجـــــاقہ؟ ☕️ نون تـــــازه و صبحـــــونه ؟ 🥐🍞 دستے بہ سرو روی خونہ کشیدی؟ راســــــــــتے یه خبـــــــر مدرســـــــه ها داره باز میشه 🤭🥴 آماده کردین خودتونا💪 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
💌پیام نخونده زیاد داری، اینجوری از زندگی جا میمونی‌ها! ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
24.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدای نسل جدید 📖✨ "اگر قرآن بهترین دوستشان بود، چه نصیحتی می‌کرد؟ پاسخ نوجوانان را در این کلیپ بشنوید... 👇 نظر شما چیست؟ چه نصیحتی از این دوست مهربان دارید؟" آپارات ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌