eitaa logo
ستاره شو7💫
756 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎯یه رفاقت واقعی چه شکلیه؟! ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
با هر کسی رفیق‌ بشوی.. شکل‌ و فرم‌ آن‌ را میگیری فکرش‌ را بکن...! اگر با شھدا رفیق‌ شَوی چه‌ زیبا‌ شکل‌ میگیری... ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
ستاره شو7💫
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت79 آن‌شب‌را‌مهمان‌رزمندگان‌
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت80 ‌مارال‌خانم.‌ان‌شاءالله‌این‌دفعه‌که‌آمدم‌ مرخصی‌اگه‌شما‌و‌عموجان‌و‌خاله‌جان‌ اجازه‌بفرمایید،‌مراسم‌عقد‌و‌عروسی‌ رو‌با‌هم‌راه‌بندازیم.‌خوبه؟‌ ‌صدای‌خنده‌ي‌مارال‌آمد‌ و‌یوسف‌خوشحال‌شد. ‌آقایوسف‌حالتون‌خوبه؟‌اول‌حلالیت‌ میخواهید‌بعد‌حرف‌عقدو‌عروسی‌‌میزنید؟‌ ‌خُب‌دیگه،‌چه‌می‌شه‌کرد.‌نگفتید‌ نظرتون‌مثبته‌یا‌نه؟ ‌آقایوسف‌من‌که‌نباید‌درباره‌ي‌این‌موضوع‌ صحبت‌کنم.‌آقاجونم‌باید‌تصمیم‌بگیرن.‌ ‌خُب‌از‌درس‌و‌امتحان‌چه‌خبر؟‌برای‌کنکور‌هنوز‌ثبت‌نام‌نکردید؟‌یوسف‌شروع‌کرد‌به‌پرت‌و‌پلا‌گفتن‌و‌حرف‌های‌الکی‌زدن.‌میخواست‌هر‌چه‌‌میتواند‌با‌مارال‌صحبت‌کند‌و‌برای‌خودش‌انرژی‌ذخیره‌کند.‌ تازه‌‌چانه‌‌ی‌هر‌دو‌گرم‌شده‌بود‌که‌‌تقه‌ای‌به‌ در‌شیشه‌ای‌ خورد.‌در‌باز‌شد‌و‌دانیال‌گفت: ‌دو‌ساعته‌داری‌صحبت‌میکنی؟‌با‌کی‌حرف‌می‌زنی؟‌یوسف‌اخم‌کرد‌و‌دست‌روی‌دهنی‌گوشی‌ گذاشت‌و‌به‌دانیال‌توپید: ‌برو‌بچه،‌به‌تو‌چه؟‌ ‌چی‌چی‌به‌تو‌چه؟‌نکنه‌داری‌با‌آبجیم‌حرف‌می‌زنی؟‌بده‌من‌گوشی‌رو‌ببینم!‌ تا‌یوسف‌آمد‌به‌خودش‌بجنبد،‌دانیال‌گوشی‌ تلفن‌را‌قاپید:‌ ‌الو،‌تویی‌مارال.‌چشمم‌روشن.‌ بدون‌اجازه‌خان‌داداشت؟‌من‌اصلاً‌بچه‌نیستم‌و‌به‌منم‌مربوطه.‌ حالا‌گوشی‌رو‌بده‌به‌آقاجون.‌ گفتم‌گوشی‌رو‌بده‌آقاجون.‌ نخیر‌آقایوسف‌نمیتونن‌حرف‌بزنن.‌ چی‌گفتی؟‌منو‌تهدید‌میکنی؟ تا‌دانیال‌خواست‌جواب‌تهدید‌مارال‌را‌بدهد،‌یوسف‌که‌خونش‌به‌جوش‌آمده‌بود،‌ گوشی‌تلفن‌را‌از‌دست‌دانیال‌کَند‌ و‌او‌را‌با‌یک‌حرکت‌از‌کابین‌پرت‌کرد‌بیرون‌ و‌دستگیره‌در‌را‌محکم‌گرفت‌تا‌دیگر‌دانیال‌ مزاحم‌نشود.‌ دانیال‌خشمگین‌و‌عصبانی‌سعی‌مي‌کرد‌ در‌را‌باز‌کند؛‌اما‌زورش‌‌نميرسید.‌از‌پشت‌در‌ ‌شیشه‌ای‌شروع‌کرد‌به‌تهدید‌و‌خط‌و‌نشان‌ کشیدن.‌سیاوش‌از‌خنده‌ریسه‌رفته‌بود.‌ چند‌‌رزمنده‌ی‌منتظر‌دیگر‌هم‌به‌سیاوش‌ پیوسته‌و‌انگار‌در‌حال‌دیدن‌یک‌نمایش‌ باشند،‌غش‌غش‌می‌خندیدند.‌ □ □□ ‌یوسف‌با‌پاشنه‌ي‌پا‌به‌شکم‌رئیس‌بزرگ‌زد‌ و‌گفت:‌«راه‌برو‌حیوان.‌مگه‌ماست‌خوردی؟»‌ سیاوش‌و‌دانیال‌سوار‌بر‌رخش‌و‌کوسه‌ی‌ جنوب‌از‌او‌جلو‌افتاده‌بودند.‌دو‌رزمنده‌که‌ از‌روبه‌رو‌‌می‌آمدند،‌خند‌ه‌کنان‌گفتند:‌ «دربست،‌دربست!» یوسف‌به‌مزه‌پرانی‌‌آن‌ها‌اهمیت‌نداد.‌ افسار‌را‌کشید‌و‌پاشنه‌به‌شکم‌رئیس‌بزرگ‌ کوبید.‌قاطر‌کمی‌‌پا‌تند‌کرد.‌ سیاوش‌و‌دانیال‌شنگول‌و‌خندان،‌روی‌ قاطرشان‌بالا‌و‌پایین‌می‌شدند‌ و‌با‌هم‌صحبت‌میکردند.‌قاطر‌یوسف‌ کنار‌رخش‌رسید.‌ یوسف‌به‌دانیال‌اخم‌کرد‌و‌گفت:‌ «داری‌از‌حد‌خودت‌‌خارج‌می‌شی‌دانیال،‌ حواستو‌جمع‌کن».‌ ‌دارم‌برات‌آقایوسف.‌منو‌می‌‌اندازی‌بیرون؟‌ ‌ساکت!‌من‌فرمانده‌ات‌هستم.‌ یک‌کلمه‌دیگه‌حرف‌بزنی‌از‌گردان‌اخراجت‌ میکنم‌و‌اون‌وقت‌عملیات‌بی‌عملیات.‌ دانیال‌خواست‌جواب‌بدهد‌که‌سیاوش‌گفت:‌«بی‌خیال‌دانیال». ‌اگه‌امروز‌یه‌حرف‌درست‌و‌درمون‌زده‌باشی،‌ همین‌بود‌که‌الان‌گفتی.‌ یوسف‌این‌جمله‌را‌گفت‌و‌به‌رئیس‌بزرگ‌ هی‌کرد‌تا‌سرعت‌بگیرد‌و‌از‌آن‌دو‌جلو‌افتاد.‌ دانیال‌لب‌گزید‌و‌گفت:‌«حالشو‌میگیرم.‌ نوبت‌منم‌می‌شه.‌الان‌رئیس‌بازی‌برام‌ درمی‌آره.‌وقتی‌قرار‌شد‌برای‌عقد‌اجازه‌بدم‌ ‌میفهمه،‌با‌کی‌طرفه».‌ ‌برو‌بابا‌مگه‌آقاجونت‌ناکار‌شده‌تو‌‌اجازه‌ی‌ عقد‌خواهرت‌رو‌بدی.‌چیزی‌بگو‌که‌باورکردنی‌ باشه. ‌تو‌واسه‌چی‌از‌اون‌دفاع‌می‌کنی؟ ‌واسه‌این‌که‌الان‌ریشمون‌پیش‌آقایوسف‌ گروئه.‌اگه‌به‌سرش‌بزنه‌و‌نذاره‌ما‌تو‌عملیات‌ شرکت‌کنیم‌چي‌کار‌کنیم؟‌کمی‌فکر‌کن‌پسرجان!‌ ‌ادای‌بزرگترها‌رو‌درنیار.‌ترسو!‌سیاوش‌خندید‌و‌دیگر‌بحث‌را‌دنبال‌نکرد. ادامه دارد... ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
مازیار طاولی4_5868528113641593107.mp3
زمان: حجم: 4.6M
🥀 | تنظیم 💔دلتنگ کربلا ❤️‍🩹کمکم کن 👤 مازیار ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 یاد دوست‌داشتنی 💡 همهٔ من، پُر از حرف توست... حتی سکوتم، پُر از یاد دوست‌داشتن توست. 🖼 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
@bornamontazerمن و دوستام دم دراز.mp3
زمان: حجم: 2.1M
باید یه جوری حالیش می‌کردم که بادبادکش یه ابزار کم داره🪁 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
علی اکبر حائرینماهنگ نگاه مهربان.mp3
زمان: حجم: 3M
من هر چی توی زندگیم میگردم میبینم زندگیمو مدیون تو بودم یه روز پرده کنار میره میفهمم تموم مشهدامو مهمون تو بودم 🎙 ✳️ #️⃣ ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌