eitaa logo
ستاره شو7💫
759 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
Mehdi Rasooli ~ Music-Fa.Com1_2090385851.mp3
زمان: حجم: 8.7M
روی لب ها نورُ قدرُ کوثرُ طاها - مھدۍ رسولۍ 💔 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
ستاره شو7💫
🤔 #تست_هوش #کلمه_یابی 🧠 تصویر بالا ، 🧠 بیانگر چه کلمه ای است ؟! 💡 راهنمایی : 👈 ۷ حرفی و از غذ
ممنون از دوستای گلم که تست هوش را پاسخ دادن تاس کباب 😍 سيد دانیال حسینی مطهره مرتضائی نفیسه توکلی پوریا زبان دان محمد یاسین و نسیم باقری طادی مهشید بورونی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😳🤩👏🏻👏🏻 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
ستاره شو7💫
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت83 یوسف‌و‌کرامت‌دهانشان‌از‌
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت84 سیاوش‌و‌دانیال‌هر‌کدام‌افسار‌قاطر‌خودشان‌را‌گرفته‌و‌کشیدند.‌ رخش‌که‌کله‌اش‌در‌قابلمه‌گیر‌کرده‌بود،‌شیهه‌کشید‌و‌خواست‌حرکت‌کند؛‌اما‌نتوانست.‌کوسه‌ی‌جنوب‌هم‌تقلا‌کرد؛‌اما‌حتی‌یک‌قدم‌هم‌برنداشت.‌ عصبانی‌و‌کفری‌شد‌و‌شروع‌کرد‌به‌فرت‌و‌فرت‌ کردن.‌ حسین‌که‌با‌اخلاق‌قاطرها‌آشنایی‌کامل‌ پیدا‌کرده‌بود‌ناخودآگاه‌دست‌زیر‌شکم‌جمع‌ کرد‌و‌هشدار‌داد:‌«برید‌عقب‌میخواهد‌جفتک‌بپرونه!» حدس‌حسین‌کاملاً‌درست‌بود؛‌اما‌کوسه‌ي‌جنوب‌تا‌آمد‌روی‌دست‌هایش‌ بجنبد‌و‌جفتک‌مرگبارش‌را‌به‌عقب‌پرتاب‌کند،‌سنگینی‌بدنش‌را‌طاقت‌نیاورد‌و‌دستانش‌ خم‌شد‌و‌تلپی‌با‌صورت‌روی‌زمین‌پخش‌شد.‌ رخش‌هم‌عرعر‌جانانه‌ای‌کرد‌و‌او‌هم‌به‌پهلو‌ افتاد‌روی‌زمین.‌ یوسف‌خند‌ه‌ای‌کرد‌که‌ترجمه‌ای‌از‌نوعی‌گریه‌ بود.‌سفیدی‌چشم‌هایش‌سرخ‌شده‌بود‌ و‌بدنش‌داغِ‌داغ.‌ به‌عمرش‌آن‌قدر‌سعی‌نکرده‌بود‌خودش‌را‌ کنترل‌کند‌و‌حمله‌نکند!‌ ‌تموم‌کنید‌این‌مسخره‌بازی‌رو.‌ فیل‌هم‌باشه‌با‌این‌همه‌سنگینی‌و‌ دستک‌و‌دُمبک‌نمی‌تونه‌تکون‌بخوره.‌ حتی‌اگر‌این‌ها‌بتونند‌وزن‌این‌خرت‌و‌پرت‌ها‌رو‌تحمل‌کنند،‌دو‌کیلو‌بار‌که‌روشون‌بذاری‌ چهار‌دست‌و‌پاشون‌باز‌می‌شه‌و‌می‌چسبند‌ به‌زمین‌.‌ای‌خدا،‌من‌چه‌گناهی‌به‌درگاهت‌ کردم‌گیر‌این‌جونورا‌افتادم!‌ یوسف‌ناله‌کنان‌راه‌افتاد‌رفت.‌ کوسه‌ي‌جنوب‌دست‌و‌پا‌می‌زد‌و‌دندان‌ نشان‌میداد.‌رخش‌هم‌بی‌طاقت‌شده‌بود‌ و‌جفتک‌می‌پراند‌و‌روی‌زمین‌خط‌می‌انداخت.‌ سیاوش‌و‌دانیال‌به‌هم‌نگاه‌کردند. سیاوش‌گفت:‌«ما‌زیاده‌روی‌کردیم.‌ باید‌از‌محافظ‌های‌سبک‌تر‌استفاده‌مي‌کردیم!» کلی‌طول‌کشید‌تا‌کرامت‌و‌بقیه‌به‌سیاوش‌ و‌دانیال‌کمک‌کردند‌و‌آن‌وسایل‌سنگین‌ و‌ابداعی‌را‌از‌سر‌و‌بدن‌و‌پا‌های‌رخش‌و‌کوسه‌ي‌جنوب‌جدا‌کردند.‌ دو‌قاطر‌نگون‌بخت‌تا‌سبک‌شدند،‌ به‌سرعت‌از‌جا‌بلند‌شده‌و‌با‌آخرین‌سرعت‌ به‌طرف‌اصطبل‌فرار‌کردند.‌ کرامت‌که‌خند‌هاش‌گرفته‌بود،‌با‌محبت‌و‌ دلسوزی‌به‌سر‌سیاوش‌و‌دانیال‌دست‌کشید‌ و‌گفت:‌«ناراحت‌نشید.‌همه‌میدونند‌قصد‌ شما‌خیر‌بوده». دانیال‌آه‌کشید‌و‌گفت:‌«آقاکرامت،‌به‌خدا‌ قسم‌دلم‌نمی‌آد‌حتی‌یک‌زخم‌کوچیک‌ به‌این‌ها‌بخوره.‌وقتی‌فکرش‌رو‌می‌کنم‌که‌ موقع‌عملیات‌ممکنه‌به‌تن‌و‌بدن‌این‌زبون‌ بسته‌ها‌تیر‌و‌ترکش‌بخوره‌و‌درد‌بکشند،‌ مُخم‌پریشون‌می‌شه.‌ با‌سیاوش‌هفته‌ها‌نقشه‌کشیدیم‌و‌ فکر‌کردیم‌تا‌به‌این‌راه‌حل‌رسیدیم،‌ این‌هم‌توزرد‌از‌آب‌دراومد».‌ کرامت‌گفت:‌«اما‌می‌شه‌برای‌حفظ‌ جونشون‌کا‌رهایی‌کرد».‌ سیاوش‌و‌دانیال‌با‌امیدواری‌به‌او‌نگاه‌کردند.‌ کرامت‌لبخندزنان‌گفت:‌ «اما‌این‌دفعه‌ما‌هم‌کمک‌می‌کنیم.‌ درسته‌بچه‌ها؟»‌و‌به‌علی‌و‌اکبر‌و‌حسین‌ نگاه‌کرد.‌آن‌سه‌حرفی‌نزدند.‌ مش‌برزو‌گفت:‌«چرا‌به‌جای‌تایر‌که‌هم‌ سنگینه‌و‌هم‌اذیتشون‌می‌کنه‌ از‌پتو‌استفاده‌نمی‌کنید؟» ‌آفرین‌مش‌برزو.‌بیایید‌شروع‌کنیم،‌ببینیم‌ چه‌طور‌می‌شه. دو‌روز‌تمام‌فکر‌کردند‌و‌نقشه‌ریختند‌و‌ فکرشان‌را‌روی‌قاطرها‌پیاده‌کردند.‌ سرانجام‌به‌را‌ه‌حل‌هایی‌رسیدند.‌ با‌استفاده‌از‌نردبان‌کوچک‌و‌جعبه‌خالی‌ مهمات‌که‌چوبی‌و‌محکم‌بود،‌وسایلی‌درست‌کردند‌تا‌قاطرها‌راحت‌تر‌بار‌و‌افراد‌را‌جا‌به‌جا‌ کنند.‌دور‌بدنشان‌را‌اندازه‌گرفتند‌و‌پتو‌های‌کهنه‌و‌کلفت‌را‌بریدند‌و‌دوختند‌و‌تن‌قاطرها‌ کردند.‌برای‌حفاظت‌از‌پاهایشان‌هم‌ پالان‌های‌کلفت‌و‌به‌درد‌نخور‌را‌بریدند‌ و‌مثل‌جوراب‌سا‌قبلند،پا‌های‌قاطرها‌را‌با‌آن‌ها‌پوشاندند.‌فقط‌را‌ه‌حلی‌برای‌حفظ‌سروکله‌ قاطر‌پیدا‌نکردند.‌خیلی‌فکر‌کردند‌و‌از‌قابلمه‌ و‌کلاهخود‌و‌وسایل‌دیگر‌استفاده‌کردند؛‌اما‌جواب‌نداد.‌قاطرها‌خوششان‌نمی‌آمد‌ سر‌و‌گردنشان‌پوشیده‌شود. آخر‌سر‌هم‌تسلیم‌شدند.‌ سیاوش‌گفت:«توکل‌به‌خدا.‌ایشالله‌ سروکله‌شان‌چیزی‌نمی‌شه.‌ ما‌هر‌کاری‌که‌از‌دستمون‌برمی‌اومد،‌ انجام‌دادیم.‌وقتی‌که‌نخواد‌بشه‌ خب‌نمی‌شه‌دیگه!» ادامه دارد... ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا خیلی از آدمها از یاد گرفتن فرار می کنند؟🏃‍♂️🏃‍♂️🤔 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
☀️دلت آفتابی و گرم باشه الهی ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
@bornamontazerآواتار غریبه.mp3
زمان: حجم: 1.7M
این‌طوری انگار می‌تونی زندگی یکی دیگه‌ رو ادامه بدی، مثل اینکه توی یه بدن جدید حلول کرده باشی. ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا