ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_هفتاد به دهانه ی غار که رسیدند ناگهان محمدجواد گفت: تاج من. نیست. تاج منو دزدیدن😱 ه
#رمان
#قسمت_هفتاد_و_یک
برهان در کمال خونسردی گفت: «تاج محمدجواد رو بهش بده.»
سپس رو به اهالی کرد و گفت: دوستان من! سوار شید باید هرچه سریعتر به گلزار تنوین برسیم.
اهالی باغ قرآن بر بال عقابها سوار شدند و دوباره به دامنه ی کوه تشدید بازگشتند.
محمدجواد که از برخورد برهان دلش پر بود با اخم به اطراف مینگریست. توقع داشت برای لام تنبیه شدیدی در نظر میگرفت😢
عقابها اهالی را روی دامنه کوه تشدید پیاده کردند. عقاب بزرگ بعد از پیاده کردن مسافرانش گفت: یادتون باشه از این تاج تنها در وقت مناسبش استفاده کنید. حالا برید خدا به همراهتون. و پرواز کردند و رفتند..
از اینجا به بعد سرازیری بود و سرعت حرکت گروه بیشتر شده بود.
برهان در آسمان چرخی زد تا از حضور هر ۲۸ حرف مطمئن شود. محمدجواد همچنان در آخر صف بود. لام در وسط صف حرکت میکرد اما دیگر از آن غرور و ابهت خبری نبود.
محمد جواد از دیدن این حالت لام دلش خنک میشد. اما وقتی به برخورد معمولی برهان فکر میکرد اخمهایش درهم میرفت.😞
دیگر خبری از ذال نبود. انگار او نیز محمد جواد را تنها گذاشته بود.
ادامه دارد.....
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
#محمدجوادوشمشیرایلیا
#داستان
👨🧕
🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
#دلانه
مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّه
هر چه از خوبیها به تو میرسد
از جانب خــ🧡ــــداست.
▫️نساء؛ ۷۹
دیدی وقتی پر از نا امیدی میشی بعد
یهویی یه خوشحالی میاد تو دلت؟
اون خداست :)
الهی که همیشه دلتون پر نور و امید باشه🌿
ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂🙋♀
3.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
↻✂️📏✏️••||
.
.
#حوصلتون_سر_نره🙃🙂
#کاردستی
کارت پستال
ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂🙋♀
ریاح_نت4_5859194677260984915.mp3
زمان:
حجم:
2.44M
خداوندا
نگذار که از تو فقط نامت را بدانم...
و نگذار که از تو تنها
مشق کردن اسمت را به یاد داشته باشم...
همواره در من جاری باش...
همانگونه که خون در رگهایم جاریست...
خداوندا از تو می خواهم
که هرگز در زندگی
تنها و بی یاور ،رهایم نسازی...
از تو می خواهم
که در کوره راه پر پیچ و خم زندگی
تنهایم نگذاری...
که همواره محتاج وجودت هستم.
#خداےمن
ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂🙋♀
رياضي تا جايي شيرين بود كه ني ميخريديم دسته هاي ده تايي درست ميكرديم، ازون به بعدشو نفهميدم😂😂😂
#بخندیم
ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂🙋♀
1.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه آباد نشینان زخرابی ترسند
من خرابت شدم و دم به دم آباد ترم...
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#دلیل_زندگی
ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂🙋♀
4_237183302564315517.mp3
زمان:
حجم:
7.96M
🔊
برای هفته روز #معلم🌻🍃
بفرسین برای معلم هاتون
ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂🙋♀
ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_هفتاد_و_یک برهان در کمال خونسردی گفت: «تاج محمدجواد رو بهش بده.» سپس رو به اهالی کرد
#رمان
#قسمت_هفتاد_و_دو
از دور دشتی با سه رنگ گل دیده می شد.
دور آن را حصاری کشیده بودند.
برهان گفت: دوستان عزیزم! گلزار تنوین همین جاست.
محمد جواد قدم هایش را تند کرد تا هرچه سریعتر به در ورودی گلزار برسد. نگهبان گلزارِ تنوین پرنده ای بود به نام پرستو.
برهان به سمت پرستو رفت و با او آهسته صحبت کرد. کمی بعد پرستو چند قدمی جلو آمد و رو به اهالی باغ قرآن گفت: «سلام دوستان مهربانم! من پرستو، نگهبان گلزار تنوین هستم. از دیدار مجدد شما خوشحالم🤗 بفرمایید داخل گلزار تنوین🌸
این بار محمد جواد پیش از همه حرکت میکرد. برهان و پرستو هم به همراه دیگران وارد گلزار شدند. گلزار به سه قسمت تقسیم شده بود قسمتی با گلهای بنفش، قسمتی با گلهای یاسی و قسمتی هم با گلهای سفید.
سنگفرش آن باغ زیبا این سه قسمت را از هم جدا میکرد.
پرستو خودش را به جلوی همه رساند و گفت: کسی هست که درباره ی این گلزار توضیح بده؟»
همه نگاه ها به سمت لام چرخید؛ اما لام سکوت کرده بود و دستش را بالا نبرد😔
برهان گفت: «دوست عزیزم سین تو بگو.»
سین چند قدمی جلو آمد و گفت گلهای بنفشی که در اون قسمت میبینید تنوین نصب نام دارند. اگر اونها رو در دست بگیریم و بو کنیم به ما حرف منصوب میگن.
اسم گلهای یاسی تنوین رفع است اگر اونها رو بو کنیم به ما حرف مرفوع میگن و گلهای سفید هم تنوین جر هستند که با بو کردن اونها به
ما مجرور میگن.
ادامه دارد.....
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
#محمدجوادوشمشیرایلیا
#داستان
👨🧕
🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7