eitaa logo
ستاره شو7💫
755 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
╭┅──────┅╮ ࿐༅📚༅࿐ به... قسم داغونشون میکنم ╰┅──────┅🦋 ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
enc_16992751537235057284805.mp3
زمان: حجم: 3.8M
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
ستاره شو7💫
🎒💼🎓 🔆 پیش خوانی چیست؟ یعنی که وقتی داری برنامه درسی فردا رو میزاری تو کیفت🎒 هر کتابو📙 که بر مید
📚📚📚 🤪سرکلاس کمتر شیطونی کنید بجاش👇 👂حرف های معلم رو گوش بدید 👩‍🏫 ✍یه دفتر نکته برداری داشته باشید ، اگه نکته ای بین حرف ها بود بنویسید📒 🖍اگه پای تخته مطلبی مینویسن، دقیق بنویسید📝 📙اگه لازمه کتاب باز کنید و نکات رو از روی کتاب فسفری کنید🖍 🤚اگر سوالی مرتبط با درس داشتید بپرسید🔗 این میشه🔸 خوب گوش دادن تو کلاس🔸 ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
••『ـبسـم‌اللّٰـہ‌الرحمـان‌الرحیـم⛅️』 ••『ـالسـلام‌علیڪ‌یا‌صاحب‌الزمـٰان!♥️』
♡•• چھ‌حالِ‌قشنگیھ‌وقتۍ خُدامیگھ‌هرجا‌باشۍ‌ڪنارتمـ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
1.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
↻✂️📏✏️••|| . . 🙃🙂 نقاشی خلاق 😍 ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_صد_و_بیست_و_یک محمدجواد که انگار صدای مادرش را نمی‌شنید به سرعت به سمت زیرزمین دوید.
پدربزرگ گفت: «هیس! راجع به این پر به هیچ کس چیزی نگو.» محمدجواد سعی داشت از خوشحالی فریاد نزند گفت: «این پنجره چی؟» پدربزرگ گفت: «با بازکردن قرآن دری به سمت باغ قرآن باز می‌شه و با عبور از اون می‌شه از دروازه‌ی بهشت گذشت، اما هرکسی این پنجره رو نمی‌بینه. تو اگه تونستی این پنجره رو ببینی از مهربانی های خداونده و قطعاً کسی در حقت دعای خیر کرده.» محمدجواد به یاد مادر و نماز صبح هایش افتاد. مادر در هر نماز برای محمدجواد و خواهر و برادرش دعا می‌کرد. از جایش بلند شد. بابارضا را بوسید و به سمت آشپزخانه رفت. مادر در آنجا مشغول آشپزی بود. خود را در آغوش مادرش انداخت و گفت: «مامان از شما ممنونم.» با دیدن ظاهر زیبای محمدجواد و عطر دلنشینی که از او به مشام می‌رسید، اشک در چشمان مادرش حلقه زد. محمدجواد ادامه داد: «مامان! من باید توی اتاقم یه سری تغییر بدم، بهم کمک می‌کنید؟ باید وسایلی که لازم ندارم رو جمع کنم.» مادر با تمام وجود احساس می‌کرد که پسر کوچکش مرد شده است. شانه‌های پسرش را گرفت و گفت: «حتماً پسرم.» بابارضا در چارچوب در آشپزخانه ایستاده بود و آن‌ها را نگاه می‌کرد. تا رسیدن پدر به خانه حال و هوای همه عوض شده بود. خواهر و برادر کوچک محمدجواد هم از تغییر رفتار او بسیار خوشحال بودند. وقتی پدر به خانه رسید، یک هدیه در دست داشت. یک هفت تیر کوچک برای محمدجواد. محمدجواد به پدرش سلام کرد و هدیه را گرفت و گفت: «بابا از شما ممنونم.» تفنگ را در گوشه‌ای از اتاق گذاشت و قرآنش را در دست گرفت. پدر به آشپزخانه رفت و ماجرای تغییر رفتار محمدجواد را از مادر شنید. لباس‌هایش را عوض کرد و روی مبل کنار بابارضا و محمدجواد نشست. او با تعجب آن‌ها را زیر نظر گرفته بود. بابارضا که متوجه تعجب دامادش شده بود رو به محمدجواد کرد و گفت: «پسرم! مادر و خواهرت به کمک نیاز دارن برو و در چیدن سفره به اون‌ها کمک کن.» محمد جواد چَشمی گفت و به سمت آشپزخانه رفت. بابارضا کمی به پدر نزدیک‌تر شد و گفت: «علیرضا جان! محمدجواد کلی سؤال داره که بهتره شما بهش جواب بدی. اون از امروز بیشتر از قبل بهت احتیاج داره.» از آن شب چند سالی گذشت و محمدجواد چند بار به امید دیدن برهان به زیرزمین خانه‌شان رفت. شاید واقعاً همه آن اتفاق ها خواب و خیال بود، ولی هرچی که بود، محمدجواد دنبال دانستن بیشتر درباره کتابِ قرآنش بود. از وقتی با قرآن آشتی کرده بود سؤال‌های زیادی داشت. هر بار که قرآن می‌خواند به پرِ یادگاری برهان نگاه می‌کرد. فکر نمی‌کرد بتواند دوباره او را ببیند. خبری از برهان نبود، تا اینکه... پایان...😊 ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂🙋‍♀
ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_صد_و_بیست_و_دو پدربزرگ گفت: «هیس! راجع به این پر به هیچ کس چیزی نگو.» محمدجواد سعی د
رمان را دوست داشتین؟ 🤗 هر شروعی پایانی داره امروزم رمانمون تموم شد برای رمان بعدی چیه؟
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه سلااااام تووووپ خدمت دوستای گلم امروزم تعطیل بودین و حسابی خوش گذروندین😍😁
زندگی نامه شیطان‌ملعون ۱ 👿 🔻اول از همه بگم این حرفارو هرجایی نمیتونی پیدا کنی پس خوب دل بده به حرفام☺️ بچه ها شاید براتون عجیب باشه ولی شیطون‌در ابتدا یه بچه مذهبی بوده اونم یه مذهبیه بشدت دوآتیشه💥...اسمشم حارث بوده این حارث جون اونقدر خدارو عبادت کرده بود که لقبش شده بود عزازیل یعنی عزیزه خدا باورتون نمیشه ولی شیطون یه زمانی برای فرشته ها منبر میرفته😳 تازه یه چیزی میگم شاید شاخ دربیارین شیطون وقتی تسبیحش میوفتاده چند هزار فرشته بلند میشدن بوسش میکردن و میدادن دستش..همه فرشته ها از عباداتش کفشون بریده بود😁..همه چی بر وفق مرادش بود همه‌چی‌خوش خوشانش بود تا یهو ادم خلق شد..اخ اخ حارث در حده مرگ به آدم حسودی کرد🤕 🎓تصور کن تو بچه زرنگه مدرسه باشی همه بهت افتخار کنن اونوقت یکی از یه جای کوچیک بیاد و همه ازش تعریف کنن و بگن اون از تو بهتره اون بالاتره ادامه داره... 😈 ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂