eitaa logo
ستاره شو7💫
838 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_هشتاد_و_سه محمد جواد کمی ترسیده بود 😨 آنها باید از آن رودخانه عبور میکردند اما چطور؟
برو به پرستو بگو هرچی عذرخواهی ،کردی لام قبول نکرد. اینطوری دیگه مجبور نیستی جلوی این لام مغرور عذرخواهی کنی و همه میفهمن چه موجود بدیه!» محمد جواد که انگار منتظر این جمله از صدا بود بدون اینکه لام متوجه شود از او فاصله گرفت چند قدم که دور شد به یاد حرف عقاب افتاد و جمله ای که حفظ کرده بود را زیر لب خواند «أعوذُ بالله مِنَ الشَّيطان الرجيم.» صدا که انگار زجر میکشید به سختی و با ناله گفت: «نخون !نخون تو باید به حرف من گوش کنی... من دوست تو هستم... نخون👿 محمد جواد همچنان ادامه داد تا اینکه دیگر صدا را نشنید. دوباره به لام نزدیک شد قلبش تند میزد با خود فکر میکرد اگر لام اورا ،نبخشد باید چه کار کند. در همین لحظات لام با چشمانی ورم کرده و قرمزشده سرش را به سمت محمدجواد چرخاند. لباسهای مرتب لام اکنون کاملاً نامرتب به نظر میرسید قسمتی از پیراهن سورمه ای اش از زیرشلوارش بیرون آمده بود. محمدجواد دستپاچه گفت «سلام» لام نفس عمیقی کشید و گفت «علیک سلام» محمد جواد با تعجب پرسید:« چطوری اومدی اینجا؟» لام جواب داد «سینه سرخ من رو ،آورد، اما نگفت برای چی باید به اینجا بیام ادامه_دارد.... ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂🙋‍♀