eitaa logo
ستاره شو7💫
756 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
2.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️میگ میگ و گرگ در دنیای واقعی😀 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🎀• ســــــــــــــــــــلام بہ رفقاے خوشگل خونہ 😍👋 حالتون چطوࢪه ؟ دماغا چاقہ؟ کیـــــا صبح که پاشدن بہ خودشون قول دادن امࢪوز دست از کارهاے الکے برمیداࢪم و کارهاے بهتࢪ انجام میدم؟ 😌 ♡ ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
یکی از کاراهای خوبی که میتونیم جایگزین کارهای الکی کنیم را می خواهم بهتون معرفی کنم 😍😌
پیشنهاد ویژه هفت آسمان برای نوجوان ها 😍✌️🚀 ᘜ⋆⃟݊👩‍🎓🇮🇷👨‍🎓🌹•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
3.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧚آموزش دکوری با شاخه درخت و گلهای کاغذی🥰🥰 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
ستاره شو7💫
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت82 باید‌رو‌سینه‌اش‌مشت‌بزنی
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت83 یوسف‌و‌کرامت‌دهانشان‌از‌تعجب‌و‌حیرت‌ باز‌مانده‌بود.‌ چشمانشان‌داشت‌از‌حدقه‌بیرون‌می‌زد.‌ سیاوش‌و‌دانیال‌به‌یک‌دیگر‌لبخند‌زدند.‌ سیاوش‌دستش‌را‌به‌طرف‌کوسه‌ي‌جنوب‌ دراز‌کرد‌و‌با‌خوش‌حالی‌و‌غرور‌پرسید:‌ «چه‌طور‌شدند؟‌جالب‌نیست؟» یوسف‌به‌خود‌آمد.‌ برای‌آن‌که‌از‌منگی‌و‌بهت‌خارج‌شود،‌چند‌بار‌ سرش‌را‌تکان‌داد؛‌اما‌زبانش‌قفل‌شده‌بود.‌ کرامت‌سؤالی‌که‌یوسف‌نمیتوانست‌به‌زبان‌ بیاورد،‌پرسید:‌«چه‌بلایی‌سر‌این‌بدبختها‌آوردید؟»‌از‌سر‌دلسوزی‌و‌ناراحتی‌به‌رخش‌و‌کوس ‌هي‌جنوب‌نگاه‌کرد.‌ بدن‌رخش‌و‌کوسه‌ي‌جنوب‌زیر‌لایه‌ای‌از‌ تایر‌کلفت‌تریلی‌پنهان‌شده‌بود!‌پا‌هایشان‌هم‌در‌پوکه‌های‌بزرگ‌گلوله‌های‌ تانک‌از‌ران‌تا‌مچ‌مخفی‌شده‌بود!‌دو‌قاطر‌بیچاره‌مثل‌مجسمه‌شده‌بودند‌و‌ نمی‌توانستند‌تکان‌بخورند.‌ دو‌قابلمه‌ي‌بزرگ‌هم‌سوراخ‌کرده‌و‌روی‌ سرشان‌گذاشته‌بودند.‌گوش‌های‌بزرگشان‌از‌سوراخی‌ته‌قابلمه‌ها‌تکان‌تکان‌میخورد.‌ یوسف‌که‌گریه‌اش‌گرفته‌و‌حسابی‌عصبانی‌ و‌کفری‌شده‌بود،‌جیغ‌زد:‌ «این‌چه‌مسخره‌بازیه؟‌چرا‌این‌بدبخت‌ها‌رو‌به‌این‌حال‌و‌روز‌درآوردید؟»‌ دانیال‌تو‌ذوقش‌خورد.‌اخم‌کرد‌و‌گفت:‌ «به‌جای‌تشکر‌و‌دستتون‌درد‌نکنه،‌ چرا‌سرکوفتمون‌میزنید؟» ‌ساکت!‌پرسیدم‌چرا‌این‌بدبخت‌ها‌رو‌به‌این‌شکل‌و‌ قیافه‌درآوردید؟‌جواب‌بدید.‌ علی‌به‌پهلوی‌حسین‌که‌با‌شادی‌و‌شعف‌ این‌نمایش‌کمدی‌را‌سیر‌میکرد،‌زد‌و‌با‌صدای‌ آهسته‌ای گفت:‌ «خوب‌تماشا‌کن‌حسین‌جان.‌خیلی‌باحاله».‌ حسین‌که‌هنوز‌پکوپهلویش‌کبود‌و‌دردناک‌ بود،‌به‌خود‌پیچید‌و‌بی‌هوا‌یک‌لگد‌جانانه‌ به‌پشت‌علی‌کوبید‌و‌ناله‌کرد:‌ «زدی‌تو‌دنده‌ي‌شکسته‌ام‌بی‌معرفت!»‌ اکبر‌از‌خند‌ه‌های‌خاموش‌میلرزید.‌ مش‌برزو‌و‌کربلایی‌هم‌مثل‌یوسف‌و‌کرامت‌ گیج‌و‌پریشان‌شده‌بودند‌و‌نمیتوانستند‌ هیچ‌عکس‌العملی‌نشان‌بدهند.‌ دانیال‌رفت‌طرف‌رخش‌رستم.‌ مثل‌استادان‌مجسمه‌سازی‌که‌با‌افتخار‌ آخرین‌ساخته‌شان‌را‌به‌تماشاگران‌توضیح‌ میدهند،‌به‌خِنزر‌پنزِر‌هایی‌که‌به‌سر‌و‌بدن‌ قاطر‌بیچاره‌آویخته‌بود،‌اشاره‌کرد‌و‌گفت:‌ «این‌فکر‌از‌خیلی‌وقت‌من‌و‌سیاوش‌رو‌ مشغول‌کرده‌بود.‌حفظ‌جان‌این‌ها‌مگه‌ مهم‌نیست؟‌خوب‌نگاه‌کنید». به‌تایر‌کلفت‌که‌با‌طناب‌آن‌را‌دور‌شکم‌و‌کمر‌ رخش‌پیچیده‌و‌محکمش‌کرده‌بود،‌ اشاره‌کرد:‌‌این‌جلوی‌تیر‌و‌ترکش‌رو‌میگیره‌ و‌نمی‌ذاره‌زخم‌و‌زیلی‌بشن. بعد‌روی‌پنجه‌ي‌پا‌نشست‌و‌پوکه‌های‌طلایی‌ که‌ته‌آن‌ها‌را‌بریده‌و‌به‌پاهای‌رخش‌کرده‌بود،‌ تلنگر‌زد:‌‌اینام‌ضدضربه‌و‌ضدترکش‌هستند.‌خیلی‌هم‌محکمند.‌ سیاوش‌گفت:‌«باید‌برای‌سروکله‌شون‌هم‌ فکری‌می‌کردیم.‌به‌خاطر‌همین‌ته‌قابلمه‌رو‌ برای‌درآمدن‌گوششان‌سوراخ‌کردیم‌و‌به‌جای‌ کلاهخود‌سرشان‌گذاشتیم».‌ یوسف‌قاطی‌کرده‌بود.‌کرامت‌دست‌یوسف‌را‌محکم‌گرفت‌تا‌به‌سیاوش‌و‌دانیال‌یورش‌نبرد‌و‌زیر‌مشت‌و‌لگد‌خرد‌و‌خاکشیرشان‌نکند.‌ به‌آندو‌گفت:‌«باریکلا‌به‌عقلو‌هوشتان؛‌اما‌این‌ها‌با‌این‌همه‌زلم‌زیمبوی‌سنگین‌ می‌تونند‌راه‌برند‌یا‌باید‌همین‌طوری‌ببریم‌ بذاریمشان‌وسط‌میدون‌شهر،‌مردم‌ ‌به‌عنوان‌اثر‌هنری‌از‌دیدنشون‌کیف‌کنند؟»‌ سیاوش‌با‌پررویی‌گفت:‌«چرا‌راه‌نروند؟‌این‌ها‌که‌مثل‌ما‌نیستند!‌خیلی‌زور‌و‌طاقت‌دارند.‌نگاه‌کنید.‌ دانیال‌کمکم‌کن!»‌ ادامه دارد... ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
<✖🪁✖> ســــــــــلام بہ روی قشنگ و فرشتہ سیرتتون😍 چطوری نـور زندگے؟ صبحت بخیره ان شالله؟ الهی هراتفاقی هم بیوفته امروز توکلت به خدا و انرژی قشنگتو از دست ندی ♥️ ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
@bornamontazerثروت آقاجون.mp3
زمان: حجم: 1.8M
👑یه چیزایی هست که فقط و فقط مال خود آدم هستن ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا