پرواز رو یاد بگیر!🪽
نه برای دور شدن از زمین
برای اینکه به اندازه زمین تا آسمون
بزرگ بشی…
#استوری
#صبح_بخیر
╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮
🦋 @setaresho7 🦋
╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
@bornamontazertagmp3_اسم-و-رسم.mp3
زمان:
حجم:
1.5M
😍هر شب منتظر بودم، بابا با یه جعبه شیرینی بیاد خونه و بگه:
«شام رستوران، شیرینی مدیریت!»
#من_و_دوستام
╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮
🦋 @setaresho7 🦋
╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
1.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاردستی پنکه دستی با کمک لیوان یکبار مصرف
#پنکه
#حوصلتون_سر_نره
╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮
🦋 @setaresho7 🦋
╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
انتقاد دارید حتما بنویسید
تو دلتون نمونه🤣🤣🤣
#بخندیم
╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮
🦋 @setaresho7 🦋
╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
🌸💞🌸
حضرت زهرا مے فرمودند
الجاࢪ ثم الداࢪ
یعنے اول همسایه ات بعد خودت
این فقط توی دعاکردن نبوده ها
همسایه انقدر توی دینمون بهش سفارش شده
که پیامبر ص فرمود
خدا انقدر به همسایه ها سفارش کرد که فکر کردم از ما ارث می برند ❤️
پس دینمون دین رسیدگے به بقیه اس
یادت نره ها 🌱
نگی تاحالا باهاش رفیق نشدم
روم نمیشه...خجالت میکشم
به گروه خونی من نمیخورن
و...
تو یه مومن خلاق و عالے هستی
اونقدری که ناممکن هارو ممکن میکنی
فقط برای خدا 💪
#فاطمیه
╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮
🦋 @setaresho7 🦋
╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
اللهــم_بارک_لمولانـا_یا_صاحـب_الزمــان
1.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⊹🌙
❜❜↲ چه آرمان هایی که از یاد و مسیر آرمان های تو جون گرفت :)♥️ ❛❛
‹ 🌘 ›↝ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
‹ 🎥 ›↝ #رفیق_خدایی
╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮
🦋 @setaresho7 🦋
╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
ستاره شو7💫
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت86 همهازجابلندشدند.با
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══
•¦[📙💠⃟❅]¦•
🔶گردان قاطرچی ها
🔹داوود امیریان
◾️قسمت87
قبوله.نوکرتم.
قبولآقایوسف.قربونتبرم.
پسشمادوتاروباهممیفرستمبهگردان بلال.سیاوشتوباکوسهیجنوبوبروسلی، دانیالتوهمبارخشوتورنادو.
سیاوشودانیالباخوشحالیسرتکاندادند.کرامتکهلحظهبهلحظهرنگشسفید وسفیدترمیشدپرسید: «دیگهقاطریبرایشماومننمیمونهکه. پسماچيکارکنیم؟»
یوسفبهچشمانکرامتنگاهکردوگفت: «منوشمادرعملیاتشرکتنمیکنیم. مادوتابهاتاقعملیاتمیرویم». کرامتوارفت.رنگپریدهترازقبلاعتراضکرد:یعنیچی؟ یعنیبایدعقببمونیمو بچههابروندعملیات.مگهمیشه؟
بامنبحثنکن.بعدادربارهاشصحبت میکنیم.الانوقتشنیست.
کرامتبهتندیازجابلندشد.
چکمهاشراپوشیدورفت.همهبانگاه تعقیبشکردند.
یوسفگفت:«حواستونبهکارخودتونباشه.منازپشتبیسیمدرجریانکارتونهستم. همراهبچههایگردانجلومیریدوقهرمان بازیدرنمیآرید.وظیفهيشمافقطوفقط رساندنقاطرهاوبارمهماتوسلاحوآذوقه بهبالایارتفاعاته. نبینمشورحسینیبرتونداشتهودستبه اسلحهبردیدها. مراقبخودتونهمباشید. حالابرویدبهقاطرهابرایآخرینبارسربزنید».
سیاوشویوسفحسابیبدنقاطرشانرا قشوکشیدند.بعدپتوهایآمادهودوخته شدهرابهتنقاطرهاوجورابهایمخصوص راپایآنهاکردند. سیاوشهممثلدانیالبرایکوسهوبروسلی نظرقربانیوآویزخریدهوبهسروصورتشان آویختهبود.علیوحسینواکبرمشغول قشوکشیدنبهبدنقاطرهاشدند.
□ □□
آیفاهاینظامیبرایبردنقاطرهادرتاریکی شبباچراغهایکمسوازراهرسیدند. یوسفونیروهایشدرداخلاتاقخلوتکرده بودند.کرامتغمگینوناراحتدرگوشهای سرپایینانداختهبودوساکتبود.
یوسفگفت:«دیگهوقتهرفتنه.شاید...شاید...دوستندارمازاینحرفهابزنم؛اماشایداینآخرینبارباشهکههمدیگررو میبینیم.بیاییدهمدیگرروحلالکنیم. هربدیازهمدیدیدحلالکنید.گذشتکنید».علیکهبهشدتمتأثرشدهبود،دستبرشانهحسینگذاشتوگفت: «عرضکنمکه،حسینجانمنوحلالکن!»
کمماندهبودحسینگریهکند،بامهربانیگفت:«توکهکاربدیدرحقمننکردیبخواهم حلالتکنم».
قبلازاینکهعلیحرفیبزند،سیاوش دماغشرابالاکشیدوبالحنیناراحتگفت: «قضیهامامزادهداودوسیخونکبهاون قاطرکهعصبانیشدوتوراگازگرفت کارعلیبوده!»
حسینباچشمانگردبهعلیخیرهشد. علیکهحسابیترسیدهوجاخوردهبود، بهسرعتگفت: «ببخشحسینجان.بچهبودیم. بهخداازقصداینکارونکردم. خدائیشنمیخواستماوناتفاقبراتبیفته».
حسیندندانقروچهکردوگفت: «الانکاریتندارمامادعاکنبعدازعملیات چشمبهچشمنشیم،اونوقتحسابمو باهاتتسویهمیکنم».سیاوشگفت: «حسینجانبایدمنمحلالکنی.حتماًباید اینکاروبکنی». حسینپرسید:«تویکیچهبلاییسرمآوردی؟»
سیاوشخودشراازمعرضحملهمستقیم حسیندورکردوگفت: «یادتمیآدرفتیمبالایارتفاعاتوتوازاون بیسکویتهاخوردیوهیازخوشمزهبودن وملسبودنشتعریفکردی؟» حسینبهفکرفرورفت. بهپیشانیاشچینانداخت. بعدچهرهاشبازشدولبخندزد:
آره.اماخیلیعجیبه.بعدازاونروزهرچی ازاونبیسکویتهاخوردم،دیگهاونمزه رونداد.
آخه...آخه....قسمخوردیکاریمنداشته باشیها.
حالابگوچیشده.
حقیقتشکوسهیجنوبرویاونبیسکویتهاخرابکاريکردهبود. مندلمنیامدبندازمشوندور. آخهبچههایبالایقلهخیلیگشنهبودند. هرچیبهتوگفتمازاونهانخورگوشنکردی. حالافهمیدیچرامیگفتمازاونهانخور؟»
علیودانیالهرهرخندیدند. حتییوسفوکربلاییومشبرزوهم بهخندهافتادند.کرامتهمنتوانستجلوی خندهاشرابگیرد. حسینکهآثاربدبختیوجنوندرچهرهاش بیدادمیکردبادستهایمشتکردهنعرهزد: «ایخدا،چرامن؟سیاوشمنجنیام!ازحالاسعیکنجلویچشممنیاییوالاهرچیدیدیازچشمخودتدیدی.
ایلعنتبهاونبیسکویتها. وایحالمبههمخورد. دیگهکسینموندهبلاییسرمآوردهباشه وبخوادحلالیتبگیره؟وایدلم!»
حسینعقزناندویدبیرونتابالابیاورد. گرچهفایدهاینداشت،هفتههاقبلآن بیسکویتِترشوملسهمراهرسوبات کوسهیجنوبدرمعدهیحسینهضمشده بودواثریازآنباقینماندهبود.
جلسهیخداحافظیوحلالیتگرفتنبهاینشکلتمامشدوآنهاهمراهقاطرهایشان رفتندتاسوارآیفاهاشدهوبهمنطقهعملیاتی بروند.
ادامه دارد...
#داستان
#رمان
╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮
🦋 @setaresho7 🦋
╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
🍁 پاییز و یک جادهٔ خیس...
و تا چشم کار میکند جای تو خالیست…
📌 #سلام_امام_زمانم
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
🖼 #پروفایل
╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮
🦋 @setaresho7 🦋
╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
حاج سیدرضا نریمانی4_5929517697216813277.mp3
زمان:
حجم:
8M
#نماهنگ معرفت...🥀
👤 حاج سیدرضا #نریمانی
🔊 #,وارث#استودیویی
💚 #امام_زمان
╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮
🦋 @setaresho7 🦋
╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯