eitaa logo
ستاره شو7💫
759 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
پنجشنبه تون پراز عطࢪ بهشتے 🍃
↯☘️↯ اللهم صل علے فاطمھ و ابیها و بعلها و بنیها و سرالمستودع فیها بعدد مااحاط بہ علمڪ ســــــــــــــــــــلام و روز بخیر خوشگلا امروز چه کاره اے رفیق؟ برنامه روزانه ات رو چطوری پرکردی ؟ بیا اخرهفته موݩ رو خوب رقم بزنیم💪 الهی هر کسی پنج نفر را به این کانال دعوت کنه 👌 مورد نگاه ویژه حضرت زهرا و پنج تن آل عبا قرار بگیره 🫶 و همین امروز حاجت روا بشه 😉 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
616.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⊹🌙⊹ ❜❜↲ عباس های زهرا دوباره در راهن تا مرهم باشند برای قلب هامون :)❛❛ ‹ 🌘 ›↝ ‹ 🎥 ›↝ ੭੭ لاله‌زارِدیگَری‌می‌رویَداَزخونِ‌شَهید ⊹🌙⊹ ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
ستاره شو7💫
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت88 کوهستان‌از‌انفجار‌گلوله‌
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت89 مش‌برزو‌آن‌قدر‌ترسیده‌بود‌که‌نمی‌توانست‌ راست‌راه‌برود.‌خمیده‌خمیده‌افسار‌ گنده‌بک‌را‌می‌کشید‌و‌وسط‌ستون‌رزمندگان‌ گردان‌میثم‌زیر‌نور‌منورها‌حرکت‌میکرد.‌ از‌سنگر‌های‌بالای‌سرشان‌رگبار‌گلوله‌ی‌رسام‌به‌سویشان‌شلیک‌می‌شد.‌ فرمانده‌ی‌گردان‌جلوی‌ستون‌بود،‌فریاد‌زد:‌ «سنگر‌بگیرید.‌زود‌باشید!»‌ مش‌برزو‌نمی‌دانست‌با‌قاطرها‌چه‌کار‌کند.‌ نگران‌جان‌آن‌ها‌بود.‌قاطر‌های‌ترسیده‌را‌ به‌سختی‌پشت‌یک‌تخته‌سنگ‌کشید.‌ از‌سمت‌راست‌چند‌عراقی‌فریادزنان‌شلیک‌ کردند.‌ دو‌رزمنده‌که‌کنار‌مش‌برزو‌بودند‌به‌آتش‌ عراقی‌ها‌جواب‌دادند.‌ یکی‌از‌عراقی‌ها‌از‌پشت‌سنگرش‌نیمخیز‌شد‌ و‌با‌آرپیچی‌شلیک‌کرد.‌ مش‌برزو‌فقط‌آتش‌شلیک‌را‌دید‌و‌یک‌خط‌ قرمز‌سریع‌که‌به‌طرفش‌آمد.‌ موشک‌درست‌به‌شکم‌‌گنده‌بک‌خورد‌و‌او‌را‌به‌طرف‌دره‌پرت‌کرد‌و‌منفجر‌شد.‌ مش‌برزو‌با‌چشم‌هاي‌از‌حدقه‌بیرون‌زده‌ نمی‌توانست‌کشته‌شدن‌گنده‌بک‌را‌باور‌کند،‌هنوز‌گیج‌و‌بهت‌زده‌بود‌که‌باران‌گلوله‌ها‌ بر‌سرشان‌باریدن‌گرفت.‌ شاهین،‌قاطر‌چابک‌و‌سریعش‌از‌درد‌ زوزه‌کشید‌و‌لگد‌انداخت.‌ چند‌گلوله‌به‌شکم‌و‌گردنش‌خورده‌بود.‌ خون‌از‌جای‌گلوله‌ها‌فواره‌زد.‌ مش‌برزو‌گریه‌کنان‌کف‌دست‌هایش‌را‌روی‌ زخم‌گلوله‌ها‌گذاشت.‌ خون‌از‌لای‌انگشت‌هاي‌کلفت‌و‌زمختش‌ بیرون‌زد.‌شاهین‌لرزید‌و‌روی‌زمین‌افتاد.‌ دهانش‌کف‌کرد.‌ زبان‌پرزدارش‌از‌دهانش‌بیرون‌زد.‌ بخار‌از‌روی‌خون‌دلمه‌بسته‌اش‌بلند‌می‌شد.‌شاهین‌سرش‌را‌بلند‌کرد‌و‌به‌زمین‌کوبید،‌چند‌بار‌این‌کار‌را‌کرد.‌مش‌برزو‌از‌شدت‌بیچارگی‌ و‌ناراحتی‌ناله‌میکرد‌و‌اشک‌می‌ریخت.‌ شاهین‌برای‌بار‌آخر‌سر‌بلند‌کرد.‌ چشم‌به‌چشم‌مش‌برزو‌شد.‌ دهانش‌را‌تا‌می‌توانست‌باز‌کرد.‌ زبانش‌چرخید‌و‌بعد‌سرش‌شل‌شد‌و‌ روی‌زمین‌افتاد.‌دیگر‌نلرزید‌و‌تکان‌نخورد.‌ مش‌برزو‌‌ زار‌می‌زد‌و‌سرش‌را‌روی‌سینه‌آرام‌شاهین‌ گذاشته‌بود.‌ یک‌رزمنده‌با‌عجله‌به‌کنار‌مش‌برزو‌رسید.‌ ‌چي‌کار‌می‌کنی‌عموجان؟‌الان‌وقت‌گریه‌و‌زاری‌نیست.‌ قاطرهارو‌راه‌بنداز،‌باید‌برویم‌بالا.‌ مش‌برزو‌با‌پشت‌دست‌خونی‌اش‌ اشک‌هایش‌را‌پاک‌کرد.‌ بار‌شاهین‌را‌باز‌کرد‌و‌به‌سختی‌آن‌را‌بر‌پشت‌ لنگه‌جوراب‌انداخت‌و‌با‌طناب‌محکمش‌کرد.‌ نگاهی‌به‌جنازه‌شاهین‌انداخت‌ و‌بعد‌افسار‌لنگه‌جوراب‌و‌عقاب‌را‌کشید‌و‌ حرکت‌کرد.‌یک‌رزمنده‌با‌شلیک‌دو‌موشک‌ آرپیچی‌سنگر‌عراقی‌ها‌را‌که‌به‌شدت‌ مقاومت‌میکردند،‌منفجر‌کرد.‌ حالا‌راه‌باز‌شده‌بود.‌ منورها‌در‌آسمان‌نورافشانی‌میکردند.‌ □ □□ یوسف‌حالت‌تهوع‌پیدا‌کرده‌بود.‌ از‌بی‌سیمهای‌فراوانی‌که‌گوشه‌سنگر‌ فرماندهی‌بود،‌ سر‌و‌صدای‌رزمندگان‌و‌فرمانده‌ها‌می‌آمد‌ که‌به‌رمز،‌آخرین‌موقعیت‌خود‌را‌میگفتند‌ و‌راهنمایی‌می‌گرفتند.‌ یوسف‌از‌نوجوان‌زبل‌و‌باهوشی‌که‌هم‌زمان‌ با‌پنج‌بی‌سیم‌چی‌در‌تماس‌بود،‌پرسید:‌ «فرزادجان،‌از‌بچه‌های‌ما‌خبری‌نشد؟»‌ فرزاد‌یک‌گوشی‌بیسیم‌را‌به‌سیدعلی‌داد‌و‌ گفت:‌«گردان‌مقداده».‌ سیدعلی‌گوشی‌بی‌سیم‌را‌گرفت:‌ «مقدادجان‌به‌گوشم». فرزاد‌به‌یوسف‌نگاه‌کرد‌و‌گفت:‌ «شکر‌خدا‌حالشون‌خوبه.‌نگران‌نباش».‌ ‌می‌تونی‌کاری‌کنی‌من‌با‌یکی‌از‌بچه‌ها‌صحبت‌کنم؟‌دارم‌از‌اضطراب‌میمیرم.‌ هر‌کدوم‌باشه،‌عیبی‌نداره.‌ ‌ببینم‌چيکار‌می‌تونم‌برات‌بکنم.‌ کرامت‌که‌از‌شدت‌دلهره‌و‌هراس‌ ‌ناخنهایش‌را‌می‌جوید‌به‌یوسف‌گفت:‌ «هنوز‌دیر‌نشده.‌اجازه‌بده‌من‌برم‌کمک‌ ‌بچه‌ها».‌ یوسف‌خشمگین‌و‌عصبانی‌دق‌دلی‌اش‌ را‌سر‌کرامت‌خالی‌کرد:چندبار‌بگم‌نمی‌شه؟‌ تو‌باید‌‌همینجا‌پیش‌من‌بمونی. دیگه‌ام‌حرف‌نزن. ‌آقایوسف‌قسم‌میخورم‌دست‌از‌پا‌خطا‌نکنم.‌ تو‌رو‌جان‌مادرت.... ‌حرف‌اضافه‌نزن.‌بشین‌ببینم‌چی‌شده‌آخه. کرامت‌دوباره‌ناخن‌دست‌راستش‌را‌جوید.‌ ادامه دارد... ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧡 ای نبض زمان ذکر دعای فرج تو... 🔅 اللهم عجل لولیک الفرج ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
رضا‌نریمانی985_76447466610789.mp3
زمان: حجم: 5.2M
|🎤|‌رضا |• |🎼|•|حسرت‌ دیدار|• میشناسی منو نوکر بد کار تو هستم جز بار گناه هیچی ندارم توی دستم حق داری اگه از من بیچاره برنجی بخشیدی هزاربار ولی بازتوبه شکستم😔 عاشق نشدم لایق دیدار تو باشم من با همه بودم ولی با تو ننشستم من نوکر پَست و تو نعم الامیری حق داری که از من هی رو تو بگیری من حقمه که لایق نشدم🥺 من حقمه چون عاشق نشدم💚...! | ♥️🪴| ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
🤔 🧠 تصویر بالا ، 🧠 بیانگر چه کلمه ای است ؟! 💡 راهنمایی : 👈 ۴ حرفی و یکی از تصاویر به انگلیسی باید تلفظ شود . ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
سلام بر مادر مهربونی که مادرانه هر لحظه برای ما دعا میکنه؛ از این بهتر و قشنگ تر ما چی میخوایم از خدا؟ ســــــــــــــــــــلام بہ پسرا و دختراے حضࢪت زهرا 😘 ســــــــــــــــــــلام بہ خانوم گلےهایی ڪه دستشون رو از دستاے مادر رهانمےکنن🌱 اول هفتهتون پراز عطࢪ بهشتے 🍃 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
روزی که باور کنی بی‌نهایتی یه تولد دوباره است❣️ ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌