ستاره شو7💫
افرین به دختر گلم کیانا لطفی پور حافظ پنج جزء قرآن به زیبایی قسمتی از یک ایه نوشتن داخل عکس 👏👏👏👏👏
به محـض آلودگے به وسوسه گنـاه
خـود را با توبه، قـرنطیـنه کنیم🍃
تا دیگـران هـم آلوده نشـوند
اگـر در مـراکز درمانی تخت خالی
برای بستری شدن نیست.
⚪️از درمان سرپایی هم نگذریم .
🔵پشیمـانی و ندامت،ریشه عصیان را میخشکاند.پـس از هـر گنـاه،با استغفار و توبه فضاے ذهن و دل را ضدعفونی کنیم.
╭─━─━─• · · · ➣
#منبرمجازی🎙
.
.
نگـذاریم وجودمان به گناه عادت کند
و حساسیتمان نسبت به نافرمانیکاهش یابد.😊
ستاره شو7💫
#قسمت_نهم 📦 در جعبه به آرامی باز شد و پرنده ای به اندازه ی یک کبوتر از آن بیرون آمد.🕊 🙍♂محمدجواد
#رمان
#قسمت_دهم
🕊«حالا بیا ببین که پرهام واقعیه، تا برات تعریف کنم.»
🙍♂ محمدجواد روی زانوهایش نشست و چهار دست و پا به سمت پرنده رفت.
🙋♂ روبه رویش نشست و دست راستش را بالای سر پرنده برد.
👀 زیر چشمی به پرنده نگاه کرد و پرهایش را لمس کرد.
👋 نرمی پرهای پرنده ثابت می کرد او واقعی است.
🕊 پرنده صبورانه اجازه داد تا او کمی نوازشش کند.
وقتی محمدجواد آرام شد دوباره پرسید:
«تو محمدجواد هستی؟
🙍♂محمدجواد خودش را جمع و جور کرد تا فاصله اش را با پرنده حفظ کند.
🕊پرنده ادامه داد:
«من دوست تو هستم. تو محمدجواد پارسا هستی؟»
🙍♂محمدجواد با صدایی بریده بریده جواب داد: «ب... ع... له.»
🕊 پرنده گفت:
«من برهان هستم. من رو عیسای پیامبر با دستان مهربانش از گل ساخت و بعد در من فوت کرد؛ من هم به دستور خداوند زنده شدم.»
🕊بعد با خوشحالی ادامه داد: «خدا رو شکر. خیالم راحت شد. آخه من برای دیدن تو این سفر طولانی رو اومدم.» -
🙍♂محمدجواد به کمد چوبی و قدیمی سمت راست دالان تکیه داد و با تعجب پرسید:
😳🙄«به خاطر من؟»
🕊برهان روی دبهی ترشی کنار کمد پرید و گفت:
«بله، فقط به خاطر تو!»
🙍♂محمدجواد که دیگر از برهان نمیترسید و جملاتش کامل و رسا شده بود پرسید:
#داستان
#محمدجوادوشمشیرایلیا
👨🧕
🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7