ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_هجدهم محمدجواد با چشم به دنبال رحل .گشت. دقیقاً جلوی کابین یک رحل چوبی کوچک قرار داشت ک
#رمان
#قسمت_نوزدهم
👀برهان که انگار افکار محمد جواد را می خواند گفت:
تَرست ریخت؟ دیگه نگران تکونهای کابین نیستی یا حواست پرت به موضوع دیگه شده؟»😐
🙍♂محمد جواد میخواست جواب بدهد که برهان ادامه داد:
«اون قرآن کوچیک هدیه ای بود که پدربزرگ از پدرش هدیه گرفته بود و او هم از پدرش این قرآن نسلها بین پسران خانواده ی شما گشته بود تا به دست تو برسه.»🙂
🤔محمد جواد با تعجب پرسید: «تو از کجا میدونی؟»😳
برهان گفت: کافی بود فقط یک بار برگه ای رو که در صفحه ی اول قرآنت گذاشته شده بود میخوندی🤭
محمدجواد سریع صفحه ی اول قرآنش را باز کرد.
یک ورق دید که روی آن با خط زیبای پدربزرگ چند جمله نوشته شده بود
حق با برهان بود، محمدجواد حتی کتاب قرآن را ورق هم نزده بود و از وجود این برگه بی اطلاع بود😐😑😐
برهان ادامه داد: محمدجواد ،جان تا امروز هرچی هدیه گرفتی تنها برای بازی بوده اما این هدیه فرق داره در این هدیه خدای مهربون با تو
صحبت میکنه و به تو میگه چقدر تو رو دوست داره.» 🙂
محمدجواد در فکر فرورفت چرا تا امروز به این موضوع فکرنکرده بود؟😞
اصلاً نمیدانست چه شد که بین آنهمه هدیه فقط
هدیه ی پدربزرگ را فراموش کرده بود. 🙁
برهان ادامه داد تو تا دیروقت با دوستانت مشغول بازی با هدایای جدیدت بودی بعد از رفتن دوستانت اون قدر خسته بودی که بدون خوردن شام وسط اتاق خوابت برد از فردای اون
روز هم هر روز یک فکر جدید برای بازی داشتی. اصلاً وقت برای هدیهی پدربزرگ رو نداشتی.»
👀-درسته تو راست میگی اما من که این کتاب رو توی کتابخونه ام گذاشته بودم... چطور به زیرزمین رفت؟
👌 - روز آخر مدرسه رو به خاطر داری؟ آخرین امتحان رو که دادی کتابهای مدرسه ات رو توی جعبه گذاشتی این کتاب هم به عنوان کتاب درسی رفت توی جعبه.😏
محمد جواد همه چیز را به خاطر آورد در آن روز وقتی مادر از محمد جواد پرسید چرا هدیهی پدربزرگ رو توی جعبه میذاری؟🤔 جواب داده بود دیگه وقت درس نیست وقت استراحته.😏 این کتاب هم کتاب درسیه.»😳
محمدجواد از یادآوری این خاطرات احساس بدی داشت.🙁
از طرفی بابت رفتارش نسبت به کتاب قرآن به خودش حق میداد و از طرفی برای بار اول احساس محبتی نسبت به کتاب قرآنش .داشت انگار آن را تازه شناخته بود در همین لحظات کابین از حرکت ایستاد.😳
- رسیدیم؟
- نه سوختمون تموم شد... راه زیادی مونده حالا چیکارکنیم.😫
ادامه دارد....
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
#محمدجوادوشمشیرایلیا
#داستان
👨🧕
🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
✋ سلام دوستان
✋ سلام ایرانی
#چالش
📝 برنامه شما برای استفاده از این ظرفیت پیش آمده چیه؟؟
⚽️ بازی 🇮🇷 ایران_آمریکا 🇱🇷
سه شنبه ۸ آذر
ساعت ۲۲:۳۰
✅ مثلا هماهنگی برای اکران روی تلوزیون شهری (یا پرده نمایش) وپذیرایی ونورافشانی.
⏳ یک روز فرصت پاسخ دارین 👀
👨🧕
🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
╰─┈➤ 😄͜͡❥••[•🍃⃟🍋
آشپزها لطفا راهنمایی کنید
این👆 درسته ... کیک رو تو درجه 120 باید پخت؟
😜
❅•| #بخندیم 🤣|•❅
👨🧕
🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
- - - - - - ›- - - - - -⏰╲\╭┓
╭🌺🍂🍃#روانشناسی_تایم💭🧠👨⚕️
┗╯\╲━━━━━━━━
╰┈•៚
.
.🍧⃟💕⸾⇜
𝓓𝓸 𝓷𝓸𝓽 𝔀𝓸𝓻𝓻𝔂 𝓪𝓫𝓸𝓾𝓽 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓯𝓪𝓲𝓵𝓾𝓻𝓮 𝓽𝓸 𝓼𝓾𝓬𝓬𝓮𝓮𝓭; 𝓔𝓿𝓮𝓻𝔂𝓽𝓱𝓲𝓷𝓰 𝓲𝓼 𝓻𝓮𝓶𝓮𝓶𝓫𝓮𝓻𝓮𝓭
نگرانشڪستهـٰاتنباش
موفقڪھبشۍ؛همـشخاطرھمۍشـھ...!ジ
.
.
- - - - - - ‹🌸🖇›- - - - - -
👨🧕
🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
ستاره شو7💫
- - - - - - ›- - - - - -⏰╲\╭┓ ╭🌺🍂🍃#روانشناسی_تایم💭🧠👨⚕️ ┗╯\╲━━━━━━━━ ╰┈•៚ . .🍧⃟💕⸾⇜ 𝓓𝓸 𝓷𝓸𝓽
بعضی ها لاک پشتی نگاه میکنن به اینده
وقتی سر از لاک بیرون میارن
فقط جلوشون میبینن 🙇♀
ستاره شو7💫
بعضی ها لاک پشتی نگاه میکنن به اینده وقتی سر از لاک بیرون میارن فقط جلوشون میبینن 🙇♀
ولی یه عده نه
افق دید بلندی دارند 👀
اهداف بزرگی در سر دارند
اینا موفق ترند. 💪
#انگیزشی
کسی که امروز را از دست می دهد فردا را نخواهد یافت🙄 چون نمی داند هیچ روزی از امروز با ارزش تر نیست...!
👨🧕
🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚀 هایپرشوتینگ در جامجهانی ⚽️
🧨 ایران چیکارش میکنه ... 😱
بازی ایران🇮🇷 و آمریکا🇺🇸
#نشرحداکثری #نشرحداکثری
#انیمیشن #جامجهانی #پست_ویژه
👨🧕
🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
ستاره شو7💫
╭┅──────┅╮
࿐༅📚༅࿐#احکام
👌یک نفر به جای همه
بعضی ها وقتی وارد یک جمع میشوند یا سلام نمی کنند؛
یا وقتی سلام میکنند فکر میکنند تک تک افراد باید به آنها جواب بدهند 😏
در غیر این صورت ناراحت میشوند😒
🙋♂🙋♀ در حالی که وقتی در جمع سلام میکنید
با اینکه جواب سلام برهمه ی افراد واجب میشود؛
اما اگر یک نفر هم جواب بدهد کافی است🙅♀
و دیگر نیازی به جواب دادن همه نیست.🙅♂
📚توضيح المسائل مراجع، م۱۱۴۵
╰┅──────┅🦋
👨🧕
🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
12.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
╭─━─━─• · · ·
#استوری | #story📱
.
.
چون حسین است آفتاب شهر عشق
ماهتاب عالم آرا زینب است
#میلاد_حضرت_زینب
👨🧕
🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
#بازی کات یک بازی ورزشی آنلاین است که برای پلتفرم اندروید در اختیار کاربران قرار گرفته است.
در این عنوان بازیکنان پشت توپ قرار میگیرد و هر چه بیشتر بتواند گل بزند بیشتر امتیاز خواهد گرفت.
دروازهبان همواره توسط کامپیوتر کنترل میشود با این وجود بازیکن امکان ارتقا دروازهبان خود را خواهد داشت.
کاربر با گل زدن به دروازهبان امتیاز دریافت میکند و هر بازیکنی که بتواند تعداد گل بیشتری بزند، برنده رقابت خواهد بود.💪
#بازی
👨🧕
🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#موشن_پوستر
🇮🇷 تیم ملی فوتبال کشور و یا به عبارتی بهتر نمایندگان تمام مردم ایران، دلگرم به حمایت ایرانیان هستند.
#برای_ایران
👨🧕
🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
ستاره شو7💫
✋ سلام دوستان ✋ سلام ایرانی #چالش 📝 برنامه شما برای استفاده از این ظرفیت پیش آمده چیه؟؟ ⚽️ بازی 🇮
عزیز دلی گفتن به شرطی که شما فشار خونت نره بالا تخمه میگیرم بوقولیم 😁✌️
ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_نوزدهم 👀برهان که انگار افکار محمد جواد را می خواند گفت: تَرست ریخت؟ دیگه نگران تکونه
#رمان
#قسمت_بیستم
محمدجواد کمی فکر کرد
😔 لحظاتی بعد به یاد برگه ای که مادرش در قاب گردنبند نقره ای گذاشته بود افتاد.
مادرش به او تأکید کرده بود این گردنبند باید همیشه همراهش باشد.
قاب گردنبند را باز کرد و برگه را از آن بیرون آورد. یک کاغذ کوچک که رویش آیاتی نوشته شده بود.
کاغذ را باز کرد و آرام آرام شروع به خواندن کرد:
بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيمِ. اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الحَيِّ الفيوم ...... آیات که تمام شد برهان با خوشحالی گفت:
«اینکه آیت الکرسیه چه عالی که مادرت این رو همراه تو گذاشته، این آیات اسرارآمیز قرآنه قدرت زیادی داره حالا کم کم با قدرتش آشنا میشی فقط کاش حفظش کنی.»
بعد دکمهی سبز را فشار داد کابین شروع به حرکت کرد. این بار تکانهایش کمتر شده بود محمدجواد کاغذ را تا کرد و در جیبش گذاشت.
سرش را به پشتی صندلی تکیه داد چشمهایش را بست. 😑
همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاده بود.
یک بار از لحظه ای که وارد زیرزمین شده بود تا نشستن در کابین را در ذهنش مرور کرد
عملیات ،زیرزمین، فضایی ها، جعبههدیهی ،پدربزرگ
برهان سخن گو و....
یکدفعه به یاد پدر و مادرش افتاد چشمهایش را باز کرد و رو به برهان پرسید:
«ما چند ساعته از خونه بیرون اومدیم؟»
برهان جواب داد:
ما از محدوده ی زمانی زمین خارج شدیم. ساعت و زمان اینجا با زمین فرق داره اما نگران نباش قبل از اینکه دیر بشه به خونه برمیگردیم.»
تکانهای کابین کم شده بود و همه جا نورانی بود. محمدجواد چشمهایش را نیمه باز کرد تا ،نور چشمهایش را اذیت نکند. کابین از حرکت باز ایستاد.
برهان کمربندش را باز کرد و گفت:
«رسیدیم... باید پیاده شیم.»
محمدجواد هم کمربندش را باز کرد. برهان آرام در کابین را باز کرد.
همه جا سبز و زیبا بود، از تالار رنگین کمان به باغ قرآن رسیده بودند🙂
ادامه دارد.....
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
#محمدجوادوشمشیرایلیا
#داستان
👨🧕
🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_بیستم محمدجواد کمی فکر کرد 😔 لحظاتی بعد به یاد برگه ای که مادرش در قاب گردنبند نقره ای
امشب به خاطر بازی جام جهانی زودتر گذاشتیم رمان رو
خیلی دعا کنید
اگه رو کاغذ بخوایم بررسی کنیم، بازیکنان آمریکایی تو باشگاههای بهتری نسبت به لژیونرهای ما بازی میکنن، آث میلان، چلسی، یوونتوس و.... بازی میکنن
ولی دعا و توسل اثر داره
و کلا فارغ از نتیجه امسال بهترین بازی دوران جام جهانی رو داشتیم
2_0 تا حالا نداشتیم تو بردهامون
تاحالا تیم اروپایی نبرده بودیم
همون بازی ولز واقعا اندازه یه صعود لذتبخش بود
توسل به حضرت زینب فراموش نشه
شب ولادتشون کمک کنن بچههارو
ان شاء الله خیابانی کچل بشه امشب صلوات😁😁