eitaa logo
ستاره شو7💫
738 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
49 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
حاجی‌من‌خیلی‌گناھ‌کردم
فکرکنم‌آقام‌حسین‌کلابیخیالِ‌مآشده...
گفت: گناه‌هات‌از شمرلعنت‌الله‌بیشتره؟!
لبم‌روگازگرفتم‌گفتم:
استغفرالله،نه‌دیگه‌دراون‌حد!
گفت:
شمراگه‌ازسینه‌یِ‌حضرت‌میومدپایین‌وتوبه‌میکرد
آقادستشُ‌میگرفت...💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_هشتاد_و_هفت محمدجواد به زمین مینگریست چشمهایش پر از اشک شد.🥲 در همین لحظه صدایی گف
انگار چیزی را در میان شعله های سرخ دیده بود. شاید خاطراتش بود که در میان شعله های آتش دیده میشد. برهان رو به محمدجواد کرد و پرسید:« به چی فکر میکنی؟» محمدجواد بدون آنکه چشم از آتش بردارد جواب داد: «به نامه اعمالم که چطور میتونم دوباره سفیدش کنم.» - باید از خدا بخوای ببخشدت - اگر دوباره سیاه شد چی؟ نباید اجازه بدی باید اون قدر قوی بشی که نیروی تاریکی نتونه روت اثر بذاره - چطوری؟ - هم باید فکرت رو قوی کنی و هم جسمت رو. راستی قبلاً ورزش می کردی؟ - نه زیاد... فقط یه مدت کوتاهی میرفتم ژیمناستیک - میدونستی چرا به ما سفارش شده که ورزش کنیم؟ ،تیراندازی شنا و اسب سواری محدجواد نگاهش را از روی آتش برداشت و به برهان نگریست و گفت: «واقعاً؟» برهان :گفت آره واقعا! حالا پاشو باید بریم به وقتش راجع به ورزش صحبت میکنیم.» و از او دور شد. بعد از چند دقیقه برهان برگشت و گفت:«من رفتم و برگشتم و تو هنوز آماده نیستی؟ بلند شو پسر باید بریم و با صدایی بلند و رسا گفت: «دوستان عزیزم باید سریع حرکت ،کنیم آتش رو خاموش کنید کوله هاتون رو بردارید و به دنبال من بیاید... ادامه دارد... ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂🙋‍♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا