eitaa logo
ستاره شو7💫
752 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
آن‌ها پله‌ها را پشت سر گذاشته بودند و حالا در کنار درِ ورودی قرار داشتند. هما با بال‌های قوی‌اش دو دسته‌ی شیرمانند در را گرفت و به سمت داخل هل داد و آن را باز کرد. محمدجواد سالن بزرگی را دید که در آن چند وسيله‌ی عجیب چوبی دیده می‌شد. هُما داخل رفت و از دیگران هم خواست همراهش بروند. در کنار دیوار و در سمت راستِ سالن، یک نیمکت چوبی به چشم می‌خورد. سلوا و ذال روی آن نشستند. محمدجواد همه چیز برایش جدید بود به سراغ وسایل رفت تا آن‌ها را بررسی کند. هما گفت: «عجله نکن... برو این ظرف رو از حوض کنارِ در، پر کن و بیار.» سپس ظرفی چوبی، مانند یک پیاله، با عمقی کم را به دست محمدجواد داد. محمدجواد ظرف را گرفت و سریع به سمت حوض دوید. در کنار درِ ورودی، حوض سنگیِ کوچکی به شکل مربع قرار داشت. هنگامی که محمدجواد به حوض رسید. هما گفت: «موقع برگشت ظرف رو روی سرت بذار و بدون اینکه از دستات کمک بگیری ظرف آب رو بیار. اگر یک قطره از آب اون ظرف بیرون بریزه باید دوباره این راه رو بری و پرش کنی.» محمدجواد که فکر می‌کرد کار ساده ای است. ظرف را از آب حوض پر کرد و روی سرش گذاشت تا دوباره به داخل برود. هنوز دو قدم برنداشته بود که ظرف تکان خورد و به روی زمین افتاد. سلوا با صدایی بلند گفت: «عجله نکن.... ما منتظر می‌مونیم تا تو بیای.» محمدجواد بارها و بارها ظرف را پر از آب می‌کرد و در قدم دوم به زمین می‌افتاد. سلوا از روی نیمکت بلند شد و به سراغ محمدجواد رفت. با بال‌هایش کمر محمدجواد را صاف کرد. حالت پاهایش را تنظیم کرد و سرش را بلند کرد و گفت: «حالا ظرفت رو پر کن و روی سرت بذار تمرکز کن و بگو بِسمِ الله الرَّحْمَنِ الرَّحيم.» محمدجواد ظرف را پر از آب کرد و روی سرش گذاشت. نفس عمیقی کشید و گفت: «بِسمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيم.» هر قدم که برمی‌داشت لحظه‌ای صبر می‌کرد و قدم بعدی را برمی‌داشت. نزدیک به هُما که شدند ذال شروع کرد به تشویق کردن محمدجواد. محمدجواد که احساس پیروزی می‌کرد، هیجان زده شد. حواسش از ظرف پرت شد و ظرف در دو قدمی هُما بر زمین افتاد. محمدجواد که حس پیروزی‌اش ناگهان به حس شکست تبدیل شده بود رو به ذال کرد و گفت: «همش تقصیر تو بود، اون قدر سروصدا کردی که این‌طوری شد.» و با عصبانیت روی نیمکت نشست. هما گفت: «هنوز که برای من آب نیاوردی پس چرا نشستی؟ » محمدجواد با همان حالت عصبانی گفت: «مگه ندیدی چی کار کرد. تقصیر اون بود. حواسم رو پرت کرد تا نتونم آب بیارم.» هما گفت: «اما ذال که تقصیری نداشت. اون فقط تو رو تشویق می‌کرد.» ادامه دارد... ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂🙋‍♀
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
↻✂️📏✏️••|| . . 🙃🙂 کاردستی جامدادی✏️ ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂🙋‍♀
یکی از دغدغه های زندگیم همینه😁😁😄 ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂🙋‍♀
@Elteja | کانال اِلتجا26 Majlese Yazid-1.mp3
زمان: حجم: 11.9M
▪️" صباحاً و مساءً " بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام می‌بیند و خون می‌گرید! 🎵 روایت بیست و ششم: مجلس یزید... ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂🙋‍♀
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
@Elteja | کانال اِلتجا27 Majlese Yazid sherkhani.mp3
زمان: حجم: 13.7M
▪️" صباحاً و مساءً " بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام می‌بیند و خون می‌گرید! 🎵 روایت بیست و هفتم: مجلس یزید (شعرخوانی) ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂🙋‍♀
@audio_ketabPart09_قرارگاه محمود.mp3
زمان: حجم: 3.9M
🎧 📗قرارگاه_محمود فصل 9⃣ "چمدانی با عطر و بوی حرم" ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂🙋‍♀
بی پناه که شدی صدایش کن! او حسین وَالـوِتـرَالـمَوتُـورَ است می‌داند تک و تنها شدن یعنی چه! در آغوشت می‌گیرد ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂🙋‍♀
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_نود_و_هفت آن‌ها پله‌ها را پشت سر گذاشته بودند و حالا در کنار درِ ورودی قرار داشتند. هما
محمدجواد: «کی گفت تشویقم کنه. من اصلاً نمی‌خوام کسی من رو تشویق کنه.» هُما گفت: «محمدجواد کمی آروم باش. اول فکر کن و حرف بزن.» محمدجواد با ابروهای گره کرده به زمین خیره شد. هر کاری می‌کرد نمی‌توانست آتش عصبانیت در دلش را خاموش کند. سلوا، ذال را که هق هق کنان اشک می‌ریخت در آغوش گرفت و گفت: «محمدجواد بگو و الكاظِمينَ الغَيظ و العافينَ عَنْ النَّاساللهُ يُحِبُّ المُحسِنين.» -یعنی چی؟ - یعنی «کسانی که خشم و عصبانیت خود را فرو می‌برند و مردم را می‌بخشند و خدا درستکاران را دوست دارد.» محمدجواد این آیه را زیر لب می‌خواند و کم کم از عصبانیتش کم می‌شد. محمدجواد چند باری آیه را زیر لب خواند تا دلش آرام شد. ابروهایش که مانند یک کلاف به هم پیچیده بود از هم باز شدند. سپس به سمت ذال رفت و گفت: «معذرت می‌خوام...منظوری نداشتم. این تقصیر خودم بود. نباید به خودم مغرور می‌شدم. من فکر کردم که دیگه به مقصد رسیدم.» ذال که در چشمان درشتش اشک حلقه زده بود، دستان محمدجواد را گرفت و گفت: «اشکالی نداره. منم نمی‌خواستم تو رو ناراحت کنم.» مهربانی ذال، دل محمدجواد را به درد می‌آورد. باورش نمی‌شد که به خاطر یک اشتباه که تازه خودش هم مقصر بود، با ذال مهربان این طور رفتار کرده باشد. محمدجواد دستانش را از دستان ذال جدا کرد و بدون آنکه به چشم‌هایش نگاه کند. به سمت حوض رفت. ظرفش را پر از آب کرد. درست ایستاد. ظرف را روی سرش گذاشت و آهسته و آرام با ذکر بِسمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم به سمت هُما آمد. در چند قدمی هُما ایستاد و بدون آنکه سرش را تکان دهد طوری که مخاطبش ذال باشد گفت: «پس چرا تشویقم نمی‌کنی؟» ذال شاد و خوشحال شروع به تشویق محمد جواد کرد. محمدجواد آرام آرام قدم برداشت تا اینکه ظرف را به هما سپرد. همه چیز خوب پیش رفته بود. کنار هما نشست و سعی کرد خوشحالی این موفقیت را در دلش پنهان کند. هما با بال‌های بزرگش به پشت محمدجواد زد و گفت: «آفرین! داری قدرت تمرکزت رو به دست میاری.» محمدجواد روی نیمکت نشسته بود و دستانش را زیر چانه‌اش گذاشته بود و به روبه رویش نگاه می‌کرد. لبخند دلنشینی روی لبش نقش بسته بود که ناگهان لبخند از لبانش محو شد. هما پرسید: «به چی فکر می‌کنی؟» محمدجواد جواب داد: «به اینکه من یه بار دیگه هم توی باغ قرآن عصبانی شدم. اون موقع هر کاری کردم نتونستم داد بزنم. پس چرا الان تونستم؟» ادامه دارد... ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂🙋‍♀