24.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌👌 ماجراش فوق العاده قشنگه
ندیده و نشنیده رد نشید!
🍃برای جوان های کانالمون که میخان بختشون باز بشه ✌️
#وارث
╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮
🦋 @setaresho7 🦋
╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
2.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساخت تفنگ دستی به بطری اب معدنی😎🔫
قدرتش زیاد بالا نیست ولی برای بازی بچه ها خوبه
روز تعطیله یکم بازی کنیم ✌️
#بازی
╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮
🦋 @setaresho7 🦋
╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
عاشقترین گل
از دل سختترین سنگا جوونه میزنه؛
خودت رو بشناس!!
#تصویر_زمینه
#انگیزشی
#والپیپر
╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮
🦋 @setaresho7 🦋
╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
🌅 صبحگاهی – «صبح قشنگت بخیر»
سلام به مهربونترین رفیق دنیاااا 😍☀️
بلند شو که امروز آسمون با دستای خدا برات سفره پهن کرده!
صدای گنجشکا رو شنیدی؟ دارن میگن:
> «رفیق جان، امروز قراره کلی خوش بگذره، لبخند یادت نره!»
📖 آیه الهامبخش امروز:
"وَعَسَى أَن تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ"
(چه بسا چیزی رو دوست نداری، ولی خیری بزرگ توشه) 💚
📌 چالش کوچیک صبح:
یک لیوان آب رو با نیت "شروع تازه" بخور، بعدش سه بار بگو: «یا فتاح»
ببین چطور درهای قشنگی باز میشه برات 🌿
🕊 دعای امروز:
«اللهم اجعلنی ممّن یستبشر بالیوم و یحمدک فی کل حال»
(خدایا منو از کسایی قرار بده که از روزش خوشحال میشه و تو رو در هر حال شکر میکنه)
╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮
🦋 @setaresho7 🦋
╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
@bornamontazerراه نجات.mp3
زمان:
حجم:
2.1M
😞گاهی فقط با یه فکر کوچیک...
#من_و_دوستام
╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮
🦋 @setaresho7 🦋
╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
الهی آمین اش با شما 😁
#بخندیم
╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮
🦋 @setaresho7 🦋
╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
¿🍉¿
ســــــــــلامےبہ خنکے یہ هندونہ خوشمزه 😍😋
حال و احواڵ جطوࢪه؟
یہ روز دیگہ تابســـــتونے رو هم داریم میگذرونیم و قراره این ماه اخر بترکونیم😉
مفیـــــد تر
خوشحاڵ تر
زرنگ تر 💪
امـࢪوز دومین روز این هفته مونہ
اگہ روز های قبل خوب نگذشت غصه نخوࢪ
بہ قول مولا علےجان ؏
توے روز هاے قبـــــڵ نموݩ☀️
توامـــــࢪوز رو داری و خدا بهت بازم یہ فرصت برای انجام دادݩ کارهاے قشنگ داده😎💪
نکنہ ازش استفاده نکنیا ...
نذاࢪ همینجورے بگذره و تبدیل بہ
روزمرگے بشہ ...
تو انقدر قوی هستے کہ امروز رو سمت
شـــــادی تغییر بدی 😍
پس از قدرتت استفاده کن ♥️
#انگیزشی
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
💖@setaresho7💖
1.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کاردستی
#حوصلتون_سر_نره
ساخت یه تیرکمون ساده
ولی جذاب با کارتون های اضافه😍
ᘜ•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
💖@setaresho7💖
ستاره شو7💫
═━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت75 شلوغکاریونافرمانیممن
═━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══
•¦[📙💠⃟❅]¦•
🔶گردان قاطرچی ها
🔹داوود امیریان
◾️قسمت76
سیاوشگرمششدواوُرکتشرادرآورد ورویبارکوسهيجنوبانداخت. صورتشخیسعرقشدهبود. کربلاییبهاوهشداردادتاخودشرابپوشاند. قاطرهاراحتوآسودهدرستلببهلبدره حرکتمیکردنداماسیاوشودانیالوعلی وحسینجرأتنمیکردندبهدرهنگاهکنند وبهراهروبهرویادیوارهسنگینگاهمیکردند. دانیالکمیترسیدهبود. نفسنفسزنانگفت: «یکچیزیتعریفکنید،حوصلهامسررفت».
سیاوشسربرگرداند.بهحسیننگاهکرد وپرسید:«حسین،توچراازقاطرجماعت بدتمیآد؟»
علیروبهدیوارهکرد،شانههایشازخنده بیصداميلرزید.حسینبهعلیتشرزد:
ببندنیشتروبیمزه!
دانیالگفت:«خُبتعریفکن، ماکهدیگهغریبهنیستیم».
حسینچندلحظهمکثکرد. بعدشانهچپشرامالیدوگفت: «قصهاشطولانیه».
خُببگوتابشنویم. قَمیشنیادیگه،حالادارهنازمیکنه.
خُبباباتعریفمیکنم،اماوایبهحالتون اگهبخواهیدمسخرهبازیدربیارید. ازالانگفتهباشمدیگهازمنخوایدتعریفکنم، قبول؟
قبول.
چندسالپیشخانوادگیرفتیم امامزادهداوود.اونورتهرانه. جایخیلیخوشآبوهواییه.
مصطفیهنوهنکنانگفت: «حرفندارهمنبیستدفعهرفتماونجا». مابودیموخانوادهيعمواسماعیلکه خانوادههمینعلیباشه. خلاصهاولجادهفرحزادکهاونزمانخاکی بود،ماشینمونخرابشد. نمیدونستیمچهکارکنیم تااینکهبابامگفتسوارقاطربشیم. باباموعمواسماعیلرفتندوچندتاقاطر اجارهکردندوماهمباخوشحالیسوارشون شدیم؛اماوسطراهنمیدونمکدومیکیاز بچههابهکپلوپشتقاطریکهمن سوارشبودم،سیخونکزدویکهوقاطر بدمصبرمکردوشروعکردبهدیوونهبازی. خُبمنمبچهبودم. ازگردنقاطربیپدرگرفتهبودموجیغمیزدم. یکهوقاطرِبرگشتوشونهيچپمنومحکم گازگرفت.بهخداهمچینگازگرفت کهنفسمبنداومد. هرچیباباوعمواسماعیلسعیکردن نتونستنمنوازدندوناشنجاتبدن، بعدشقاطرِخودشمنوولکرد. تااومدمبهخودمبجنبمبرگشتویکجفتکمحکمکوبیدزیرشکمم. همونجاغشکردم. وقتیبههوشاومدمتويبیمارستانبودم. هنوزجایدندونایاوننامردرویشونهام مونده.راحتشدید؟اینمقصهيمن!
سیاوشکهبهشدتمیخندید،نگاهش بهعلیافتاد. علیخندهکنانبهطرفسینهيخوداشارهکرد.سیاوشمتوجهمنظورعلینشدواشارهکردکهمنظورتچیه؟
علیادایسیخونکزدندرآوردوبهخوداشاره کرد.چشمهايسیاوشگردشدوبلندخندید.
علیبهلپخودزدوبیصداالتماسکرد سیاوشچیزیبروزندهد. سیاوشهمسرتکانداد.
کمیجلوترمصطفیگفت: «داریمبهپلمعلقمیرسیم».
سیاوشازرویشانهدانیالسرککشیدوبهپلمعلقنگاهکرد.بعدباناراحتیگفت:«شمابهاینمیگیدپلمعلق؟اینکجاشبهپلرفته؟»
حقباسیاوشبود.پلمعلقیکه آنجاروی درهایعمیقووحشتناکتابم یخورد،چندرشتهطنابپوسیدهوزهواردررفتهوالوارهایینصفهنیمهو ترکخوردهونازکبود؛حسینبهرانخودزدوگفت:«یاقمربن یهاشم،حالاچطوریازرویاینتختهپارههاردبشیم؟»
مصطفیبرایدلداریآنهاگفت:«بهشکلو قیافهاشنگاهنکنید.خیلیمحکمه.کارمونروراهمیاندازه».
علیحسابیزردکردهبود.آبدهانشرابهسختیقورتدادوگفت:« میترسمواقعاًکارمونروراهبندازهوباکلهبفرستدمونتهدره.صدرحمتبهپلصراط.ایخدا!»
قلبسیاوشودانیالتندتند میتپید.بههمنگاهکردند. هیچکدامازرویغروروتکبرنمیخواستندترسخودرابروزبدهند.سیاوشبهزورلبخندزدوگفت:«ترسنداره!ماکهازقاطرهاکمترنیستیم.نشنیدیدکرامتچیم یگفت؟م یگفتقاطرهاسرنترسدارنوازبلندیوارتفاعنمیترسن».
دانیالپشتسیاوشدرآمدوگفت:«حقباسیاوشه.فقطزیرپامونرونگاهنکنیم.منکهازروشردمیشم.اصلاًهمنمیترسم».وافساررخشراکشیدوباپاهایلرزانبهطرفپلمعلقرفت.
دانیالدیگرمطمئنبودکهتاچندلحظهيدیگربهداخلدرهسقوطميکندوتکهبزرگبدنشگوششمیشود!
کربلاییکهبهشبرخوردهبود،گفت:«اولمنردمیشم!»
کربلایيپیادهشد.افسارچپولرادستمصطفیدادوافسارآذرخشراگرفت.بارآذرخشآذوقهوکیسههایبرنجونخودولوبیابود.آذرخشکهخطررابوکشیدهبود،سرتکاندادومقاومتکرد.کربلاییباملایمتگفت:«نترسآذرخشجان.توکهقاطرشجاعونترسیهستیبیادیگه،م یخواهیجلویدوستاتکنفبشی؟م یخواهیبهریشنداشتهاتبخندن؟بیاخوشگلمن».
مصطفیگفت:«اجازهبدیداولمنبرم،بعدشمابیایید».
ادامه دارد...
#رمان
#داستان
╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮
🦋 @setaresho7 🦋
╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯