eitaa logo
ستاره شو7💫
752 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌅 صبحگاهی – «صبح قشنگت بخیر» سلام به مهربون‌ترین رفیق دنیاااا 😍☀️ بلند شو که امروز آسمون با دستای خدا برات سفره پهن کرده! صدای گنجشکا رو شنیدی؟ دارن میگن: > «رفیق جان، امروز قراره کلی خوش بگذره، لبخند یادت نره!» 📖 آیه الهام‌بخش امروز: "وَعَسَى أَن تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ" (چه بسا چیزی رو دوست نداری، ولی خیری بزرگ توشه) 💚 📌 چالش کوچیک صبح: یک لیوان آب رو با نیت "شروع تازه" بخور، بعدش سه بار بگو: «یا فتاح» ببین چطور درهای قشنگی باز میشه برات 🌿 🕊 دعای امروز: «اللهم اجعلنی ممّن یستبشر بالیوم و یحمدک فی کل حال» (خدایا منو از کسایی قرار بده که از روزش خوشحال میشه و تو رو در هر حال شکر می‌کنه) ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
@bornamontazerراه نجات.mp3
زمان: حجم: 2.1M
😞گاهی فقط با یه فکر کوچیک... ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
الهی آمین اش با شما 😁 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
¿🍉¿ ســــــــــلامےبہ خنکے یہ هندونہ خوشمزه 😍😋 حال و احواڵ جطوࢪه؟ یہ روز دیگہ تابســـــتونے رو هم داریم میگذرونیم و قراره این ماه اخر بترکونیم😉 مفیـــــد تر خوشحاڵ تر زرنگ تر 💪 امـࢪوز دومین روز این هفته مونہ اگہ روز های قبل خوب نگذشت غصه نخوࢪ بہ قول مولا علےجان ؏ توے روز هاے قبـــــڵ نموݩ☀️ توامـــــࢪوز رو داری و خدا بهت بازم یہ فرصت برای انجام دادݩ کارهاے قشنگ داده😎💪 نکنہ ازش استفاده نکنیا ... نذاࢪ همینجورے بگذره و تبدیل بہ روزمرگے بشہ ... تو انقدر قوی هستے کہ امروز رو سمت شـــــادی تغییر بدی 😍 پس از قدرتت استفاده کن ♥️ •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
1.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساخت یه تیرکمون ساده ولی جذاب با کارتون های اضافه😍 ᘜ•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
ستاره شو7💫
═━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت75 ‌شلوغ‌کاری‌و‌نافرمانی‌ممن
═━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت76 ‌سیاوش‌گرمش‌شد‌و‌اوُرکتش‌را‌درآورد‌ و‌روی‌بار‌کوسه‌ي‌جنوب‌انداخت.‌ صورتش‌خیس‌عرق‌شده‌بود.‌ کربلایی‌به‌او‌هشدار‌داد‌تا‌خودش‌را‌بپوشاند.‌ قاطرها‌راحت‌و‌آسوده‌درست‌لب‌به‌لب‌دره‌ حرکت‌میکردنداما‌سیاوش‌و‌دانیال‌و‌علی‌ و‌حسین‌جرأت‌نمیکردند‌به‌دره‌نگاه‌کنند‌ و‌به‌راه‌‌روبه‌رو‌یا‌دیواره‌سنگی‌نگاه‌میکردند.‌ دانیال‌کمی‌ترسیده‌بود.‌ نفس‌نفس‌زنان‌گفت: «یک‌چیزی‌تعریف‌کنید،‌حوصله‌ام‌سر‌رفت».‌ سیاوش‌سر‌برگرداند.‌به‌حسین‌نگاه‌کرد‌ و‌پرسید:‌«حسین،‌تو‌چرا‌از‌قاطر‌جماعت‌ بدت‌می‌آد؟»‌ علی‌رو‌به‌دیواره‌کرد،‌شانه‌هایش‌از‌خنده‌ بی‌صدا‌مي‌لرزید.‌حسین‌به‌علی‌تشر‌زد: ‌ببند‌نیشت‌رو‌بی‌مزه!‌ دانیال‌گفت:‌«خُب‌تعریف‌کن،‌ ما‌که‌دیگه‌غریبه‌نیستیم».‌ حسین‌چند‌لحظه‌مکث‌کرد.‌ بعد‌شانه‌چپش‌را‌مالید‌و‌گفت:‌ «قصه‌اش‌طولانیه». ‌خُب‌بگو‌تا‌بشنویم.‌ قَمیش‌نیا‌دیگه،‌حالا‌داره‌ناز‌می‌کنه. ‌خُب‌بابا‌تعریف‌میکنم،‌اما‌وای‌به‌حالتون‌ اگه‌بخواهید‌مسخره‌بازی‌دربیارید.‌ از‌الان‌گفته‌باشم‌دیگه‌ازم‌نخواید‌تعریف‌کنم،‌ قبول؟‌ ‌قبول. ‌چند‌سال‌پیش‌خانوادگی‌رفتیم‌ امامزاده‌داوود.‌اون‌ور‌تهرانه.‌ جای‌خیلی‌خوش‌آب‌و‌هواییه.‌ مصطفی‌هنوهن‌کنان‌گفت:‌ «حرف‌نداره‌من‌بیست‌دفعه‌رفتم‌اون‌جا».‌‌ ما‌بودیم‌و‌‌خانواده‌ي‌عمواسماعیل‌که‌ خانواده‌همین‌علی‌باشه.‌ خلاصه‌اول‌جاده‌فرحزاد‌که‌اون‌زمان‌خاکی‌ بود،‌ماشینمون‌خراب‌شد.‌ نمیدونستیم‌چه‌کار‌کنیم‌ تا‌این‌که‌بابام‌گفت‌سوار‌قاطر‌بشیم.‌ بابام‌و‌عمو‌اسماعیل‌رفتند‌و‌چند‌تا‌قاطر‌ اجاره‌کردند‌و‌ما‌هم‌با‌خوش‌حالی‌سوارشون‌ شدیم؛‌اما‌وسط‌راه‌نمیدونم‌کدوم‌یکی‌از‌ ‌بچه‌ها‌به‌کپل‌و‌پشت‌قاطری‌که‌من‌ سوارش‌بودم،‌سیخونک‌زد‌و‌یکهو‌قاطر‌ بدمصب‌رم‌کرد‌و‌شروع‌کرد‌به‌دیوونه‌بازی.‌ خُب‌منم‌بچه‌بودم.‌ از‌گردن‌قاطر‌‌بیپدر‌گرفته‌بودم‌و‌جیغ‌میزدم.‌ یکهو‌قاطرِ‌برگشت‌و‌شونه‌ي‌چپ‌منو‌محکم‌ گاز‌گرفت.‌به‌خدا‌همچین‌گاز‌گرفت‌ که‌نفسم‌بند‌اومد.‌ هر‌چی‌بابا‌و‌عمو‌اسماعیل‌سعی‌کردن‌ نتونستن‌منو‌از‌دندوناش‌نجات‌بدن،‌ بعدش‌قاطرِ‌خودش‌منو‌ول‌کرد.‌ تا‌اومدم‌به‌خودم‌بجنبم‌برگشت‌و‌یک‌جفتک‌محکم‌کوبید‌زیر‌شکمم.‌ همون‌جا‌غش‌کردم.‌ وقتی‌به‌هوش‌اومدم‌توي‌بیمارستان‌بودم.‌ هنوز‌جای‌دندونای‌اون‌نامرد‌روی‌شونه‌ام‌ مونده.‌راحت‌شدید؟‌اینم‌قصه‌ي‌من!‌ سیاوش‌که‌به‌شدت‌میخندید،‌نگاهش‌ به‌علی‌افتاد.‌ علی‌خنده‌کنان‌به‌طرف‌سینه‌ي‌خود‌اشاره‌کرد.‌سیاوش‌متوجه‌منظور‌علی‌نشد‌و‌اشاره‌کرد‌که‌منظورت‌چیه؟ علی‌ادای‌سیخونک‌زدن‌درآورد‌و‌به‌خود‌اشاره‌ کرد.‌چشم‌هاي‌سیاوش‌گرد‌شد‌و‌بلند‌خندید.‌ علی‌به‌لپ‌خود‌زد‌و‌بی‌صدا‌التماس‌کرد‌ سیاوش‌چیزی‌بروز‌ندهد.‌ سیاوش‌هم‌سر‌تکان‌داد.‌ کمی‌جلوتر‌مصطفی‌گفت:‌ «داریم‌به‌پل‌معلق‌میرسیم». سیاوش‌از‌روی‌شانه‌دانیال‌سرک‌کشید‌وبه‌پل‌معلق‌نگاه‌کرد.‌بعد‌با‌ناراحتی‌گفت:‌«شما‌به‌این‌می‌گید‌پل‌معلق؟‌این‌کجاش‌به‌پل‌رفته؟» حق‌با‌سیاوش‌بود.‌پل‌معلقی‌که‌ ‌آنجا‌روی‌ ‌در‌های‌عمیق‌و‌وحشتناک‌تاب‌‌م ‌یخورد،‌چند‌رشته‌طناب‌پوسیده‌و‌زهوار‌دررفته‌و‌الوار‌هایی‌نصفه‌نیمه‌و‌ ‌ترکخورده‌و‌نازک‌بود؛‌حسین‌به‌ران‌خود‌زد‌و‌گفت:‌«یا‌قمر‌بن ‌یهاشم،‌حالا‌چطوری‌از‌روی‌این‌تخته‌پار‌هها‌رد‌بشیم؟»‌ مصطفی‌برای‌دلداری‌آنها‌گفت:‌«به‌شکل‌و‌ ‌قیافهاش‌نگاه‌نکنید.‌خیلی‌محکمه.‌کارمون‌رو‌راه‌می‌اندازه».‌ علی‌حسابی‌زرد‌کرده‌بود.‌آب‌دهانش‌را‌به‌سختی‌قورت‌داد‌و‌گفت:‌« ‌میترسم‌واقعاً‌کارمون‌رو‌راه‌بندازه‌و‌با‌کله‌بفرستدمون‌ته‌دره.‌صد‌رحمت‌به‌پل‌صراط‌.‌ای‌خدا!»‌ قلب‌سیاوش‌و‌دانیال‌تندتند‌ ‌میتپید.‌به‌هم‌نگاه‌کردند.‌ ‌هیچکدام‌از‌روی‌غرور‌و‌تکبر‌نمی‌خواستند‌ترس‌خود‌را‌بروز‌بدهند.‌سیاوش‌به‌زور‌لبخند‌زد‌و‌گفت:‌«ترس‌نداره!‌ما‌که‌از‌قاطرها‌کمتر‌نیستیم.‌نشنیدید‌کرامت‌چی‌م ‌یگفت؟‌م ‌یگفت‌قاطرها‌سر‌نترس‌دارن‌و‌از‌بلندی‌و‌ارتفاع‌نمی‌ترسن».‌ دانیال‌پشت‌سیاوش‌درآمد‌و‌گفت:‌«حق‌با‌سیاوشه.‌فقط‌زیر‌پامون‌رو‌نگاه‌نکنیم.‌من‌‌که‌از‌روش‌رد‌می‌شم.‌اصلاً‌هم‌نمی‌ترسم».‌و‌افسار‌رخش‌را‌کشید‌و‌با‌پا‌های‌لرزان‌به‌طرف‌پل‌معلق‌رفت.‌ دانیال‌دیگر‌مطمئن‌بود‌که‌تا‌چند‌لحظه‌ي‌دیگر‌به‌داخل‌دره‌سقوط‌مي‌کند‌و‌تکه‌بزرگ‌بدنش‌گوشش‌می‌شود!‌ کربلایی‌که‌بهش‌برخورده‌بود،‌گفت:‌«اول‌من‌رد‌می‌شم!» کربلایي‌پیاده‌شد.‌افسار‌چپول‌را‌دست‌مصطفی‌داد‌و‌افسار‌آذرخش‌را‌گرفت.‌بار‌آذرخش‌آذوقه‌و‌کیسههای‌برنج‌و‌نخود‌و‌لوبیا‌بود.‌آذرخش‌که‌خطر‌را‌بو‌کشیده‌بود،‌سر‌تکان‌داد‌و‌مقاومت‌کرد.‌کربلایی‌با‌ملایمت‌گفت:‌«نترس‌آذرخش‌جان.‌تو‌که‌قاطر‌شجاع‌و‌نترسی‌هستی‌بیا‌دیگه،‌م ‌یخواهی‌جلوی‌دوستات‌کنف‌بشی؟‌م ‌یخواهی‌به‌ریش‌نداشته‌ات‌بخندن؟‌بیا‌خوشگل‌من».‌ مصطفی‌گفت:‌«اجازه‌بدید‌اول‌من‌برم،‌بعد‌شما‌بیایید».‌ ادامه دارد... ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
•| |• وقتی قلبت رو از نیت‌های بد و کینه خالی کنی‌، خاکِ قلبت حاصل خیز میشه:). یعنی چی؟یعنی اون موقع جوونهٔ خوبی ها تو قلبت رشدمیکنه، قلبت مثلِ یه باغ گلِ سرخ میشه وتمامِ آدمهای اطرافت عطرش رو حس میکنن! •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
@bornamontazerساعت طلایی.mp3
زمان: حجم: 2.8M
یه طرف من بودم و تصمیمم😇 یه طرف صدایی که می‌گفت: ولش کن😈 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
354K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدبخت کنترل میخواست 😄😄😄😄😄 . . •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا