eitaa logo
ستاره شو7💫
755 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
ستاره شو7💫
═━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت78 مصطفی‌نفس‌تازه‌کرد‌و‌با‌اح
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت79 آن‌شب‌را‌مهمان‌رزمندگان‌شدند.‌صبح‌روز‌ بعد‌خداحافظی‌کردند‌و‌راهی‌پایین‌شدند.‌ وقتی‌به‌پل‌رسیدند‌قیافه‌ي‌همه‌درهم‌رفت.‌ حسین‌ناله‌کنان‌گفت:‌‌«ای‌وای.‌بازم‌پل». علی‌آه‌کشید‌و‌گفت:‌ «آدم‌جون‌به‌سر‌می‌شه.‌آخه‌این‌چه‌پلیه؟»‌ سیاوش‌گفت:‌«من‌یه‌پیشنهاد‌دارم!»‌ همه‌نگاهش‌کردند.‌سیاوش‌به‌طرف‌جبهه‌ ‌عراقیها‌اشاره‌کرد‌و‌گفت:‌«بیایید‌برویم‌ خودمون‌را‌به‌عراقی‌ها‌تسلیم‌کنیم.‌لااقل‌اگه‌ ‌اعداممون‌نکردن‌و‌زنده‌موندیم،‌ موقع‌آزادی‌از‌یک‌راه‌درست‌و‌حسابی‌ برمی‌گردیم‌به‌ایران.‌نه‌از‌روی‌این‌پل‌مرگ!»‌ کربلایی‌خندید‌و‌گفت:‌«کم‌پرت‌و‌پلا‌بگو‌بچه.‌ بیا‌بریم‌دیرمون‌شد».و‌ساعتی‌طول‌کشید‌تا‌ ‌آنها‌پس‌از‌کش‌و‌قوس‌ها‌و‌گریه‌و‌دعا‌و‌زار ‌یهاي‌فراوان‌از‌روی‌آنپل‌مرگبار‌عبور‌کرده‌ و‌به‌آنطرف‌برسند.‌ همگی‌قسم‌خوردند‌که‌اگر‌ثروت‌دنیا‌را‌بدهند،‌دیگر‌آنطرفها‌پیدایشان‌نشود.‌ علی‌گفته‌بود:‌«مگه‌این‌که‌حرف‌زور‌بالای‌ سرمون‌باشه.‌درسته؟»‌ (✷‿✷) گوشی‌تلفن‌در‌دست‌یوسف‌عرق‌کرده‌و‌خیس‌شده‌بود.‌در‌کابین‌تنگي‌که‌در‌شیشه‌ای‌داشت،‌به‌دیوار‌چوبی‌تکیه‌داده‌بود‌و‌زانوهایش‌ می‌لرزید.‌منتظر‌شنیدن‌صدای‌مارال‌بود.‌ دل‌تو‌دلش‌نبود.‌با‌پشت‌دست‌چپش،‌ عرق‌پیشانی‌اش‌را‌گرفت.‌ از‌پشت‌شیشه‌دید‌سیاوش‌و‌دانیال‌ روی‌نیمکت‌چوبی‌تلفن‌خانه‌نشسته‌ و‌با‌هم‌بگو‌بخند‌می‌کنند.‌تو‌دلش‌گفت:‌ «خوش‌به‌حالتون،‌هیچ‌غم‌و‌غصه‌ای‌ندارید.‌ به‌جز‌پدر‌و‌مادرتون‌کسي‌چشم‌انتظارتون‌ نیست.‌اون‌قدر‌سرتون‌به‌شیطنت‌و‌ سر‌به‌سر‌گذاشتن‌با‌قاطرها‌گرم‌شده‌که فکر‌اونها‌رو‌هم‌نمی‌کنید».‌ ‌الو... صدای‌گرم‌و‌لطیف‌مارال،‌یوسف‌را‌از‌جا‌پراند.‌ راست‌ایستاد.‌همان‌لحظه‌سوزش‌ وحشتناکی‌به‌کمرش‌هجوم‌آورد.‌ تو‌دلش‌به‌ترکش‌سربی‌که‌در‌کمرش‌فرو‌رفته‌ و‌بیرون‌نمی‌آمد،‌لعن‌و‌نفرین‌کرد.‌ وقت‌بدی‌برای‌درد‌کردن‌پیدا‌کرده‌بود.‌ آنهم‌درست‌وقتی‌که‌میخواست‌با‌مارال‌ صحبت‌کند‌و‌کمی‌از‌بار‌غم‌و‌اندوهش‌را‌بکاهد ‌الو،‌آقایوسف؟‌یوسف‌پشت‌به‌در‌شیشه‌ای‌کرد‌و‌با‌صدای‌ لرزان‌گفت:‌«سلام‌مارال‌خانم». صدای‌گرم‌مارال،‌جان‌تاز‌ه‌ای‌به‌او‌داد.‌ حال‌و‌احوال‌کرد‌و‌سراغ‌خاله‌و‌عمو،‌پدر‌و‌مادر‌ مارال‌را‌گرفت‌و‌کمی‌چاق‌سلامتی‌کردند.‌ بعدش‌یوسف‌آه‌کشید‌و‌گفت:‌ «مارا‌ل‌خانم،‌میخواستم...‌میخواستم»....‌ در‌آن‌سوی‌خط‌سکوت‌بود‌و‌سکوت.‌ مارال‌منتظر‌بود.‌یوسف‌لکنت‌زبان‌گرفته‌بود.‌ سر‌انجام‌یوسف‌قفل‌زبان‌باز‌کرد:‌ ‌مارال‌خانم،‌خوبی‌و‌بدی‌از‌ما‌دیدید‌حلال‌کنید فکرش‌را‌نمیکرد‌که‌صدای‌گریه‌مارال‌را‌بشنود.‌ یخ‌کرد.‌مارال‌داشت‌گریه‌می‌کرد!‌ ‌چی‌شده‌یوسف؟‌از‌چی‌حرف‌می‌زنی؟‌یوسف‌بدجوری‌خودش‌را‌باخت:‌ ‌نترسید.‌چیزی‌نیست.‌منظورم‌اینه‌ که...‌منظورم‌.... دوباره‌به‌طرف‌در‌شیشه‌ای‌برگشت‌و‌نگاهش‌ به‌پوستری‌افتاد‌که‌بالاي‌در‌شیشه‌ای‌ به‌طرف‌بیننده‌چسبانده‌بودند.‌ تصویر‌کاریکاتورگونه‌ی‌یک‌رزمنده‌سرخوش‌ و‌صد‌البته‌حرّاف‌و‌سربه‌هوا‌بود‌که‌دهان‌ باز‌کرده‌بود‌و‌یک‌حباب‌هوا‌از‌دهانش‌ خارج‌شده‌بود.‌در‌حبابِ‌جمله‌ي‌رزمنده‌ نوشته‌شده‌بود‌سلام‌مادرجان،‌قراره‌در‌ منطقه...‌عملیات‌کنم.‌ فردا‌شب‌حمله‌میکنیم،‌نگران‌نباشید‌ ما‌10‌تا‌گردانیم‌و‌عراق ‌ی‌ها‌حتماً‌غافلگیر‌ میشوند!‌ در‌نیمه‌ي‌دیگر‌پوستر،‌سیم‌تلفن‌دوشقه‌شده‌بود.یک‌شقه‌اش‌به‌یک‌گوشی‌تلفن‌رسیده‌بود‌که‌در‌دست‌یک‌مرد‌بدجنس‌و‌شبیه‌دزدان‌ دریایی‌بود‌که‌با‌چهر‌ه‌ای‌مضحک‌و‌طمع‌کار‌ که‌حرف‌های‌رزمنده‌را‌گوش‌میداد.‌ پایین‌پوستر‌هشداری‌به‌رنگ‌قرمز‌دیده‌ می‌شد:‌«جاسوسان‌دشمن‌مکالمات‌شما‌را‌ استراق‌سمع‌می‌کنند.‌مراقب‌باشید!»‌ یوسف‌با‌دیدن‌پوستر‌و‌هشدار‌خطر‌آن،‌لرزه‌به‌جانش‌افتاد.‌خواست‌قافیه‌ای‌که‌باخته،‌ درست‌کند.‌به‌زحمت‌صدای‌خنده‌از‌خود‌درآورد.‌ ‌منظورم‌اینه‌که....خُب‌مرگ‌و‌زندگی‌ما‌دست‌خداست.‌فقط‌خواستم‌بگم...دید‌بدتر‌کار‌ را‌خرابتر‌کرده.‌از‌دست‌خودش‌عصبانی‌شد.‌ ادامه دارد... ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
روزت پر از نور و انرژی رفیق 🌿 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
3.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موقعیت روز های اول مدرسه 😅😂 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
2.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پرواز سهم کسیه که از آسمون نمی‌ترسه🪽 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
2.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨راه بیفت! ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
1.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بازی هماهنگی چشم و دست و حفظ تعادل . ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
@bornamontazerشروع زندگی.mp3
زمان: حجم: 2.2M
🤨اولش فکر کردم اشتباه نوشتن یا شاید یکی خواسته متفاوت باشه ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
وقتی خدا رو صدا کردی، منتظر بهترین‌ها باش⚡️ ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
3.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧚ساخت عروسک باحوله 🐰🐇 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی کلاس بغلی ورزش داره😂😂 . ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌