eitaa logo
ستاره شو7💫
758 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
یه‌ روزی ‌تمام‌ حسابای ‌بانکی ‌و مجازی ‌ما‌خالی‌ میشه‌..؛
تنهایه‌ حساب ‌باقی ‌می‌مونه.. اونم‌حساب ‌ِمابا‌ خداست..
فکرشو بکن رفیق!!! حساب کتاب کن ضرر نکنی 😱
♦️در پی حادثه ی شیراز و داغی که بر دل مردم ایران نشست و حسرتی که برای همیشه در دل آرتین می‌ماند مسابقه و پویشی را شروع میکنیم با ♦️ نقاشی های زیبای خود را بکشید برای ما بفرستین مهلت ارسال نقاشی ها تا ۱۴٠۱/۸/۱۲ سنین 9 تا 16 سال به 3 نفر نقاشی برتر براساس رای افراد کانال جایزه تعلق میگیرد 👨🧕 🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
لطفا برای دوستانتون فوروارد کنید
سلام رفقا نظرتون چیه ساعت رمان بشه ساعت 20 یا 21 یا 22 ؟؟؟ پیوی بهم بگین نظرتونو
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
ستاره شو7💫
#قسمت_ششم #رمان 🙍‍♂ضربان قلبش را می شنید ولی به روی خودش نمی آورد که ترسیده است در زیر زمین را با
😟تا اینجای عملیات همه چیز مثل فیلم ها پیش رفته بود اما حالا چه باید میکرد. 😑آب دهانش را قورت داد. راهی نبود باید کمک می خواست. 😩آهسته گفت:«کمک!کمک!» 😨بی فایده بود، ترس تمام وجودش را گرفت. 👊 با مشت به درِ زیر زمین کوبید و اشک بر روی صورتش سرازیر شد. 😢😢 😩مادرش را صدا زد و کمک خواست. باز هم بی فایده بود. 😵برای چند دقیقه آنقدر فریاد زد که صدایش گرفت. 💂‍♂در گوشه ای روی زمین نشست. 🙍‍♂زانو هایش را بغل کرد و یک دل سیر اشک ریخت،. حالا او مانده بود با یک زیر زمین ترسناک. 🕰نیم ساعتی گذشت. خبر از آمدن خانواده اش نبود. 🔒در هم که قفل شده بود. باید کاری می‌کرد. 🔈به سمت هواکش رفت. قدش به آن ها نمی رسید. ◻️یک چهارپایه‌ی پلاستیکی کوچک کنار دریچه بود. آن را زیر پایش گذاشت. به زحمت از میان حفاظ های دریچه می توانست حیاط را ببیند. 👀 کسی انجا نبود. 🔓یکدفعه یادش آمد پدرش یک قفل لولایی به در زده بود تا در زمان نبودنشان در زیر زمین را قفل کنند. که با وزش باد و بسته شدن محکم در، لولا در قفلش چفت شده بود. 🤭 خیالش تا حدودی راحت شد. حالا می دانست بسته شدن در، ربطی به موجودات فضایی ندارد. 🚪 به سمت اتاق زیر زمین برگشت. دوباره چشمش به دالان کوچک افتاد با دری به اندازه ‌ی یک پنجره. به سمتش رفت و به آرامی آن را باز کرد. واقعا عجیب بود 😳.... ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ادامه دارد.... 👨🧕 🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به اونا که همچنان محکم و استوار ایستاده اند 🤚😌 بهمون انرژی میدن با وجودشون ✨ با نگاه گرم و مهربونشون به کانال خودشون 🙂
میدونید بدترین چیز برای یه ادمین چیه 😖 شب بخوابه صبح بیدار شه ببینه چندتا از بچه هاش رفتن مهمونی نیستن کانال ☹️ کلا قندش میفته 🤕🤒