ستاره شو7💫
وقتی کسی رو خوب شناختی عاشقش میشی💓
وقتی عاشقش شدی همیشه به یادشی چه در سختی و مصیبت ها 🥀
چه در شادی ها و موفقیت هات🌹
👨🧕
❄️⃢ ☃🌟@setaresho7
⇧اینجا،#ستـــــــاره شو
ستاره شو7💫
وقتی عاشقش شدی همیشه به یادشی چه در سختی و مصیبت ها 🥀 چه در شادی ها و موفقیت هات🌹 👨🧕 ❄️⃢ ☃🌟@setaresh
امروز فکر کنیم کجای کاریم رفیق!
چقدر در روز به یاد امام زمانمان هستیم...
بیشتر به اعمال و رفتار و اخلاقمون فکر کنیم....
👨🧕
❄️⃢ ☃🌟@setaresho7
⇧اینجا،#ستـــــــاره شو
12.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
╰─┈➤ 😄͜͡❥••[•🍃⃟🍋
داداش تو کمک ندی سنگین تری 😂😂
❅•| #بخندیم 🤣|•❅
👨🧕
❄️⃢ ☃🌟@setaresho7
⇧اینجا،#ستـــــــاره شو
🌾 شهید مسعود صباغ🌾
📝برای پدر و مادرش نوشته بود:
ببوسم دستت ای مادر که پروردی مرا آزاد
بیا بابا تماشا کن که فرزندت شده داماد
به حجله می روم شادانه ولی زخمی به تن دارم
به جای رخت دامادی لباس خون به تن دارم💔
🎁شما یک هدیه از آسمان دارید🎁
برای دریافت آن ضربه بزنید👇
https://digipostal.ir/cauqcfh
#رفیق_خدایی
👨🧕
❄️⃢ ☃🌟@setaresho7
⇧اینجا،#ستـــــــاره شو
4.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دلیل_زندگی
الهی که نگاه امام حسین همیشه به زندگیت باشه...
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
👨🧕
❄️⃢ ☃🌟@setaresho7
⇧اینجا،#ستـــــــاره شو
شما هم اگر جوک زیبا بلدین یا دارین برامون بفرستین تا کانال به اشتراک بگذاریم ✌️
ریاح نت4_5787479572505170218.mp3
زمان:
حجم:
4.03M
سرود زیبا تقدیم نگاه مهربونتون ❤️
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#صیقل_روح
👨🧕
❄️⃢ ☃🌟@setaresho7
⇧اینجا،#ستـــــــاره شو
ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_پنجاه_و_پنج محمدجواد مثل همیشه در آخر صف ایستاده بود.🙎♂ آنها از باغ حرکات کاملاً دور
#رمان
#قسمت_پنجاه_و_شش
جز صدای تپش قلبش چیز دیگری نمیشنید. 😟
آرام سرش را چرخاند و با چهره ی سرد و بی روح ذال روبه رو شد.
ذالی که در تمام این مدت لبخند بر لب داشت حالا طوری ترسیده بود که چهره اش کاملا سفید شده بود.
ذال آرام گفت؛ تو هم شنیدی؟
محمد جواد نفس راحتی کشید و گفت: چی رو؟
ذال آب دهانش را قورت داد و گفت: آرومتر حرف بزن. ممکنه صدامون رو بشنوه😩
شنیدم اگه یه آدم وارد باغ قرآن بشه اونم سروکله اش پیدا میشه.😨
محمدجواد گف: داری درباره ی کی حرف میزنی؟🤔
ذال آهسته به دو طرفش نگاه کرد و جواب داد: از وقتی شنیدم اومدی به باغ قرآن همش صداش رو میشنوم.
هنوز صحبت ذال تموم نشده بود که سایه ای روی سرشان و به بالای سرشان چرخ زد.
نفسشان در سینه حبس شد. 😮
نگریستند🙄
این سایهی برهان بود به آنها نزدیک شد و گفت:
دارید چیکار می.کنید؟
از گروه جا موندید راه بیفتید🚶♂
ذال کوله اش را برداشت و از محمدجواد دور شد.
محمد جواد سؤالات بسیاری در ذهن داشت اما میدانست برهان آنها را به شدت زیر نظر گرفته است.
برای همین سکوت کرد.
استوانه را در کوله اش گذاشت و خودش را به گروه رساند.
ادامه دارد.....
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
#محمدجوادوشمشیرایلیا
#داستان
👨🧕
🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7