#جهاد_علمی یه‌استاد‌داشتیـم‌مےگفت: اگه‌درس‌مےخونین‌بگین‌برا‌ۍ‌امام‌زمان اگه‌مهارت‌ڪسب‌مےکنین‌نیتتون‌باشه براےمفید‌بودن‌تو دولت‌امام‌زمان♥️🌿 اگہ ورزش‌ مےکنین‌امادگے‌براے دوییدن‌توحکومت‌ڪریمه‌آقا‌باشه.. اینجورۍ‌میـشـیـم‌‌ ســ‌رباز‌قبل‌از‌ظہور‌✋🏻 👨🧕 ❄️⃢ ☃🌟@setaresho7 ⇧اینجا،#ستـــــــاره شو

#صیقل_روح به روی ماهت قسم که جانا...🌱 : تمام عمرم برای مهدی(عج) شود وجودم فدای مهدی(عج)...🌿 #امام‌_زمانم #الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج 👨🧕 ❄️⃢ ☃🌟@setaresho7 ⇧اینجا،#ستـــــــاره شو

↻✂️📏✏️••|| . . #حوصلتون_سر_نره🙃🙂 #کاردستی تخم مرغ تخم مرغ های سفره هفت‌سین اینجوری رنگ آمیزی کنیم 🥚🥚🥚🥚 👨🧕 ❄️⃢ ☃🌟@setaresho7 ⇧اینجا،#ستـــــــاره شو

#والپیپر #بکگراند

#رمان #قسمت_شصت احتمالا برهان از دست او دلخور شده بود که اجازه رفتن نداده بود. در همین فکر بود که یرهان به کنارش رفت و گفت: دوست داری تو هم بری؟😍 محمدجواد که برق خوشحالی در چشمهایش دیده میشد جواب داد: بله خیلی دوست دارم 😍🤩 برهان دوباره بالش را در آب فرو برد و چیزی زیر لب خواند. ناگهان یک ماهی پرنده به رنگ نقره ای از آب بیرون آمد و به محمدجواد گفت: سوار شو پسر باید بریم.🦈 فقط باید نفست رو نگه داری البته سعی میکنم زود به زود برای گرفتن نفس بیام روی آب. محمدجواد با خوشحالی سوار ماهی پرنده شد. باهم به اعماق دریا رفتند. زیر دریا هم مانند روی آن کاملاً تمیز و شفاف بود. محمدجواد که چشمش به یک مروارید سکون افتاده بود به سرعت دستش را دراز کرد و آن را برداشت اما در همین لحظه دوباره صدایی شنید. صدا نامفهوم بود اما انگار او را صدا میزد. محمد جواد حواسش پیش صدا بود. دستانش را از روی ماهی برداشت ناگهان از روی ماهی سر خورد و به اعماق دریا رفت. هرچه پایین تر میرفت صدا واضح و واضح تر و بهتر شنیده میشد. صدا میگفت برگرد به زمین.. برگرد به زمین.. از باغ قرآن دور شو... ادامه دارد..... ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ #محمدجوادوشمشیرایلیا #داستان 👨🧕 🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7

#انگیزشی 😎براى یه شروع جديد نياز به روز جديد ندارى؛ نياز به یه طرز فكر جديد دارى ... #صبح_بخیر ‌ ‎‌‌‌‎ 👨🧕 🌸⃢ 🪴🌟@setaresho7 ⇧اینجا،#ستـــــــاره شو