💢چگونه خبر جعلی را تشخیص دهیم؟
🔹۶.آیا آمار ارائه شده صحیح هستند؟
به مجموعه داده ها نگاه کنید.تاریخ و چارچوب زمانی مطالب را بررسی کنید.داده های ناقص می توانند اطلاعات مهم را پنهان کنند.
▪️ادامه دارد...
#سواد_رسانه
ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂🙋♀
✅ تعداد چوبها 9 عدد است.
دیدید ساده بود؟ 🙂
دوستای گلم که درست جواب دادند 👇👇
ابالفضل امانی
ماهان امینی
امیرعلی قاسمی
مهشید بورونی
فاطمه زهرا احمدی
نازنین زینب ابراهیمی
علی احمدی
امیر محمد قاسمی
عماد احمدی
کوثراشراقی
مصطفی قلع ریز
فاطمه نصرآزادانی
محمد حسین طادی
مهدی ابراهیم عابدی
👏👏👏👏👏
ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂🙋♀
آقای امام حسین
به اندازه تو
هیچکی رو دوست ندارم...
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂🙋♀
محــــــرم آمد
سلام بر محـــــرم و سلام بر حســـــین (؏)🌱💔
دیدی امام حسین(؏)
یک "بیا" به زهیر گفت چه شد
و او را چگونه ساخت؟!
امیدوارم به همهٔ ما یک "بیا" بفرمایَد..
#حب_الحسین
#حاجاسماعیلدولابی
#دلانه
ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂🙋♀
ستاره شو7💫
چالش 😍 تا حالا به معنی اسم و فامیلتون فکر کردین؟! هر کسی بگه معنی اسمش یا فامیلش چیه؟ اسمتون دوست
ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_هشتاد_و_شش در همین لحظات صدای پایی از پشت بوته ها به گوش رسید. محمدجواد سرش را به سمت
#رمان
#قسمت_هشتاد_و_هفت
محمدجواد به زمین مینگریست چشمهایش پر از اشک شد.🥲
در همین لحظه صدایی گفت:
«من بخشیدمش.»
محمدجواد سرش را بلند کرد صدای لام بود
لام ادامه داد:
«من بخشیدمش شما هم فراموش کنید.
این از حیلههای موجود تاریکی بوده تا نذاره محمدجواد بره بهشت؛
اما من میبخشمش تا حیله و بدجنسی اون بی اثر بشه و دوباره محمدجواد را در آغوش گرفت.
طاء گفت: «احسنت! آفرین»
شین گفت: «پاداشت با خدا!»
بعد هم همه برای آنها دست زدند.
قو و برهان داشتند آنها را نگاه میکردند. کمی بعد قو جلو آمد و گفت:
«برگردیم سر کار اصلیمون میدونم عبور از این رودخانه به نظر کار خطرناکیه اما با توکل به خدا حتماً از این مرحله هم عبور خواهید کرد من از شما کمک میخوام حقیقت اینه که دو دوست قدیمی من هم میخوان به اون طرف رودخانه برن، اما به دلیل کوچک بودنشون نمیتونن از این رودخانه عبور کنن نام دوستان من رو که به خاطر دارید؟ حرف همزه و الف مقصوره میخواستم از شما خواهش کنم که این دو دوست من رو به اون طرف رودخانه ببرید. البته از «واو» و «یاء» خواهش میکنم این کار رو مثل دفعهی قبلی انجام بدن
همه جا ساکت بود درخواست قو خیلی سخت بود.
میدانستند عمق این رودخانه زیاد است و با داشتن یک همراه آن قدر در آب فرو میروند که دیگر صدایی از آنها شنیده نمیشود و باید بدون هیچ صدایی فقط حمل کننده مسافران باشند. اما قو از «واو» و «یاء » کمک خواسته بود و آنها باید این کار را انجام میدادند.
قو نگاهی به حروف انداخت و :گفت «واو و یای عزیزم حاضرید بازهم این کار رو انجام بدید؟
حرف واو آرام آرام دستش را بالا آورد و بعد از آن حرف «یاء» هم دستش را بالا برد رنگ خوشحالی بر چهره ی پرستو و برهان نقش بست قو ادامه داد: از امروز به شما دو حرف مهربون هنگام عبور از این ،رودخانه پایه میگن شما جزئی از خانواده بزرگ ناخوانا هستید.»
حرف واو و حرف یاء دو دوست قو را بر دوش گرفتند و با توکل به خدا وارد آب شدند آنها به قدری در آب فرو رفتند که دیگر به زحمت دیده میشدند و صدایی از آنها به گوش نمیرسید. فقط دو مسافر کوچکشان صحبت میکردند. همهی اهالی دست در دست هم از عرض رودخانه پایه گذشتند سرو صدای حروف موقع رد شدن از رودخانه خیلی زیاد بود و دو حرف واو و یاء ساکت بودند اهالی باغ قرآن به سلامت به آن سوی رودخانه پایه رسیدند و محمدجواد در حالی که سوار بر برهان بود به جمع آنان پیوست حروف برای خشک کردن لباسهایشان آتشی برپا کردند برهان و محمدجواد هم در کنار آتش نشستند محمدجواد به شعله های آتش خیره
شده بود.
ادامه دارد...
#داستان
#محمدجوادوشمشیرایلیا
ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂🙋♀