eitaa logo
ستاره شو7💫
753 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
34.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎮🎲 💯••••••••••--هیلو|Halo5--••••••••••💯 ✅بررسی بازی هیلو۵ ⏰زمان ویدیو: ۳۳mg ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂🙋‍♀ 🌟•″•″•″•″•″•″•″•″•″•″•″•″•″•″•″•″•″•″🌟
@yasfatemii مهدی‌رعنایی شرمنده - yasfatemii .mp3
زمان: حجم: 4.1M
ټٰایـمِـ⏰ ؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞🥀 ..شرمنده...🥀💔 درخواست شما ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_صد_و_چهار محمدجواد به حرف هُما گوش کرد. اولین توپی که به سمتش آمد، با ساعدش گرفت و با
محمدجواد از شنیدن این صدا بیزار بود. احساس نفرت عجیبی از این صدا در دلش حس می‌کرد. در همین لحظات حرکت چیز لزج و لیزی را بر گردنش حس کرد. چشم‌هایش را باز کرد. یکی از مارها دور گردنش حلقه زده بود. صدا قوی‌تر از قبل بود: «کسی نمیاد سراغت، تو تنها هستی.» ناگهان محمدجواد فریاد زد: «خدااااا!» طنین صدایش در کل سالن پیچید. با تمام نفرتی که از موجود تاریکی در دل داشت. مار را گرفت و به ته سالن پرت کرد. اشک در چشم‌هایش جمع شده بود؛ اما انگار اجازه نمی‌داد تا بر گونه‌اش جاری شود. ضربه‌ای به پاهایش زد تا دیگر نلرزند. به زحمت ایستاد و بدون اینکه به زیر پایش نگاه کند به راهش ادامه داد. زیر لب می‌گفت: «خدا با منه. خدا من رو تنها نمی‌ذاره.» به انتهای پل رسید. انتهای پل مراحل تمام می‌شد. پایش را که از پل روی زمین گذاشت به پشت سرش نگاه کرد. خیلی عجیب بود. این پل چنان که فکر می‌کرد طولانی نبود و ارتفاع زیادی از زمین نداشت. هُما خود را به محمدجواد رساند. لبخند رضایتی بر لب داشت، اما محمدجواد همچنان از ترس می‌لرزید و نفس نفس می‌زد. هُما گفت: «این مراحل برای هرکسی براساس شخصیت خودش تعیین می‌شه و اگر من یا سلوا از این مراحل عبور کنیم، اون طور که تو مراحل رو دیدی ما نمی‌بینیم. بیشتر اتفاقات در ذهن تو بود و بعد وارد مراحل تمرین شد. مارها واقعاً وجود نداشتن تا اینکه در افکارت به اون‌ها رسیدی و به اینجا آوردیشون.» ذال به سمت محمدجواد رفت و دستان سردش را در دستش گرفت و پشتش را نوازش کرد. سلوا گفت: «کار بزرگی کردی، افکار سیاه و گناهت رو از ذهنت بیرون ریختی و به شکل مار مجسم کردی. این کار رو هر کسی نمی‌تونه انجام بده.» محمدجواد به زیر پل نگاه کرد تا مارها را ببیند. ماری در آنجا ندید. - پس کجا رفتن؟ - برای همیشه نابود شدن. اون‌ها تا زمانی که در ذهنت باشن، زنده می‌مونن. بعد که دور بریزیشون از بین میرن. - حالا چرا مار؟ - چون گناه مثل مار در ذهن آدم آروم آروم نفوذ می‌کنه و بدون اینکه بفهمیم ما رو نیش می‌زنه و ذهنمون مسموم می‌شه. محمدجواد حالا احساس امنیت می‌کرد. ذهنش از خیلی چیزها خالی شده بود. از تمام چیزهایی که در این مدت آزارش می‌داد. هُما گفت: «بیا از خوراکی‌ها بخوریم... مطمئنم همه گرسنه هستند.» ادامه دارد... ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂🙋‍♀
دوستان گلم فعالین مرداد و شهریور و دریافت کارت شارژ هدیه شون به زودی اعلام میشه دوستانتون را به کانال دعوت کنید هر پستی به دلتون نشست برای دوستانتون فوروارد کنید ویو بخوره بفهمیم چه پست هایی رو بیشتر دوست داشتین 😍
1.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
↻✂️📏✏️••|| . . 🙃🙂 به همین آسونی گل رز خوشگل درست کن 😍😍💞💞💞 ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
غربت که این نیست که تنها مانده باشی و از معشوقت دور افتاده باشی غربتـــ یعنی اینکه قَدرَت را نشناخته باشند یعنی بر پیکر بی جانت هم رحم نکنند یعنی در پاسخ تمام خوبیهایتـــ یکپارچه کینه باشند غربت یعنی حسن بودن ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
کار و بار دو جهان ریخت به‌هم، غوغا شد چشم زهرا و علی بعدِ شما دریا شد
رفتی و خنده به کاشانه‌ی تو گشت حرام رختِ مشکیِ یتیمی به تن زهرا شد
عهد و پیمان غدیرت به فراموشی رفت حُکم بر خانه‌نشینیِ علی امضا شد
دخترت پشتِ در و... آتش و دود و مسمار... خوب فرمانِ مودت به خدا اجرا شد
خبرِ پر زدن فاطمه، حیدر را کشت چند باری به زمین خورد علی تا پا شد