✨#دوراهــــــــــے
✍ مـریـم سـرخـه اے
🌹قسـمـت هــفـــتـــم
رفتم سمت صندوق...
آستین هایم را بالاتر دادم میخواستم بدانم که واکنش آن دختر نسبت به تیپ من چیه...
ابروهایم را بالا انداختم و با غرور گفتم:
-سلام.
سرش را بالا آورد چشمانم گره به چشمان زیبایش خورد...
ابرو هایم به حالت عادی برگشت...
لبخند ملایمی زد از روی صندلی اش بلند شد و گفت:
-سلام عزیزم.خوبی؟؟؟
آب دهانم را قورت دادم و گفتم:
-ممنون.
-پات بهتره؟؟؟
-آره خوبه، یکم درد میکنه ولی خوب میشه.
هرلحظه منتظر واکنشش نسبت به موهای بیرون ریخته و دستان پیدایم بودم، ولی او همچون کسی که چیزی نمی بینید...
بدون توجه به تیپ من با من برخورد خوبی دارد...
مقنعه ام را عقب تر کشیدم ولی او باز هم با من رفتار خوبی داشت...
چادرش را روی سرش مستقر کرده بود صورتش هیچ گونه آرایشی نداشت ولی زیباییش چشم گیر بود...
بیسکویتم را طرفش گرفتم و گفتم:
-بفرمایین...
تصور می کردم که دستم را رد می کند اما یکی از بیسکویت هارا برداشت و گفت:
-ممنونم عزیزم.
نگاهش کردم و گفتم:
-سختت نیست؟؟
لبخندی زد ابروهایش را بالا انداخت و گفت:
-چی؟؟؟
دستم را بین موهایم بردم و گفتم:
-اینکه چادر سرته...
لبخندش عمیق تر شدو گفت:
-اگر چادرم نباشه سختمه.
-مگه میشه؟؟؟
-چادرم صدف منه...
اون لحظه منظورشو نفهمیدم بهش گفتم:
-ولی من هیچوقت نمیتونم با چادر کنار بیام! واقعا سخته پوشیدنش، جمع کردنش.
این لبخند همیشکی روی لب هاش منو کفری می کرد...
گفت:
-نه اصلا سخت نیست...آدم وقتی چیزی رو دوست داشته باشه هیچ سختی نمی کشه...
لبخندی زدم و گفتم:
-موفق باشی...
چشم هایش را به نشانه ی تایید روی هم فشار داد و با لبخندی که زد گفت:
-همچنین...
ادامه دارد...
پرسش و پاسخ جوانان
@porsesh_javanan
💌کپی وانتشارمطالب این کانال با ذکر منبع بلا مانع است 💌
✨#دوراهــــــــــے
✍ مـریـم سـرخـه اے
🌹قسـمـت هــشــتـــم
ساعت کاری من به پایان رسیده بود، صدای زنگ موبایلم به گوشم خورد...
پشت خط...یلدا...
من_جونم؟؟
یلدا_سلام دوست جون چطوری؟
-قربونت تو خوبی؟
-منم خوبم.وقت داری بریم یه سر بیرون؟؟
-اره بی کارم میام تازه کارم تموم شده!
-پس یک ساعت دیگه میاییم دنبالت.
-با کی؟؟
-با فرشید.
-باشه فعلا خداحافظ.
یلدا دختر بدی نیست ولی خیلی سرو گوشش میجنبه...
فرشید هم دوست یلداست...
یلدا هم دختری مثل من مانتوییه و در سن و سال من حدود 23...
لباس هایم را عوض کردم شالم را انداختم روی سرم دسته ای از موهایم را به طرف راست صورتم ریختم.
یلدا تماس گرفت و گفت که سر خیابان منتظره...
با عجله از خانه خارج شدم تا مادرم گیر نده...
سر خیابان پژوی نقره ای رنگ فرشید برقی زد...
دست تکان دادم و به طرفشان رفتم در ماشین را باز کردم با سلام و احوال پرسی به هر دوی آن ها راه افتادیم...
من_حالا کجا می ریم؟؟؟
یلدا_بریم یه رستوران چند وقته باهم بیرون نرفته بودیم دلم تنگ شده بود...
خندیدم و گفتم:
-ایول ایول...
تا رسیدن رستوران کلی حرف زدیم و خندیدیم...
وقتی رسیدیم پشت یک میز چهار نفره نشستیم فرشید برای سفارش غذا کنار رفت و من و یلدا تنها شدیم...
من_یلدا؟؟؟
-جونم؟؟
-اینجایی که تازگیا برای کار میرم.یه دختر چادری هست خیلی عجیبه!!
یلدا لبخند تمسخر آمیزی زدو گفت:
-چادری؟؟
با جدیت گفتم:
-نه یلدا...چادری ها اون قدر هم آدم های خشکی نیستن.
-نفیسه یه روزه رفتی اونجا مختو زدن؟؟؟
-نه یلدا جدی میگم!!!خیلی عجییه...
-آخه من چی به تو بگم نفیسه؟؟؟
فرشید یا یک پسر دیگر بین ما آمد و حرفمان را قطع کرد...
چشم هایم را به سمت بالا حرکت دادم و گفتم:
-سلام!!!
یلدا از جایش بلند شد و گفت:
-اوه اومدی پیمان!! دوستم نفیسه که بهت گفتم ایشونن...
بعد روکرد به هردویمان و گفت:
-نفیسه پیمان...پیمان نفیسه...
ابروهایم را در هم فروبردم و گفتم:
-چی؟؟!!!یلدا میدونستم دعوت بی موقع تو بی علت نیست!
یلدا طور عجیبی نگاهم کرد و گفت:
-نفیسه...چی داری میگی...!!!
سرم را پایین انداختم و گفتم:
-خداحافظ...
بعد هم سریع از رستوران بیرون رفتم...
اما آبروی یلدا را جلوی آن پسر بردم! برای یلدا بودن با پسر ها خیلی عادیه و انتظار همچین حرکتی از من نداشت...
نمیدانم چرا این حرکت رو انجام دادم اما نگاه های آن دختر چادری هنوز هم توی ذهنم هست...
وای خدای من...چشم شده!!!
پیامکی از یلدا به من رسید...
-فکر نمیکردم انقدر بچه بازی در بیاری یه روز رفتی سرکار یه دختر چادری دیدی معلوم نیست چجوری مختو شست و شو داده...
گوشیم را با عصبانیت پرت کردم داخل کیفم افکار مسخره ی یلدا راجع به چادری ها برایم اهمیت نداشت...من به چشم خودم دیدم که آن دختر چادری چقدر مهربان بود...
ادامه دارد...
پرسش و پاسخ جوانان
@porsesh_javanan
💌کپی وانتشارمطالب این کانال با ذکر منبع بلا مانع است 💌
شروع ماهگرفتگی کلی در ایران از شامگاه جمعه
شامگاه جمعه تا بامداد شنبه سراسر ایران شاهد وقوع ماه گرفتگی کلی خواهد بود.
بنا بر اعلام مرکز تقویم موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران، جمعه پنجم مردادماه جاری از ساعت 22 و 54 دقیقه، ماهگرفتگی شروع میشود. رأس ساعت 24(نیمه شب)، سایه زمین تمام قرص ماه را میپوشاند و ماه گرفتگی کلی آغاز میشود. در ساعت 1 و 43 دقیقه بامداد شنبه ششم مرداد، ماه شروع به خروج از سایه (باز شدن) میکند و پایان ماهگرفتگی در ساعت 2 و 49 دقیقه بامداد اتفاق میافتد.
این گرفتگی کلی در تمام ایران قابل رؤیت خواهد بود. همچنین در اروپا، آمریکای جنوبی، آفریقا، آسیا و استرالیا نیز دیده میشود.
این گرفتگی در ایسلند وگرینلند، شمال غرب آمریکای جنوبی، تمام آمریکای مرکزی و شمالی، شمال و شمال شرق روسیه غیرقابل رؤیت است.
گفتنی است، به هنگام وقوع ماهگرفتگی خواندن نماز آیات واجب میباشد.
پرسش و پاسخ جوانان
@porsesh_javanan
💌کپی وانتشارمطالب این کانال با ذکر منبع بلا مانع است 💌
✅✅✅✅✅
📢👈 #کیفیت_نماز_آیات
🔘 طبق نظر آیت الله خامنه ای و آیت الله سیستانی 👇
1ـ بعد از نیّت، تکبیر بگوید و یک حمد و سوره تمام بخواند و به رکوع رود و سر از رکوع بردارد، دوباره یک حمد و یک سوره تمام بخواند، باز به رکوع رود، تا پنج بار این کار را انجام دهد، بعد از بلند شدن از رکوع پنجم دو سجده نماید و برخیزد و رکعت دوم را مانند رکعت اوّل به جا آورد و تشهّد بخواند و سلام دهد.
2ـ بعد از نیّت و تکبیر و خواندن حمد، آیه هاى یک سوره را پنج قسمت کند و یک قسمت از آن را بخواند و به رکوع رود، بعد سر بردارد و قسمت دوم از همان سوره را (بدون حمد) بخواند و به رکوع رود و همین طور تا پیش از رکوع پنجم سوره را تمام نماید و بعد به رکوع رود و رکعت دوم را هم به همین صورت به جا آورد،
اگر فرد بخواهد در نماز آیات سوره توحید را بخواند، با توجّه به اینكه بنابر احتیاط واجب، نمیتواند به گفتن «بسم اللّه الرحمن الرحیم» در یک قسمت اكتفاء كند، جایز است به شیوه دیگری سوره توحید را پنج قسمت كند؛ به گونهای كه هر بخش، یک جمله کامل باشد؛ مثل اینكه سوره را این طور تقسیم نماید:
قسمت اول: «بسم اللّه الرحمن الرحیم قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ».
قسمت دوم: «اَللّهُ الصَّمَدُ».
قسمت سوم: «لَمْ یَلِد».
قسمت چهارم: «وَ لَمْ یولَد».
قسمت پنجم: «وَلَمْ یَکُن لَه کُفُواً اَحَد»
و نیز جایز است كه به كمتر از پنج قسمت تقسیم نماید؛ ولی هر وقت سوره را تمام كرد، لازم است حمد را قبل از ركوع بعدی در حال قیام بخواند.
🔘 طبق نظر بقیه مراجع👇
نماز آیات دو رکعت است و هر رکعت پنج رکوع دارد و مى توان آن را دو گونه به جا آورد:
1ـ بعد از نیّت، تکبیر بگوید و یک حمد و سوره تمام بخواند و به رکوع رود و سر از رکوع بردارد، دوباره یک حمد و یک سوره تمام بخواند، باز به رکوع رود، تا پنج بار این کار را انجام دهد، بعد از بلند شدن از رکوع پنجم دو سجده نماید و برخیزد و رکعت دوم را مانند رکعت اوّل به جا آورد و تشهّد بخواند و سلام دهد.
2ـ بعد از نیّت و تکبیر و خواندن حمد، آیه هاى یک سوره را پنج قسمت کند و یک قسمت از آن را بخواند و به رکوع رود، بعد سر بردارد و قسمت دوم از همان سوره را (بدون حمد) بخواند و به رکوع رود و همین طور تا پیش از رکوع پنجم سوره را تمام نماید و بعد به رکوع رود و رکعت دوم را هم به همین صورت به جا آورد،
مثلاً سوره «قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ» را به ترتیب زیر تقسیم کند:
قبل از رکوع اوّل: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بگوید و به رکوع رود
بعد بایستد و بگوید: «قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ»
باز به رکوع رود و سربردارد و بگوید: «اَللّهُ الصَّمَدُ»،
باز به رکوع رود و سر بردارد و بگوید: «لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ» و به رکوع رود
و سر بردارد و بگوید: «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوَاً اَحَدٌ»،
بعد به رکوع رود و بعد از سر برداشتن دو سجده کند و رکعت دوم را نیز مانند رکعت اوّل به جا آورد و در آخر تشهّد بخواند و سلام گوید.
📚 رهبری: اجوبه سوال 712. توضیح المسائل 16 مرجع:م 1508 -
پرسش و پاسخ جوانان
@porsesh_javanan
💌کپی وانتشارمطالب این کانال با ذکر منبع بلا مانع است 💌
✨#دوراهــــــــــے
✍ مـریـم سـرخـه اے
🌹قسـمـت یـــازدهـــم
راه افتادیم، از بین قبر ها عبور می کردیم...
بالای سر چند مزار ایستادیم و فاتحه خواندیم برایم عجیب بود وقتی از او پرسیدم که چرا برای این قبر ها فاتحه می خواند...جوابم را با لبخند داد...
مگر این همه شهید را می شناسد؟؟؟
مسیر را طی می کردیم و سر قبر هر شهیدی برایم خاطره ای می گفت...
رسیدیم بالای قبر یک شهید روی سنگ مزارش نوشته بود شهید احمدعلی نیری...
آنجا نشست...من هم نشستم!
روی سنگ مزارش را با گلاب خیس کرد دستی روی سنگ مزارش کشید و چشم هایش پر از اشک شد...
رو بهش گفتم:
-ببخشید...ایشون با شما نسبتی داشتن؟؟؟
با چشم های عسلی رنگش که در اشک قرمز شده بود نگاهم کرد لبخند همیشگی را زد و گفت:
-من با خودش نه...ولی چادرم با خونش نسبت داره...
ابروهایم را بالا دادم و گفتم:
-یعنی چی؟؟؟
-من هر وقت دلم میگیره با این شهید دردو دل می کنم...
-دردو دل میکنی؟؟؟وا!!!با یه مرده؟؟؟؟!!!
-شهدا مرده نیستن...شهدا زنده اند...
حرف هایش برایم عجیب بود...اما از دل پاکش میدانستم که اهل دروغ نیست...
-یعنی چی شهدا زنده اند؟
-آیه قرآن اومده شهید زندست...اینجا مثل یه زیارتگاه میمونه...شهدا هم کسایی هستن که داخل این زیارتگاهن...اونا حرف های مارو میشنون اونا مارو میبینن...اونا کمکمون میکنن...
-مگه میشه!!!!
-امتحان کن...
برای اولین بار دستم را روی سنگ قبر شهیدی کشیدم و برای آنی اشک در چشم هایم حلقه زد...
به خودم آمدم من چم شده...برای کی دارم گریه میکنم!!!!شهدا؟!
نمیدانم چرا...ولی دلم شکست...
از اون شهید خواستم کمکم کنه...یه راهی بهم نشون بده...دستمو بگیره...
رو کردم به آن دختر چادری و گفتم:
-ببخشید...اسم شما چیه؟؟؟
لبخندی زدو گفت:
-روشنک صدام کن.
-روشنک؟؟چه اسم قشنگی داری...
-ممنون عزیزم...
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
-روشنک جان...من اصلا به این جور چیز ها اعتقادی ندارم.اما به قول تو امتحان میکنم البته...فکر نکنم جوابی بده!
-عزیز دلم این چه حرفیه مطمئن باش جوابتو میده...شهید احمد علی نیری...کسی بود که همیشه به همه کمک می کرد حتی بعد از شهادتشم هنوز که هنوز وقتی کسی مشکلی داره به کمک این شهید میاد...و حاجتشو میگیره...
-امیدوارم جواب بده!
ادامه دارد....
پرسش و پاسخ جوانان
@porsesh_javanan
💌کپی وانتشارمطالب این کانال با ذکر منبع بلا مانع است 💌
✨#دوراهــــــــــے
✍ مـریـم سـرخـه اے
🌹قسـمـت دوازدهــــم
بعد از مدتی و گذشتن بین قبر ها از بهشت زهرا بیرون آمدیم روشنک یک کادو از کیفش بیرون آورد و رو به گفت:
-عزیزم...این هدیه ی من به تو...
من که شگفت زده شده بودم با تعجب گفتم:
-ای وای!!!این چیه؟؟؟
با همان لبخند همیشگی اش گفت:
-قابل تورو نداره...
-وای ممنونم خیلی سوپرایز شدم!!!
خندید و گفت:
-امیدوارم که دوستش داشته باشی...
-عزیزم معلومه که دوست دارم ممنونم دستت درد نکنه...
با لبخند عمیقی نگاهم کرد...چشم هایش بامن حرف می زد...
ادامه ی راه را طی کردیم...
ساعت هشت شب رسیدم خانه هنوز کادویی که روشنک برایم خریده بود را باز نکرده بودم!
تا یادم افتاد سراغ کیفم رفتم بدون اینکه لباس هایم را عوض کنم، کادو را روی تخت گذاشتم،
یک کادوی کوچک و جمع و جور...
مشغول باز کردنش شدم، وقتی کاغذ کادو را از دورش در آوردم...
بهش خیره شدم!
این چیه دیگه!!!
برش داشتم...
آهان!!!فهمیدم!!!
در فکر فرو رفتم...آستین های مانتوام هنوز هم بالا بود...
نگاهی به به کادو کردم...
یک جفت ساق دست مشکی و زیبا...
وای خدای من باورم نمیشه!!
در کمال آرامش از روز اول تا حالا...
چطور ممکنه...
ساق دست را دستم کردم و جلوی آیینه ایستادم...
چقدر به دستانم می آید...
نفس عمیقی کشیدم و مقنعه ام را از سرم در آوردم!
بعد هم لباس هایم را عوض کردم...
ساق دست هایم را در آوردم تا کردم و بالای سرم گذاشتم!
کاغذ کادوی ساق دست را هم گذاشتم بین دفترچه خاطراتم...
عمیق در فکرم...
نمیدانم سرنوشتم چیست...
ادامه دارد...
پرسش و پاسخ جوانان
@porsesh_javanan
💌کپی وانتشارمطالب این کانال با ذکر منبع بلا مانع است 💌
🔘⚪🔘⚪🔘⚪
📢 خواندن #قنوت به زبان غيرعربي
✅ مشهور مراجع معظم تقلید: خواندن قنوت به زبان غیر عربی درنماز جایز است.
✅ آیات عظام فاضل و مکارم: بنابراحتیاط واجب خواندن قنوت به زبان غیر عربی درنماز جایز نیست.
📚 توضیح المسائل 16 مرجع مسئله 1135 واجوبه 48
پرسش و پاسخ جوانان
@porsesh_javanan
💌کپی وانتشارمطالب این کانال با ذکر منبع بلا مانع است 💌
✨#دوراهــــــــــے
✍ مـریـم سـرخـه اے
🌹قسـمـت ســیـــزدهــــم
با همان عجله ی همیشکی برای دیدن روشنک و هضم این دلتنگی پله های شرکت را بدو بالا رفتم پشت در ایستادم، موهایم را به سمت راست ریختم ، نگاهی به دستانم انداختم...
داخل شدم، روشنک پشت صندوق نشسته بود...مثل همیشه فوق العاده جدی مشغول کارش بود...
من هم طوری که مرا نبیند از کنارش رد شدم و رفتم قسمت بایگانی...
آینه ی جیبی ام را از کیفم در آوردم و چهره ام را تماشا کردم آرایشم نسبت به دیروز کمی ملایم تر بود...
مشغول کارم شدم...
نمیدانم سرنوشت من چیست...
روز اول قبل از دیدن روشنک وقتی برای استخدام در شرکت آمدم، وقتی زمین خوردم و روشنک بالای سرم بود هنوز هم آن نگاه محبت آمیزش یادم هست...چشم هایش...
و وقتی فهمیدم که پشت صندوق مشغول کار است...چقدر عصبی شدم!
جدیت او در وقت کار و مهربانیش در برخورد با من عجیب است...
نمیدانم کیست ولی هرکه هست لایق دوست داشتن است...و من دوستش دارم...کاش می توانستم با او دوستی صمیمی باشم...
در افکارم غرق شده بودم که حواسم به جوهر ریخته شده روی برگه های بایگانی نبود!
تا به خود آمدم برگه هارا جمع کردم...اما جوهر گوشه ی کاغذ خیلی نمایان بود!
گوشی ام روی میز به لرزه در آمد...
برگه هارا گوشه ای گذاشتم و رفتم سمت گوشی روشنک پیام داده بود...
سلام عزیزم اومدی شرکت؟؟امروز ندیدمت...
نگاهی به دستانم انداختم که مثل همیشه از آستین های بالا زده ام پیداست...
یاد ساق دستی افتادم که الان گوشه ی تختم است...
گوشی ام را داخل جیبم گذاشتم...
بدون توجه به پیامی که دیده بودم مشغول ادامه ی کارم شدم...
بعد از مدتی صدایی من را سرجایم کوباند...برگشتم و چشمانم به چشمانش برخورد کرد ...
من من کنان سلام کردم دستانم را پشت سرم بردم و به زور آستین هایم را پایین کشیدم...
-إ...سلام روشنک جون اینجا چیکار میکنی...
-سلام عزیزم دیدم خبری ازت نیست جواب پیامم ندادی نگرانت شدم...
گوشی ام را از جیبم بیرون آوردم و گفتم:
-إ ...پیام دادی؟شرمنده ...
-دشمنت شرمنده عزیزم خوبی؟
-إم...آره آره خوبم...
لبخندی زد و گفت:
-خب من برم سرکارم اومده بودم تورو ببینم...دوباره میبینمت...
لبخندی زدم و گفتم:
-میبینمت...
ادامه دارد....
پرسش و پاسخ جوانان
@porsesh_javanan
💌کپی وانتشارمطالب این کانال با ذکر منبع بلا مانع است 💌
✨#دوراهــــــــــے
✍ مـریـم سـرخـه اے
🌹قسـمـت چــهـــاردهــــم
روشنک دور شد و رفت پشت صندوق...
پشت صندلی نشستم.سرم را روی میز گذاشتم و دستانم را روی سرم.قطره های اشک گوشه ی مانتوام را خیس کرد.بعد از چند لحظه لمس دستی را روی کمرم حس کردم از جایم بلند شدم.یکی از همکارانم بود.رو به من گفت:
-خوبی؟!
لبخندی زدم از جایم بلند شدم از پشت شیشه ی اتاق بایگانی.محو تماشای روشنک شدم اشک در چشمانم حلقه زد.دوباره لمس دستی را روی شانه ام حس کردم.
-حالت خوبه؟؟؟
-آره خوبم!
دستش را پس زدم و از بایگانی دور شدم...
دستم را روی دستگیره فشار دادم.
در را باز کردم، روبه روی آیینه ایستادم شیر را باز کردم آستین هایم را بالا دادم دستانم را خیس کردم. مشتی از آب را در دستانم جمع کردم و محکم بر صورتم کوباندم...
آرایشم روی صورتم پخش شد خودم را در آیینه نگاه کردم...
پلک نمی زدم...
-من کیستم!
این دوراهی زندگی چیست!
مشتی از آب را توی دستانم جمع کردم و دو مرتبه روی صورتم پاچیدم...
اشک هایم سرازیر شد...
گویی جنون گرفته باشم آرام و قرار نداشتم!
دستمالم را از جیبم برداشتم صورتم را پاک کردم و برگشتم قسمت بایگانی...
پایان ساعت کاری بود...
وسایل هایم را جمع کردم و خواستم زود از شرکت بیرون بروم قبل از اینکه با کسی برخورد کنم یا حتی اینکه روشنک مرا ببیند!
ولی یاد وقتی افتادم که جواب پیامش را ندادم...
قدم هایم را کج کردم و برگشتم سمت صندوق روشنک هنوز مشغول کارش بود گفتم:
-إهم...
روشنک تا چشمش به من خورد لبخندی زد وسایل هایش را از روبه رویش جمع و جور کرد و بعد از روی صندلی بلند شد...گفت:
-سلام خانمی خسته نباشی.
پلک هایم را باز و بسته کردم و گفتم:
-ممنونم داشتم می رفتم اومدم ازت خداحافظی کنم.
لبخندی زدو گفت:
-ممنونم عزیزم خوشحالم کردی برو به سلامت.
لحظه ای ساکت ماندم روشنک عجب موجود عجیبیست...
مطمئنم که امروز صبح دید که آستین های من مثل همیشه بالاست و مطمئنم که متوجه شد که ساق دستی در دستم نیست...
پس چرا هیچ چیز نگفت؟!
حتی از صبح به دست هایم هم نگاهی نکرده انگار که هیچ اتفاقی بین ما نیفتاده باشد...
سکوت من طولانی شد...روشنک دستش را روبه رویم به چپ و راست چرخاند و گفت:
-خوبی؟!
یاد روز اولی که دیدمش افتادم دستم را روی چشم هایم کشیدم و گفتم:
-ببخشید من یکم خستم.
دستم را روبه رویش دراز کردم باهاش دست دادم و رفتم...
ادامه دارد....
پرسش و پاسخ جوانان
@porsesh_javanan
💌کپی وانتشارمطالب این کانال با ذکر منبع بلا مانع است 💌
🍃🍀🍃🍀🍃☘🍃☘🍃☘
🍃🍀 #وظیفه_زن در قبال #مال_حرام_شوهر
🍀 سوال: وظیفه زن و #فرزندان نسبت به شوهری و #پدری که مال حرام به خانه می آورد و خود نیز درآمدی ندارند، چیست؟
✅ پاسخ: 👇
🌺 امام خامنه ای: تا زمانی که یقین به حرام بودن عین مال مورد ابتلا ندارند استفاده اشکال ندارد و بررسی کردن هم لازم نیست. [1]
🌺 آیت الله مکارم: اگر يقين ندارند #اموالی که در اختیار آنها قرار می دهد از راه حرام تهيه شده، تصرف در آنها مانعي ندارد اما اگر يقين دارند و صاحب آن را مي شناسند، بايد به صاحبش برگردانند و گرنه ما به آنها اجازه مي دهيم تصرف کنند و معادل آن را که تصرف کرده اند به نيازمندي بپردازيد. و اگر تمکن ندارند بر ذمه بگيرند و هر موقع که توانستند، بپردازند. ضمنا لازم است در فرصت های مناسب با زبان خوش و با ادب و #احترام ایشان را امر به معروف و نهی از منکر نماید و از ایشان بخواهد که کاری را برای خودش انتخاب نماید که درآمدش حلال باشد و آثار و عواقب دنیوی و اخروی کسب حرام و حرام خوری و آثار سوء آن در تربیت و شکل گیری شخصیت فرزندان را متذکر شود. [2]
🌺 آیت الله سیستانی: اگر عین مال دزدی نباشد ولی از طریق حرام مانند دروغ یا کم فروشی بدست می آورد تصرف در اموالی که شوهر می آورد برای شما جایز است هر چند که خودش گناه کار است. [3]
🌺 آیت الله شبیری زنجانی: تصرف در عین پولی که شوهراز راه حرام به دست می آورد، جائز نیست مگر در فرض اضطرار و در اینصورت در صورت امکان باید با کارکردن کسب حلال تهیه کنند. [4]
🌺 آیت الله فاضل: اگر زن و فرزند صد در صد یقین دارند که شوهر مال حرام به خانه می آورد باید او را از آوردن مال حرام بترسانند و با روش خوب با او صحبت کنند تا دست از کار حرام و اموال حرام بردارد، اگر اثر نکند در صورتی که زن و فرزند درآمد دیگری برای ادامه زندگی خود ندارند از باب ناچاری از اموالی که مرد تهیه می کند استفاده برای زن و فرزند حلال است. [5]
—------------—
🍃🍀 پی نوشت:
[1]. استفتاء اینترنتی پایگاه اطلاع رسانی آیت الله خامنه ای، شماره استفتاء: QZGMkZS7uxk.
[2]. استفتاء اينترنتی پايگاه اطلاع رسانی حضرت آيت الله مکارم، کد رهگیری: 9603220185.
[3]. استفتاء اينترنتی پايگاه اطلاع رسانی حضرت آيت الله سیستانی، کد استفتا: 624790.
[4]. استفتاء اينترنتی پايگاه اطلاع رسانی حضرت آيت الله شبیری زنجانی، شماره سوال: 42382.
[5]. استفتاء اينترنتی پايگاه اطلاع رسانی حضرت آيت الله فاضل لنکرانی، کد رهگیری: 9610361.
پرسش و پاسخ جوانان
@porsesh_javanan
💌کپی وانتشارمطالب این کانال با ذکر منبع بلا مانع است 💌