🔅 #پندانه
✍ تنها راه رسیدن به شادی حقیقی
🔹روزگاری کلاغی زندگی میکرد. او کاملا شاد بود. تا اینکه یک قوی زیبا دید.
🔸کلاغ با خودش گفت:
اون قو چه سفیدی فوقالعادهای داره، ولی من خیلی سیاه هستم. حتما اون شادترین پرنده دنیاست.
🔹قو کمی جلوتر یک طوطی میبیند. با خودش میگوید:
این طوطی چه رنگارنگ و زیباست و من چهقدر زشتم. حتما اون شادترین پرنده دنیاست.
🔸طوطی کمی جلوتر طاووسی میبیند و با خودش میگوید:
طاووس چه دم زیبایی دارد، درست برخلاف دم من. حتما اون شادترین پرنده دنیاست.
🔹طاووس همین طور که داشت میرفت، به کلاغ رسید. با خودش گفت:
کلاغ خیلی خوششناسه، چون آزاده و میتونه پرواز کنه ولی من نمیتونم پرواز کنم.
🔸هرگز حسرت داشتههای دیگران را نخورید؛ این تنها راه رسیدن به شادی حقیقی است.
┄┅══✾☘🌷☘✾══┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2683568393Ceeb85d10f4
#امام_زمان
#ماه_رمضان
#رمضان
#حجاب
#پندانه
#سید_علی_قاضی
✅ موضوع: امتحان کردی؟!
حرف هایی در مورد آقای قاضی شنیده بودم اما نمی دانستم راست است یا نه؟
اتفاقاً روزی بیرون مسجد به آقای قاضی برخوردم. سلام و احوال پرسی کردیم و گرم صحبت شدیم.
آقای قاضی از اسرار و آیات الهی و عظمت مقام توحید و قدم گذاشتن در آن حرف زد.
من دوباره به فکر فرو رفتم: «اگر حقیقتی باشد و ما از آن غافل باشیم، وای برما! از طرفی هم معلوم نیست آنچه او می گوید واقعاً راست است یا نه ...»
در این فکر بودم که ناگهان دیدم مار بزرگی با سرعت به سمت ما می آید. وحشت کردم.
یک دفعه دیدم آقای قاضی اشاره ای به مار کرده و گفت: بمیر به اذن خدا!
مار خشکش زد!
من هم خشکم زده بود.... خدایا این خواب است یا بیداری ؟!
به مسجد رفتیم و مشغول نماز و اعمال شدیم. در نماز باز از خاطرم گذشت که:« کاری که این مرد کرد واقعیت داشت با چشم بندی بود؟ مار واقعاً مرده؟ یا زنده است و فرار کرده ....»
از مسجد بیرون آمدم دیدم مار مثل چوب خشکی روی زمین افتاده با پا تکانش دادم هیچ حرکتی نداشت.
به مسجد برگشتم.
نماز و اعمال مسجد که تمام شد، آقای قاضی را دیدم.
لبخند زد و گفت:
«خب آقاجان! امتحان هم کردی ؟»
📚 کتاب استاد/ ۱۰۰ روایت از زندگی آیت الله سید علی قاضی/ صفحه ۵۶ و ۵۷
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سید حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2683568393Ceeb85d10f4