✅ حضرت موسی(علیه السلام) چگونه قبض روح شد؟
♻️ ️امام صادق(علیه السلام) فرمود:
روزی #عزرائيل نزد موسى(ع) آمد.
موسى به او گفت: تو كيستى؟ او گفت: من فرشته مرگم.
موسى(ع) گفت: چه می خواهی؟ او گفت: آمده ام #روح تو را قبض كنم.
موسى(ع) گفت: از كجاى بدنم روحم را قبض مى كنى؟
عزرائيل گفت: از ناحيه دهانت .
موسى(ع) گفت: چرا؟ من که با اين زبان و دهان با خدايم، سخن گفته ام.
عرزائيل گفت: از #ناحيه دستهايت.
موسى(ع) گفت: چرا؟ من که با دستهايم كتاب آسمانى تورات را حمل كرده ام.
عزرائيل گفت: از ناحيه پاهايت.
موسى(ع) گفت: چرا؟ من که با پاهايم به (طور سينا) براى #مناجات با خدا رفته ام.
گفتگوى موسى و #عزرائيل ادامه يافت. تا اينكه عزرائيل گفت: من دستور دارم كه تو را رها کنم، تا هر وقت كه خودت مرگ را خواستى به سراغت آيم.
از آن پس، موسى مدتى زنده ماند. تا اينكه روزى در #بيابان عبور مى كرد، مردى را ديد كه قبر مى كَند. به او گفت: مى خواهى تو را در كندن #قبر كمك كنم؟ آن مرد گفت: آرى.
موسى(ع) او را كمك كرد تا قبر كاملا آماده شد. در اين هنگام، آن مرد خواست به ميان قبر برود بخوابد تا ببيند قبر چگونه است.
موسى(ع) گفت: من داخل قبر مى روم تا ببينم چگونه است.
موسى داخل قبر رفت و در ميان قبر خوابيد و هماندم مقام خود را در #بهشت ديد. گفت: خدايا مرا به سوى خود ببر.
عزرائيل، بى درنگ روح #موسى(ع) را قبض كرد و همان قبر، قبر موسى(ع) گرديد، و آن كسى كه قبر را مى كَند، خود عزرائيل به صورت انسان بود.
(به همین دلیل، هیچکس از محل قبر حضرت موسی(ع) خبر ندارد.)
به اين ترتيب #خداوند خواست، بنده شايسته اش موسى(ع) با رضايت و خشنودى به #لقاءالله بپيوندد.
📚منابع: علل الشرايع،ص۷۰.
داستانهاوپندها،ج۵.
❣┅❀💎❀┅❣
🌸<❈﷽❈>🌸
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
💢اثر رضایت پدر در #قبـــر
آیتالله آقا سید جمالالدین گلپایگانی
عارف بزرگی بودند ایشان میفرمودند:
در تخت فولاد اصفهان که معروف به
وادی السلام ثانی است حالات عجیبی دارد
و بزرگان و عرفای عظیمالشأنی در آنجا
دفن هستند
جوانی را آوردند من در حال سیر بودم
گفتند آقا خواهش میکنیم شما تلقین بخوانید
ايشان فرمودند: آن جوان ظاهر مذهبی داشت
و خیلی از مؤمنین و متدینین برای تشییع
جنازه او آمده بودند
وقتی تلقین میخواندم متوجه شدم که
وقتی گفتم «أفَهِمتَ» گفت: «لا»
متعجّب شدم بعد دیدم که دو سه تا
بچه شیطان دور بدن او در قبر میچرخند
و میرقصند!
از اطرافيان پرسیدم او چطور بود؟
گفتند: مؤمن
گفتم پدر و مادرش هم هستند
گفتند: بله، ديدم مادر او خودش را میزد
و پدرش هم گریه میکرد
پدر را کنار کشيدم و گفتم قضیه این است
گفت: من یک نارضایتی از او داشتم
گفتم چه؟ گفت: چون او در چنين زمانی
"زمان طاغوت" متدیّن بود
به مسجد و پای منبر میرفت و مطالعه
داشت احساس غرور او را گرفته بود
و تا من یک چیزی میگفتم به من میگفت
تو که بیسواد هستی!
با گفتن این مطلب چند مرتبه به شدت
دلم شکست!
ايشان میفرمودند: به پدر آن جوان گفتم:
از او راضی شو او گفت راضی هستم
گفتم: نه! به لسان جاری کنید که از او
راضی هستید
معلوم است که گفتن تأثیر عجیبی دارد
پدر و مادرها هم توجه کنند
به بچههایشان بگویند که ما از شما
راضی هستیم خدا اینگونه میخواهد
وقتی میخواستند لحد را بچینند
ایشان فرمودند نچینید
مجدد خود آقا پای خود را برهنه کردند
و به درون قبر رفتند تا تلقین بخوانند
ايشان میفرمایند اين بار وقتی گفتم
«أفَهِمتَ» دیدم لبهایش به خنده باز شد
و دیگر از آن بچه شيطانها هم خبری نبود
بعد لحد را چیدند
من هنوز داخل قبر را میدیدم
دیدم وجود مقدس حضرت علیبنابیطالب
فرمودند: ملکان الهی!
دیگر از اینجا به بعد با من است
لذا او جوانی خوب، متدّین و اهل نماز بود
كه در آن زمان فسق و فجور گناهی نکرده بود
اما فقط با یک حرف خود
"تو كه بیسواد هستی" به پدرش اعلان كرد
كه من فضل دارم، دل پدر را شکاند و تمام شد!
شوخی نگیریم والله!
اين مسئله اينقدر حساس، ظریف و مهم است
📗گزیدهای از کتاب دو گوهر بهشتی
✍ آیت الله قرهی
✧✾═══✾✰✾═══✾✧