May 11
#یک_داستان_یک_پند 670
🔳 97/02/05
💠 روزی یکی از شاگردانِ شیخ بهایی از او خواست به او سرمه خفا را یاد دهد.
🔐 سرمه خفا: سرمهای است که اگر کسی یاد بگیرد، ذکری بر یک سرمه بخواند و سرمه را زیر چشم خود بزند، از چشم مردم غیب میشود و کسی او را نمیبیند.
شیخ به اصرار شاگردش سرمه خفا را یاد او داد. اما از او خواست هر جایی استفاده نکند و پنهان دارد.
💠 روزی شاه عباس دید، در کنار او قاشقی بالا میرود و غذا در آن است و سفره بالا پایین میشود.
💠 داستان را به شیخ بهایی گفت. شیخ گفت: «وقتی چنین صحنهای دیدی، از اتاق خارج شو! درب را محکم ببنند و قدری زیاد اسپند داخل اتاق دود کن. مردی ظاهر خواهد شد به او هیچ آسیب نرسان بگو نزد من بیاورند.»
🌫 شاه چنین کرد و دود وارد چشم شاگرد شد و چشم اشک ریخت و سرمه خفا پاک شد و ظاهر گشت.
💠 او را نزد شیخ آوردند و شیخ بعد از عتاب و خطاب، از او حکمت را گرفت و علم سرمه خفا را پس گرفت.
🆔 @akhlaghmarefat
کانال اخلاق و معرفت در قرآن و روایات:
#یک_داستان_یک_پند 675
🔳 97/02/15
💠 نبی مکرم اسلام (ص) در محلی به نام حُدَیْبیه، در حالی که هوا تاریک بود و شب باران باریده بود، نماز صبح را خواندند.
🌟 در آن زمان برخی اعتقاد داشتند اگر فلان ستاره با فلان ستاره در یک زاویهی خاص قرار بگیرند، باران میبارد.
‼️ نبی مکرم اسلام (ص) بسیار ناراحت شده و فرمودند: «هر کس باریدن باران را به علت قرار گرفتن دو ستاره در دو مسیر خاص بداند، به خدا کافر شده است. باید با دیدن باران، آن را امر خدا و محبت او بدانید؛ نه قرار گرفتن چند ستاره در کنار هم.»
🆔 @akhlaghmarefat
کانال اخلاق و معرفت در قرآن و روایات:
#یک_پند_یک_معرفت 56
🔳 97/02/17
✳️ای داوود (ع) تو از بیتالمال برای خودت سهمی نبردی و سهم خود را به آن بخشیدی و من در برابر این چشمپوشی، به دستان تو قدرتی دادم که آهن را خم کند. به کار زرهسازی مشغول شو و معاش و درآمدی بیش از بیتالمال کسب کن.✳️
🆔 @akhlaghmarefat
🌞خداوند ترا در عالم افتابى كند🌞
شیخ اعظم مرتضی أنصاری رحمةالله پس از خاتمه تحصیلات مقدماتی خود در دزفول به قصد اتمام تحصیل عازم عتبات عالیات میگردد. قبلاَ فکر میکند که خود را به آستانۀ مبارک کاشف [سید صدرالدین کاشف دزفولی از ارادتمندان آقا محمد بیدآبادی] برساند که هم دستور العمل برای اشتغال باطنی بگیرد و هم از پیشگاه مبارک آن جناب همّت بخواهد.
به این نیّت به درب دولت منزل کاشف میرود و در آن موقع هوا کاملاً گرم و سوزان و در عین حال مقارن ظهر است. چون به درب منزل کاشف میرسد دقّ الباب مینماید. کلفت منزل کاشف به درب منزل آمده از حضور شیخ مستحضر میشود، به درون خانه میرود و تصادفاً فراموش میکند خدمت کاشف عرض کند.
مدّت یک ساعت به طول میانجامد، بعد خود سیّد متوجّه شده به درب خانه تشریف میآورد، از خدمت شیخ معذرتخواهی می کند و بعد دعا میکند و میفرماید شیخ مرتضی همینطوری که در این آفتاب وقف فرمودید و تحمّل گرما نمودید امید است که خداوند ترا در عالم آفتابی کند ... مرحوم آقا شیخ مرتضی تقاضای ذکر و فکر می کند؛ سیّد میفرماید چون به قصد تحصیل عازم نجف هستید ادامۀ تحصیل خود یک نوع عبادت است. ضمناً اطمینان داشته باشید که وسیلۀ حاج سیّد علی شوشتری که او از ماست به این فیض نائل خواهی شد.» (تاریخ حکماء و عرفای متأخر،
🔸🔸🔸🔸🔸
✨﷽✨
💢#نکته_اخلاقی
#ایثار #کمک_به_خلق
#آیت_الله_قرهی(دامت برکاته):
✨ عملی با اجر هزار رکعت نماز نورانی در هر دقیقه!
خدا مرحوم آیتالله شالی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را که از شاگردان آیتالله قاضی(رضوان اللّه تعالی علیه) بودند، رحمت کند. این مرد بزرگوار - که انصافاً ایشان هم یکی از کنزهای خفیه بودند - در اواخر عمرشان بود که وقتی کسی از ایشان نصیحت خواست، فرمودند: چون آخر عمرم است برایتان میگویم، یک موقعی محضر آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودیم، ایشان خیلی خوشحال دستشان را باز کردند و مرا در آغوش گرفتند و گفتند: چه کردی؟! خیلی خوشحال شدم آقا اینطور مرا تحویل میگیرد. گفتم: آقا! چطور؟
گفتند: دیشب دیدم - نفرمودند در عالم رؤیا، فقط فرمودند دیدم - که هر دقیقه ( نه هر ساعت)، هزار رکعت نماز میخوانی و آنقدر این نمازهای تو نورانی بود که عرشیان به آن نگاه میکردند. چه کردی؟!
گفتم: آقا! شرمنده ام. گفتند: میخواهم خودت بگویی و إلّا میدانم چه کردی. گفتم: آقا! اگر میدانید به زبان نیاورم. گفتند: میخواهم بگویی، عیبی ندارد، وقتی میگویم بگو، بگو؛ اینجا دیگر ریا نمیشود.
گفتم: همسایه ما بیچاره و گرفتار است و من هم گرفتارتر از او هستم، امّا دیشب درب خانه ما آمد، من چیزی را تهیه کرده بودم و به خانم تازه عروس خودم گفتم: اینها بچّه هم دارند و گرفتارند. او هم راضی شد و ما آنچه را تهیه کرده بودیم، به او دادیم. ما خودمان شب گذشتهاش فقط مقداری نان خورده بودیم و گرسنه بودیم امّا دیشب را هم گرسنه خوابیدیم.
فرمودند: چه عبادتی برایت نوشتند! در هر دقیقه، هزار رکعت نماز. آن هم چه نمازی! نور عرشیان را جذب خودت کردی. لذا ایثار این است.
..ببینید چون خودش نیاز داشت ولی ایثار کرد، اینطور خدا به او مرحمت کرد، «خَيْرُ النَّاسِ مَنْ كَانَ فِي عُسْرِهِ مُؤْثِراً صَبُوراً» به کسی هیچ هم نگفتند و صبر کردند
🍀🍀🍀🍀
یا همه باهم یا هیچ کس!
در عملیات رمضان تلفات زیادی دادیم.در یک محور بچه های گردان مسیر را اشتباهی حدود پانزده ،بیست کیلومتری جلو رفته بودند.آقا مهدی یک نفربر برداشت و رفت جلو.آقا عزیز(جعفری)آمد و به ما گفت:به مهدی بیسیم بزن بر گرده ، منطقه نا امنه.اوضاع اصلا مناسب نیست.
پیام را با بیسیم رساندم.چند بار دیگر آقا عزیز پیغام داد که: بگین مهدی برگرده.دفعه ی آخر آقا مهدی پشت بیسیم به من گفت: آقای موسوی ، تا تک تک بچه های مردم را از اینجا جمع نکنم بر نمی گردم عقب. وتا جایی که توانسته بود زخمی ها و شهدا را به عقب منتقل کرد.
نسبت به نیروها تا این حد حساس بود .میگفت: این بچه ها امانت مردم اند که دست ما هستند .امانت داری هم خیلی سخته.شما اگه یک شیء رو بهتون بدن و بگن این رو حفظ کن، چه جوری حفظش می کنین؟این بچه ها هم همین طورن.اول باید به اونا برسیم بعد به خودمون. یه مدیر اول باید به زیر دستاش برسه که کجا و چطوری زندگی می کنه.جان نیروهایش را مثل جان خودش و عزیزانش دوست داشت.نمونه اش هم شهادت حمید و جنازه اش.( که شهید احمد کاظمی در ذکر خاطره ای نقل می کنه: به مهدی اصرار کردم ، بگذار بچه ها بروند حمید را بیاورند،هنوز دیر نشده.سر تکان داد و گفت نه.
گفت: "اینقدر اصرار نکن، یا همه با هم یا هیچ کس"
📚(علی اکبری،یاران ناب ۸.خاطراتی از شهید مهدی باقری.نشر یازهرا سلام الله علیها،چاپ چهارم ۱۳۹۲،ص ۲۷)
✨✨✨✨✨
تشکر خداوند از جعفر طیار!
در مواعظ العددیه آمده است،جبرئیل نزد پیامبر خدا آمدو عرضه داشت: "بدرستی که خداوند میخواهد از جعفر طیار تشکر کند بخاطر چهار خصلتی که در زمان جاهلیت داشته والان هم که مسلمان است آن چهار خصلت را دارد."پیامبر صلی الله علیه وآله جعفر را نزد خود خواندو به او جریان وحی را خبر داد.جناب جعفر گفت: اگر خداوند به شما خبر نداده بود ،من هم نمی گفتم.سپس آن چهار صفت را بیان کرد؛ از جمله آنکه من در زمان جاهلیت واسلام هرگز شراب نخوردم، بتی را نپرستیدم، زنا نکردم و چهارمین خصلت من این بود که: " ما کذبت قطّ لاَنّه دناءً
هرگز دروغی را نگفتم .چرا که دیدم دروغ گفتن دلالت بر پستی و فرومایگی انسان می کند."
📚( محمودی گلپایگانی.در محضر مجتهدی(تهرانی).جلد دوم صفحه ۱۹۵ تا ۱۹۷ )
ازنظرامام خمینی ره
اسلام منهای سیاست،مثل انسان بدون سراست،اسلام سربریده
صحیفه امام ج۱۰ ص۴۴۸
حضرت امام خمینی رضوان الله علیه میفرمایند،آنکه می گوید دین از سیاست جداست خداراتکذیب کرده،رسول خدارا تکذیب کرده،ائمه هدی راتکذیب کرده است،صحیفه امام ج۲۰ ص۱۱۴.
✨🌟✨🌟✨🌟
به دست آهن تفته کردن خمیر....!
سعدی در گلستان میگوید: دو برادر بودند یکی توانگر و دیگری درویش.توانگر بقول او در خدمت دیوان بود.خدمتگزار بود ولی آن درویش یک آدم کارگر بود وبه تعبیر سعدی از زور بازوی خودش نان میخورد.
برادر توانگر یک روز به برادر درویش گفت: برادر!تو چرا خدمت نمی کنی تا از این مشقت برهی؟ تو هم بیا مثل من در خدمت دیوان .تا از این رنج و زحمت و مشقت ،از این کارگری، از این هیزم شکنی ، ازاین کارهای سخت رهایی یابی.
برادر درویش جواب داد: تو چرا کار نمیکنی تا از این ذلت خدمت برهی؟ تو به من می گویی تو چرا خدمت نمی کنی تا از این مشقت کار برهی. من به تو می گویم تو چرا کار نمی کنی ، متحمل رنج و مشقت نمی شوی تا از ذلت خدمت برهی؟
او خدمت را با آن همه مال و ثروت و توانایی که دارد( ولی چون خدمت است ،چون سلب آزادی است، چون خم شدن پیش غیر است) ذلت تشخیص می دهد؛ بعد می گوید: خردمندان گفته اند که نان خود خوردن و نشستن ، به ، که کمر زرّین بستن و در خدمت دیگران ایستادن.
به دست آهن تفته کردن خمیر
به از دست بر سینه پیش امیر
📚( شهید مرتضی آوینی،آزادی معنوی، تهران ، انتشارات صدرا، چاپ ۳۷.ص ۲۹ و ۳۰)
....اجاقم کورِ
🔸از عادات شيخ بوده كه در بازگشت از تدريس به منزل، به منظور به دست آوردن دل مادر اول مى آمد نزد او و مقدارى با وى سخن مى گفت و از حكايات و وضع مردم پيشين و طرز زندگانى آنان پرسش مى كرد و مزاح مى نمود تا مادر را مى خنداند سپس به اطاق عبادت و مطالعه خود مى رفت.
.
🔸روزى به مادر گفت: ياددارى زمانى كه مقدمات مى خواندم مرا به انجام كارهاى خانه مى فرستادى و من پس از درس و مباحثه انجام مى دادم و به منزل مى آمدم، شما در خشم مى شدى و مى گفتى: اجاقم كور است. حالا اجاقت كور است ؟
.
🔸مادر از روى مزاح گفت: آرى حالا هم اجاقم كور است زيرا در آن موقع رفع حوائج منزل نمى كردى حال هم كه بجائى رسيده اى بسبب احتياطی که در صرف وجوهات مى كنى ما را در تحت فشار قرار داده اى!
.
🔸شيخ در مرگ مادر بسيار گريه مى كرد تا آنكه بعضى از خواص زبان تعرض گشودند و شيخ را به اين كار ملامت كردند؛ شيخ در جواب آنها گفت:
.
🔸گريه و تاسفم نه براى اين است كه مادر را از دست داده ام بلكه علتش اين است كه بسيارى از بلاها بسبب وجود او از ما دفع مى شد و چه بركت هائى كه از وجود آن مخدره، خداوند متعال بر ما ارزانى داشت. از فقدان اين نعمت عظيم متاثر و گريانم.
.
.
زهد
🔸سفیر عثمانی از بغداد به دیدن شیخ اعظم انصاری آمد. بعد که برگشت از او پرسیدند: شیخ انصاری را چگونه یافتی؟
.
🔸گفته بود: زهده کزهد سیدنا عمر! زهد او مانند زهد آقای ما عمر بود...
.
🔸خبر که بگوش شیخ رسید، دو دستی بر عمامه زد که عمری درس خواندیم و تازه شدیم عمر..!
...ربع کیلو گوشت
🔸آیت الله محمود قوچانی: در نجف صمد نامی بود که قصابی داشت. این را یکی از رفقا نقل می کرد و می گفت:
روزی رفتم از او گوشت بگیرم، دیدم شروع کرد به پرخاش کردن و بد گفتن از بعضی از بزرگان جامعه که فلان فلان شده ها نسبت به این سید جسارت می کنند، اهانت می کنند و حرف می زنند. من گفتم مگر چی شده؟ گفت: می آیند و می گویند این شخص إله و بله و مسائلی را مطرح می کنند.
.
🔸دیروز مشهدی حسین(خادم امام خمینی) آمده اینجا و می گوید ۲۵۰ گرم گوشت بده. من چون میدانستم برای آقا میخواهد از قسمت خوب بدن گوسفند گوشت جمع و جور کردم و بدون استخوان و کم چربی وزن کردم و دادم برد. بعد از نیم ساعت دیدم که آقا مشهدی حسین گوشت را به من برگرداند و گفت: این گوشت را بگیر، نمی خواهیم گفتم: چرا؟ من که گوشت خوب برای آقا داده ام، چرا نمی خواهید؟ گفت: به خاطر همین، بردم منزل، آقا دقت کردند و گفتند این گوشت را از کجا گرفته ای؟
.
🔸گفتم از فلان قصابی، گفتند: تو خودت گفتی این طوری گوشت بدهد؟ گفتم نه آقا من فقط یک ربع کیلو گوشت خواستم. گفتند بی خود کرده است، گوشت را ببر و بگو مثل بقیه به ما گوشت بدهد، آن استخوانی که باید در گوشت باشد باید در این ۲۵۰ گرم گوشت هم باشد، چربی هم باید داشته باشد. مشهدی حسین این گوشت را به من برگرداند و سید قبول نکرد که فرد مخلصی که علاقمند به ایشان است گوشت ممتاز به ایشان بدهد. آن وقت دیگران چه حرف هایی در مورد ایشان می زنند.
🔸در ماه رمضان چند جوان پیرمردی را دیدند که دور از چشم مردم، غذا میخورد.
به او گفتند: ای پیرمرد مگر روزه نیستی؟ پیرمرد گفت: چرا روزهام، اما آب و غذا میخورم. جوانان خندیدند و گفتند: واقعا؟
🔹پیرمرد گفت: بله، دروغ نمیگویم، به کسی بد نگاه نمیکنم، کسی را مسخره نمیکنم، با کسی با دشنام سخن نمیگویم، کسی را آزرده نمیکنم، چشم به مال کسی ندارم و... ولی چون بیماری خاصی دارم متأسفانه نمیتوانم معده را هم روزه دارش کنم.
🔸بعد پیرمرد به جوانان گفت: آیا شما هم روزه هستید؟ یکی از جوانان در حالی که سرش را از خجالت پایین انداخته بود، به آرامی گفت: خیر ما فقط غذا نمیخوریم!
🔻ماه رمضان بر روزهدارن واقعی که چشم و دل و زبان و رفتار و کردارشان در خدمت خلق خداست، پیشاپیش مبارک باد🙏