#حضرت_علی_اکبر_علیه السلام
ای آفتاب روشن شب های کربلا
پیغمبر دوباره ي صحرای کربلا
ای از تمام آدمیان برگزیده تر
نوح و خلیل و آدم و موسای کربلا
یک کاروان به عشق نگاهت اسیر شد
گیسو کمند خوش قد و بالای کربلا
آب فرات و علقمه و گنبد حسین
یا تل زینبیه و هر جای کربلا...
...هر چند دیدنی ست ولی دیدنی تر است
پایین پای مرقد آقای کربلا
نزدیک تر به محضر آقاست جای تو
پایین پایی و همه پایین پای تو
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوه ي طوری که داشتی
هر شب نصیب سفره شهر مدینه شد
در کنج خانه نان تنوری که داشتی
شب زنده دار بودی و ذوب خدا شدی
در بندگی گذشت حضوری که داشتی
ای سر به زیر و از همگان سر بلندتر
تسكين عمه بود غروري كه داشتي
خلقاً و منطقاً همه مثل رسول بود
در کوچه های شهر، عبوری که داشتی
این آفتاب توست که خورشیدمان شده!
یا که پیمبر است دوباره جوان شده؟
حالا که می روی جگرم را نگاه کن
این چشم های محتضرم را نگاه کن
در این لباس ها چقدر دیدنی شدی
زینب بیا بیا پسرم را نگاه کن
من پیر و تو جوان کمی آهسته تر برو
افتادگی بال و پرم را نگاه کن
باور نمی کنی که علی پیرتر شدم
پیشم بیا و موی سرم را نگاه کن
اصلاً بیا بجای تمنّا جرعه ای
شرمندگی چشم ترم را نگاه کن
بعد از تو فصل فصل دلم بی بهار شد
بعد از تو خاک بر سر این روزگار شد
علی اکبر لطیفیان
سید محسن بنی فاطمی|عضوشوید👇
🌐@seyedmohsenbanifatemi
#حضرت_علی_اکبر_علیه السلام
تو بیت بودی و حالا قصیده شد بدنت
شبیه نخل بریده بریده شد بدنت
تمام مصحف بابا ورق ورق شده ای
که مثل لاله ی در خون تپیده شد بدنت
عزیز فاطمه بودی و با سر نیزه
بروی خاک بیابان کشیده شد بدنت
خودت ببین که چه آمد به روز بابایت
به هر طرف که نظر کرد ، دیده شد بدنت
هزار مرتبه چیدم دوباره ریخت به هم
علی میان عبا سخت چیده شد بدنت
«پدر کنار تنت غرق استغاثه شده
تمام بال و پرت در عبا خلاصه شده»
پیمبر حرمم آنقدر شکسته پری
نمانده است از آن سرو قامتت اثری
عصای پیری من نقش بر زمین شده ای
بلند شو که مرا سمت خیمه ها ببری
تمام زندگی ام از چه اربا اربایی
نمانده است برایت نه پیکری نه سری
روا بود که گریبان ز غصه پاره کنم
که از تن تو ندیدم گل شکسته تری
تو شاهزاده ی یکدانه ی پدر بودی
ولی برابرم اکنون ، هزار تا پسری
امیر قربانی فر
سید محسن بنی فاطمی|عضوشوید👇
🌐@seyedmohsenbanifatemi
#حضرت_علی_اکبر_علیه السلام
پیش چشمان همه دست به زانو افتاد
خواست تا پا شود ای وای که با رو افتاد
باید او پا شود از خاک جگر جمع کند
یک عبا پهن کند تا که پسر جمع کند
پیرمرد است عصا خواست ولی خندیدند
او کم آورد عبا خواست ولی خندیدند
این انار حرم است آه چرا ریخته است
چقدر حضرت اکبر به عبا ریخته است
تا علی رفت به دنبال دلش راه افتاد
قبل شهزاده ببین روی زمین شاه افتاد
یک ” پدرجان ” دگر از پسرش خواست نشد
این جوان مُرده پس از این کمرش راست نشد
پیش چشمان همه دست به زانو افتاد
بغلش کرد ولی حیف که بازو افتاد
هیچ کس زیر بغل های پدر را نگرفت
دست تنهاست کسی جای پدر را نگرفت
نیزه ای خورد تکان ، از جگرش داد کشید
دست بر سینه که زد با پسرش داد کشید
غارت قامتش اینجا صلواتی شده بود
بدنش با شن و شمشیر چه قاطی شده بود
ساعتی از بدنش از بدنش تیغ کشید
با دو انگشت خودش از دهنش تیغ کشید
لخته لخته ز دهانش چقدر خون آورد
تکیه می داد به آن نیزه که بیرون آورد
بین آغوش کشیدش تن او بند نشد
خواست تا بوسه بگیرد همه دیدند نشد
کاش سمت حرم اکبر نبرد برخیزد
عمه اش دست به معجر نبرد برخیزد
از علمدار کمک خواست که خواهر را برد
خواهری آمد و با خود دو برادر را برد
پیش چشمان همه دست به زانو افتاد
دید پهلوی علی را و به پهلو افتاد
به عبا جمع نمود و به عبا پهنش کرد
برد در خیمه کنار شهدا پهنش کرد
عصر شد خیمه ی آتش زده با دختر سوخت
هم عبا سوخت و هم خیمه و هم اکبر سوخت
حسن لطفی
سید محسن بنی فاطمی|عضوشوید👇
🌐@seyedmohsenbanifatemi