#او_برگزیده_شد_درست_مثل_اسمش...
قسمت اول
اسمش مصطفی است. جانباز حادثه تروریستی پیجر است. نخبه علمی و جوانی عملیاتی.
هم سن و سال من است. اما خیلی جلوتر...
بخاطر دغدغههای انقلابی اش حقوق ۱۸۰۰ دلاری دانشگاه آمریکایی بیروت (AUB) را رها کرد و رفت سروقت کارهای جهادی.
همین چند وقت پیش همراه همسرش فاطمه در صور یک آکادمی رباتیک تأسیس کرده بود و با نگاه تربیت حماسی مشغول کار با کودکان و نوجوانان ۶تا ۱۵ ساله بود.
در همین مدت کوتاه فعالیتشان تبدیل شده بودند به مهمترین مرکز رباتیک لبنان و در جشنوارهها و مسابقات مختلف از جمله سالانه دانشگاه لبنانی رتبه اول را کسب کرده بودند.
همراه خودش ۱۳ جوان نخبه دیگر را هم جمع کرده بود و آنجا را کرده بود پاتوق بچههای علمی و ارزشی جنوب لبنان...
در یک لحظه اما...
#ادامه_دارد
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
کانال سید سراج الدین جزائری
#او_برگزیده_شد_درست_مثل_اسمش... قسمت اول اسمش مصطفی است. جانباز حادثه تروریستی پیجر است. نخبه علمی
#او_برگزیده_شد_درست_مثل_اسمش...
قسمت دوم
در یک لحظه اما همه چیز برایش دگرگون شد.
موقع انفجار پیجر در خانه بود. کنار همسر وسه فرزند بزرگتر و البته محمدجواد ۱۵ روزه اش.
زن همسایه که همسر شهید و رابط آشنایی من و مصطفی بود میگفت از صدای جیغ و گریه بچه ها متوجه شدیم اتفاقی افتاده و رفتیم سراغشان...
مصطفی غرق در خون و در آغوش همسرش بود و بچهها جیغ میکشیدند.
آن لحظه نمی دانستند چه شده و مصطفی را می برند سمت بیمارستان. میگفت شهر پر از خون و مجروح بود... بیمارستانها شلوغ.
مصطفی آن روز دو چشم و ۸ انگشت دستش را در یک لحظه از دست داده بود اما خودش میگفت آن یک لحظه که نابودم کرد چند روز بعد بود، ۲۸ ستامبر، لحظه شهادت سیدحسن...
مدت جنگ را ایران بود و درگیر درمان. یک چشمش را تخلیه کردند آن یکی هم تقریبا بینایی ندارد.۵ درصد آن هم به کمک این عینک. در واقع فقط سایه و نور می بیند که همان نور باعث دردهای عجیب و سختی میشود که گاهی غیر قابل تحمل است.
از انگشتانش هم به قول خودش همینقدر باقی مانده که میتواند استکان چای را بردارد و سیگارش را روشن کند.
اما این همه فداکاری مصطفی و همسرش در این جنگ نبود...
#ادامه_دارد
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
کانال سید سراج الدین جزائری
#او_برگزیده_شد_درست_مثل_اسمش... قسمت دوم در یک لحظه اما همه چیز برایش دگرگون شد. موقع انفجار پیجر د
13.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#او_برگزیده_شد_درست_مثل_اسمش...
قسمت ما بعد آخر
کمی از فضای ساختارمندی که از من میشناسید خارج میشوم و ادای آدمهای پست مدرن را در می آورم
قسمت ما بعد آخر داستان مصطفی را میگویم و بعد بر میگردیم سراغ غصه اش. این تقدم زمانی در روایت و گفتن آخر داستان شاید بیشتر کمکم کند به نوشتن قصه و جا انداختن داستان #او_برگزیده_شد_درست_مثل_اسمش.
این ویدئو را امروز صبح خواهرم فاطمه برایم فرستاد. همسر مصطفی...
بدون هیچ حرف اضافهای با همین یک پیام کلی حرف زد.
مصطفی دیروز صبح رسیده بود خانه روستایی اطراف صور در استان جنوبی لبنان.
فارغ از این شور و حال مردم در استقبال یک جانباز جنگ، روحیه مصطفی عجب دیدن دارد.
یک به یک می رود سر قبر دوستان شهیدش و منزل نو مبارکی میگوید.
خودش اما ایستاده، محکم و استوار.
ای کاش حرف هایش را خودتان میفهمیدید و لازم نبود ترجمه شود...
#ادامه_ندارد
قبل این پرده دو قسمت دیگر هست که خواهم نوشت...
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
کانال سید سراج الدین جزائری
#او_برگزیده_شد_درست_مثل_اسمش... قسمت دوم در یک لحظه اما همه چیز برایش دگرگون شد. موقع انفجار پیجر د
#او_برگزیده_شد_درست_مثل_اسمش.
پیش پردهٔ قسمت سوم
کمی گلهمندم
هم از خودم و هم از شما....
اما همانقدر و شاید بیشتر هم باید بگویم دمتان گرم.
بخاطر مصطفی ...
می پرسید کدام مصطفی!؟
به همین زودی داستان مصطفی را یادتان رفت!؟
آهان ...
بله...
درست است ...
خودش است ...
همان داستانی که ناقص ماند...
و من این روزها آنقدر غرق کارهای کتابیام هستم که فرصت نشد کاملش کنم.
راستش را بخواهید شما هم کمی کم لطفی کردید. پیگیر حال مصطفی نبودید که انگیزه شود برای نوشتنم از او.
اما حالا یک بهانه برایم فراهم شده که بنویسم و کاملش کنم و شاید به کمک شما کمی قصه را هم عوض کنیم و جور دیگری بنویسیم.
راستش را بخواهید تا همین الآن هم کمک بزرگی کردهاید و داستان مصطفی و حرکتش را تغییر داده یا دقیقتر بگویم تسریع کردهاید...
تازه می پرسید چگونه!؟
عی بابا ...
برایتان میگویم...
کمی تحملم کنید و همراه شوید.
#ادامه_دارد
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C1bd7beab8e
3.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#او_برگزیده_شد_درست_مثل_اسمش.
بخشی از پیش پرده
بهانه
این همان بهانهای است که باعث شد داستان را ادامه دهم.
علی الحساب ببینید تا بعداً بگویم قصه از چه قرار است...
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C1bd7beab8e
کانال سید سراج الدین جزائری
چهدلی دارید شما اهالی مقاومت... احساس میکنم مقاومت واژه حقیری است برای تصویر کردن شما. مصطفی از رف
#او_برگزیده_شد_درست_مثل_اسمش
نمیدانم قسمت چندم
دلم نمی آید بنویسم
نمی دانم چند نفرتانگیز فهمیدید که این مصطفی آن شب همان برگزیده بود...
خیلی دوست دارم از مصطفی بنویسم اما از شما چه پنهان دلم نمیآید تمامش کنم. با مصطفی و داستانش باید زندگی کرد...
هرچه که می گذرد بیش از پیش غرق در او می شوم. احساس میکنم مصطفی قبل از این که دو چشمش را از دست بدهد چشمش به یک عالم دیگر باز شده است یا پیش از آنکه دستانش را بگیرند دستش را گرفته اند.
خدا را شکر محمد و مسعود بودند و کمی از حال مصطفی را چشیدند و آن ها هم دلی دادهاند به او و الا فکر شما که هیچ خودم هم تصور میکردم دیوانه شده ام.
آن روز هر طور که شده بود با ویلچر و کپسول اکسیژن خودش را رسانده بود به دریای مواج تشییع سید و حسابی غوص کرده بود. اما در آن وانفسا و شلوغی نشده بود از هم خبری بگیریم و همدیگر را ببینیم.
فردا صبح زود زنگ زد که باید بیایی صور و دیدار تازه کنیم. از او عذرخواستم گفتم وسیله ندارم و نمیخواهم مزاحم رفقا بشوم. گفت خودش کسی را دنبالم می فرستد.
گفتم تا بخواهم بیایم صور و برگردم آن هم با وجود ترافیک تشییع سید هاشم در جنوب حتما به پرواز نمیرسم و امکانش نیست. تماس گرفت که با فاطمه و بچه ها راه افتاده ایم، ما میآییم به دیدنت.
یکی دو ساعت بعد نشانی کافه محل قرار را به یاسر داد.
#ادامه_دارد
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C1bd7beab8e